۱۳۹۲ اردیبهشت ۳۰, دوشنبه

تاریکخانه اعتماد 30-2-1392


کار کار انگلیس هاست !

سرایدار مجتمع گفت : دیشب تا صبح یکی تو آتلیه شما راه رفت و گفت کار کار انگلیس هاست . شستم خبردار شد که شبح آقابزرگ از چیزی رنجیده . اما هرچه سعی کردم با شبح ارتباط بگیرم نشد که نشد . مثل برخی مسئولان می ماند . سر لج که می افتد دیگر از خر شیطان پیاده بشو نیست . وقتی نخواهد حرف بزند باید برایش نعلبکی و یک برگ مقوا که رویش حروف فارسی نوشته شده بیاوری . البته این بار با نعلبکی هم موضوع حل نشد و ارتباطی صورت نگرفت . گفتم آقاجان شما که مدعی بودی روزی هجده ساعت آنلاینی . کو پس ؟ این بود شعار می دادی از رییس دولت هم بیش تر در دسترسی ؟ شاگردمان گفت : کجا در دسترس هستند ؟ این عزت خان انتظامی یک امضا ناقابل می خواست کلی سر دوانده اند بنده خدا را و آخرش هم با او یک عکس یادگاری انداختند. عکس آقابزرگ گفت : عکس مگه بده ؟ به این خوبی ! نمی دانم چرا وقتی شبح آقاجان قهر می کند عکسش قهر نمی کند . عجیب است که واکنش های متفاوت دارند . گفتم : آقاجان شما به شبح تان بفرمایید با ما گفتگو کنند . دوباره دارد دوره گفتگوی تمدن ها می شود خوبیت ندارد قهر و عدم گفتمان . عکس آقابزرگ گفت : پسرجان آقای الهام گفته امروز هیچ کس نشنیده رییس جمهور در دسترس نباشد . هرکس این را شنیده گیرنده را اصلاح کند چرا که فرستنده در دسترس است . شما هم گیرنده تان را بدهید تعمیر . ما دوباره بساط نعلبکی را پهن کردیم . نشد که نشد . ظهر که شد صدای عکس آقابزرگ درآمد . گفت به شبح مان برخورده که نعلبکی چینی آورده اید برایش . شاگردمان گفت : ای بابا جنس ایرانی کجا پیدا می شود ؟ شبح آقابزرگ که به کلمه جنس حساس است بالاخره به حرف آمد و گفت: این شاگرد ورپریده ات را بیانداز بیرون یک آدم سالم که اهل جنس نباشد استخدام کن . گفتم : خدا را شکر زبان باز کردید . نکند از مزایده خانه دایی جان ناپلئون ناراحتید که دیشب هی می گفته اید کار کار انگلیس هاست ؟ گفت : آن که جای خودش اما سقوط قیمت طلا  را می گفتم کار انگلیس هاست . تا این آقای مشایی اعلام کرد احمدی نژاد طلای بیست و چهار عیار است همان روز قیمت طلا را کشیدند پایین . این انگلیس ها تحمل خوشی ما را ندارند . خواستند حالا که به قول رییس دولت در هفت سال اخیر امید به زندگی در ایران افزایش پیدا کرده بامبولی درست کنند . عکس آقابزرگ گفت : اتفاقا فکر کنم در این ماه های اخیر هم امید به زندگی خیلی بیش تر شده . پرسیدم چرا ؟ گفت : چون دوره خدمت شان دارد تمام می شود مردم امیدوارتر شده اند به آینده . کرکره را کشیده ایم پایین . جنگ بین شبح و عکس آقابزرگ تلفات خواهد داشت . از ما گفتن بود

۱۳۹۲ اردیبهشت ۲۹, یکشنبه

تاریکخانه


طعمه افتاد چون دهان بگشود

روزنامه اعتماد 29-2-1392

مشتری از دوستان قدیم مرحوم آقابزرگ بود . گفت : خدارحمت کند آقاجانتان را . عکاس خوبی بود . آرتیست بود . یادش به خیر یکی از آن بنزهای معروف به بنز معماری را انداخته بود زیر پاش و می زد به دل طبیعت. بنز سوار بود از اولش هم . گفتم : شما لطف داری به ما. شاگرد جدیدی آورده ایم که کارش خوب است اما زیاد حرف می زند . همین طور که دنبال عکس های شش در چهار خانم جوانی می گشت گفت : پدر جان ، بنز سواری آن وقت ها حُسن بود اگر الان اون خدابیامرز زنده بود می گفتند صلاحیت هیچ کاری نداری . دوست آقابزرگ ادامه داد البته درست می فرمایند کسی که سوار بنز شود از حال ما خبر ندارد که . چقدر شد حساب ما ؟ گفتم قابل شما را ندارد . ناقابل است . چهل و هفت هزار تومان . دست کرد این جیبش آن جیبش . گفت : انگار پول همراهم نیست پسرم . می دهم عصری یکی از نوه ها برایتان بیاورد  . مشکلی نیست ؟ از قدیم هم حسابگر بوده آقابزرگ . شبح بزرگوارش هم مثل خودش می ماند . صدای شبح را از تو تاریکخانه شنیدیم که گفت: آدم سوار بنز شود بهتر از این است که سوار دیگران شود . تو اصلا نوه داری که می گویی پول را       می دهی نوه ات بیاورد  ؟  به دوست آقاجان خیلی برخورد . گفت ایشان کی باشند ؟ گفتم : یک شاگردی ما داریم تقلید صدا می کند بی ادب است . گفت : حقا که آن بالایی ها درست توصیه کرده اند که باید برخورد محکم در تایید صلاحیت ها انجام شود . این جواز کسب شما را کی صادر کرده نمی دانم ؟ همین طور کتره ای جواز دادن این می شود نتیجه اش .  حالا می دهم مغازه تان را پلمپ کنند که دستتان بیاید باید به مشتری احترام گذاشت . شاگرد جدیدمان که نمی داند چی را باید کجا بگوید و سرش به کار خودش گرم بود یکهو گفت : اوستا ببین تو روزنامه چی چاپ کرده ؟ این جااز قول رویانیان نوشته  روزی که به پرسپولیس آمدم احمدی نژاد به من گفت محکم برو . ما هم رفتیم و محکم سرم به سنگ خورد . چشم غره من هم فایده نداشت . فعلا تا رسیدن بازرس صنف فعالیت او به حالت تعلیق درآمده . برای این که بیکار نباشد  داده ام صد بار از درس های " دو مرغابی و لاک پشت "  و " زاغکی قالب پنیری دید "  رونویسی کند بفهمد نباید بی موقع حرف زد . 

۱۳۹۲ اردیبهشت ۲۸, شنبه

طنزیف افکار عمومی - روزنامه قانون 28-2-1392


آداب مرخصی گرفتن

ghanoondaily.ir
در سوئد : مرخصی بگیرم که چه بشود ؟ همه اش در مرخصی ام دیگر . استرس اگر داری کمی وارد کن !  آدرنالین خونم افتاده . بجنب . پلیز مستر .  پلیز .
در آمریکا : مردی که از محل کارش مرخصی گرفته بود به آن جا برگشته و مدیر و همکارانش را با اسلحه ای که از بازار خریده بود به رگبار بست
در پاکستان : مرخصی گرفتم رفتم هفت جا را با بمب ترکاندم  و برگشتم سر کار .
در امارات : آخیش بالاخره مرخصی گرفتم حالا می توانم ویزای ایران  بگیرم به جزیره ابوموسی یا یکی از تنب ها سفر کنم . فقط حواسم باشد عکس حضورم در جزایر ایرانی در شبکه های اجتماعی مجازی لو نرود .
در روسیه : امروز سردبیر به ما مرخصی اجباری داد . حتما قرار است کسی در روزنامه  کشته شود . خدا زیادش کند
در هندوستان : نه گاوها به ما مرخصی می دهند نه ما به گاوها
در ونزوئلا : مرخصی ام تمام شد و رییس جمهور مادورو هنوز مشغول نطق است
در بلژیک : از محل کارم مرخصی گرفتم تا در تجمع مخالفت با امکان اخذ مرخصی شرکت کنم
در کره شمالی : مرخصی چیست ؟ مرخصی را می خورند ؟ مفسده برانگیز است ؟ ضد سیاست های خورشید کیم ایل است ؟ اگر گرفتنی است که ما حق گرفتن چیزی را نداریم . اگر دادنی است بدهیم خدمتتان
در فرانسه :  ما مرخصی نمی گیریم سوسول بازی است . ما اعتصاب می کنیم . دورکاری نه ها ! اعتصاب
یک کارمند در ایران : مرخصی خیلی خوب است . برای تنظیم دخل و خرج آدم عیالوار بهترین راه حل است . مرخصی می گیری . با حقوق . بعد هم می روی با ماشین مسافرکشی . اگر ماشین اداره باشد که چه بهتر . مرخصی خیلی مفید است . اقتصاد خانواده ی ما روی مرخصی ها و جیم شدن های من می چرخد
یک کارمند در استرالیا : این حق من است مرخصی بگیرم بروم در تظاهرات گسترده علیه خشونت های اعمال شده ضد مسلمانان در برمه یا میانمار یا هر اسمی که دارد شرکت کنم . مرخصی حق مسلم ماست
یک کارگر در چین : این جا مرخصی نمی دهند اما مرخص چرا . در صدم ثانیه آدم را مرخص می کنند . یک نفر دیگر می گذارند جاش
یک سوسیالیست در یک جای دنیا : وقتی طبقه کارگر از پول کافی جهت سفر به شمال کشور ( در همه دنیا شمال کشورش جای گردشگری است . توضیح مترجم ) برخوردار نیست و باید بنشیند مزخرفات تلویزیون را نگاه کند ( برنامه های تلویزیونی دنیا اگر همه شبیه به هم هستند تقصیر من نیست ) همان بهتر اربابان طبقه پرولتاریا از دادن مرخصی به او طفره بروند که زبانش همیشه دراز باشد
یک مقام دولتی در ایران : مرخصی را که گرفتی از هفت دولت آزادی . البته ما خودمان دولتی محبوب و آزادی هستیم . اما وقتی مرخصی می گیریم دیگر کسی جلودارمان نیست . بهار را حمایت می کنیم . اسفند و اسفندیاران را پشتیبانی می کنیم .
مدیرعامل یک سازمان بزرگ در ایران : مرخصی مگر حق تان نیست ؟ پس من چرا باید مرخصی بدهم ؟ حق تان را می دهند یا می گیرید ؟ اگر کسی حق شما را می دهد من هم مرخصی می دهم . اگر عرضه نداری حق ات را بگیری مرخصی هم نمی دهم . مرخصی هم مثل حق گرفتنی است نه دادنی . این را توی گوش مبارک فرو کن !
یک دانش آموز در ایران : عمو . . .  می خوام برم کلاس زبان ثبت نام کنم . مرخصی می گیری بیایی ؟ دیگه بزرگ شدم ؟ چی ؟ خودم تنها برم ؟ چطور اون آقا مشایی خودش تنها نرفت ثبت نام کنه ؟ چرا هیس ؟!
یک شعار فولکولوریک : عدسی فردا مرخصی . . .  جای  کلمه فردا واژه یک ماه دیگر و جای واژه عدسی فرد مورد نظر را بگذارید
یک کارمند به مدیر بخش : چی ؟ مرخصی ام را امضا نمی کنی ؟ بگم ؟ بگم ؟ 

تاریکخانه اعتماد 28-2-1392


روتوشویی !

رتوش عکس چیز بسیار خوبی است . هر کسی مسائلی در چهره دارد که نباید دیده شود . زوایای تیره و تار و سوراخ سمبه ها باید رتوش یا در واقع یک جوری اصلاح شود . نه فقط در عکس . در گفتار و نوشتار هم آدم باید رتوش پذیر باشد .اما بعضی وقت ها آدم یک چیزی می گوید که دیگر نمی شود کاری اش کرد.آب ریخته ای می شود که دیگر به جوی آب برنخواهد گشت . اس ام اسی می شود که رها شده و بعد می بینید اوه اوه ( این اوه اوه با آن نوع سیاسی اش فرق دارد ) برای رییستان فرستاده اید . ( شما مختارید جای کلمه رییس هر چیزی بگذارید و حرفم را  سپیدخوانی کنید. ) مثلا یک وقت است شما می نویسی فلانی کرم دارد . هرکسی از ظن خودش یار این اظهارات شما می شود . یکی می خواند فلانی کـــــِرم دارد یعنی خدای ناکرده دنبال آزار و اذیت است یکی دیگر همان جمله را این طور می خواند : فلانی کــــــــَـــــــرَم دارد یعنی بخشنده است . نوع نگاه آدم به عکس یا سوژه مهم است . حالا ول کنید این حرف ها را . از بس حرف می زنم شغلم را از یاد می برم . دیروز یک آقایی آمده بود عکس انتخاباتی بیاندازد . می گفت در نظرسنجی ها نفر اول است . من هی این دست آن دست کردم بپرسم جنابعالی ؟ گفت می خواهم بنر چاپ کنم که اگر صلاحیتم تایید شد که صد در صد می شود فوری تبلیغات را شروع کنم . رزومه اش را داد دستم . گفت این زندگی من است . گفتم : عجب ! گفت : ننویس در دوران سازندگی چه کاره بوده ام . با خودکار خط قرمزی روی آن سطر کشیدم . گفت : عکسم چاق افتاده لاغرتر شود می گویند مرفه است . کنار عکس نوشتم فتوشاپ شود . گفت : قسمت مدیریت در دوره اصلاحات را هم حذف کن به صلاحم نیست . کنار آن سطر نوشتم حذف . گفت: این تبخال را هم از روی صورتم پاک کن و سعی کن کت و شلوارم را هم کمی کهنه تر و مردمی تر نشان بدهی  . دور تبخال توی عکس خط کشیدم و نوشتم رتوش و کنار کت هم نوشتم قدیمی شود ! گفت : پیر شی جوون . رزومه دوران انحرافی را هم حذف کنی نور علی نور می شود . عکس آقا بزرگ لبخندی زد و گفت : ماشاءالله روتوش نمی خواست . روشویی و توشویی لازم دارد بنده خدا . پرسید : چیزی فرمودید ؟
 آدم چه بگوید ؟ نمی توانم بگویم عکس مرحوم آقا بزرگ حرف می زند که . گفتم : نه اما شما با این عکس اصلاحی و رزومه دستکاری شده شناخته می شوی ؟ عکس آقابزرگ که به حرف بیفتد دیگر ول کن ماجرا نیست گفت : نیست قبل از روتوشویی خیلی مشهور بود .
 مشتری می پرانند دیگر.  بعد انتظار دارند دخل و خرجمان جور در بیاید 

۱۳۹۲ اردیبهشت ۲۶, پنجشنبه

تاریکخانه بگو هلو



یکی از تکنیک های عکاسی چهره این است که شما سوژه ی عکاسی را به گفتن واژه هلو دعوت کنید تا لب های سوژه ی عکس غنچه شود . اما نمی دانم چرا این آقای لنکرانی که آمده بود برای تبلیغات انتخاباتی اش عکس بگیرد تا گفتم بگو هلو آتلیه را گذاشت روی سرش و رفت . آقای جوانفکر که تو اتاق انتظار نشسته بود گفت نباید این طور بهش می گفتی . گفتم : شما امرتان را بفرمایید . گفت : عکس پرسنلی می خواهم . گفتم : شما از زندان مرخصی گرفته اید که بیایید ثبت نام کنید ؟این روزها چرا این واژه ی مرخصی دست از سرمان بر نمی دارد ؟ گفت : من که نمی خواهم رییس جمهور شوم .فقط می خواستم انصراف بدهم چون کلاس دارد . گفتم قبلا رییس دولت بودن کلاس داشت نه رد صلاحیت شدن و انصراف . جواب داد : سرخوشی ها . با این میراثی که این دولت برای دولت بعدی می گذارد روزی شصت ساعت هم کار کنی باز کم است . کی حوصله اش را دارد . البته احمدی نژاد حوصله دارد. حیف که نمی گذارند چهارسال دیگر . . . با تعجب گفتم :روزی شصت ساعت کار می کرد ؟ گفت: شاید هم شصت و سه ساعت .  اسنادش هم موجوده. صدای زیری آرام گفت :چند ساعت جبرانی لازمه ؟نمی دانم صدای کی بود . خیالاتی نشده ام ها اما پرتره ی آقاجان می خندید . جوانفکر روبروی دوربین که نشست  من عطسه کردم گفتم : بهار شد و دوباره حساسیت من برگشت . به این هامی گویی بهار شاکی میشوند به آن ها می گویی هلو به تریج قباشان برمی خورد . تاریکخانه را گذاشت روی سرش . یک شبحی در تاریکخانه داریم که می گویند منسوب به جد بزرگ مان فریدون خان عکاس باشی است . وقتی صدا بیش از حد زیاد شود گوش شبح ما چون سنگین است  تازه جم می خورد و فکر می کند کسی صدایش کرده . بعد تازه وول می خورد و باعث می شود برخی اشیا و لوازم ما در تاریکخانه جابجا شود و صدا بدهد . چشمتان روز بد نبیند . آقای جوانفکر که صدا را در تاریکخانه شنید ترسید و گفت شما هم بله ؟ گفتم : چی چی بله ؟ همین طور که فرار می کرد گفت شما هم رمال و جن گیر دارید ؟ فکر می کردم این فقط در حریم برخی سیاسیون اتفاق می افتد . صدای شبح جدمان را شنیدم که می گفت : شش دانگ این جا مال من است . کی جرات کرده پا در حریم ما بگذارد ؟ کلمه ی حریم را شنیده فیلش یاد هندوستان کرده . تقصیر سرایدار این جاست که شب ها حریم سلطان می بیند . درستش می کنم . می بینیم !

تاریکخانه ستون طنز روزانه من در روزنامه اعتماد


مرخصی برای آگراندیسمان کردن سوژه
http://etemaad.ir/Released/92-02-25/151.htm 
آدم بیکار ناچار رو می آورد به کشف پتانسیل های جدید کاری یا همان فرصت شغلی که همه دنبالش می دوند . من هم رو آوردم به شغل آبا و اجدادی مان . عکاسی . از جدم فریدون خان عکاس باشی که مسئول عکاسی از گربه های درباری ناصرالدین شاه بوده و عکس خودش هم با آن سبیل بی همتاش همین جا رو دیوار است بگیر تا مرحوم آقابزرگ که مسئول چسباندن عکس مردم روی سجل شان بود و این دفتر دستک را دایر کرد و بعد هم برس به خود پدرجان که بازنشسته شده  و گاهی به من سر می زند ببیند عکس مردم را اشتباهی تحویل نداده باشم به این و آن . در واقع بر کار من نظارت دارد . راستش این آتلیه عکاسی و تاریکخانه ی معروفش که شایعاتی هم در موردش شنیده می شود –بعدها بیش تر در موردش برایتان خواهم گفت - همین طور افتاده بود این گوشه و من هم اخراج شده از دفتر روزنامه و آلاخون والاخون بودم . دیدم انتخابات هم نزدیک است همه نیاز دارند برای چاپ پوستر و تراکت و بنر عکس بگیرند و خلاصه احتمالا کسب و کار رونق است پس صلاح را در بازگشایی دوباره آتلیه دیدم . منتها ما هم مثل هر شغل دیگری منشور داریم میثاق نامه داریم سوگند نامه داریم . به قول فریدون خان عکاس باشی سوژه را باید تکریم کرد . بنابراین من هم در این فرصتی که کرکره بالا و سماور آتلیه روشن است قول می دهم سوژه ها را تکریم نموده و از آگراندیسمان های هنرمندانه هم حذر کنم . اگر هم یک روز خواستم دوستی آشنایی را آگراندیسمان کنم و یا با استفاده از فتوشاپ فرم صورتش را عوض کنم مرخصی بگیرم که اجدادم از من نرنجند . این قضیه مرخصی گرفتن را البته تازگی از احمدی نژاد یاد گرفتم که وقتی برای ثبت نام مشایی در انتخابات همراهش بود گفت بعد از هشت سال مرخصی گرفتم . و من فهمیدم آدم وقتی می خواهد کار خوبی انجام ندهد باید مرخصی بگیرد . مثلا اگر برگ مرخصی همراهتان باشد می توانید از چراغ قرمز هم عبور کنید چون در مرخصی هستید . البته مرخصی گرفتن رییس دولت برخلاف تحلیل های دیگران خیلی هم بد شگون نبود .راستش نمی دانم می شود این دو خبر را به هم ربط داد یا نه  که درست در لحظه ای که احمدی نژاد اعلام کرد برای اولین بار ظرف هشت سال گذشته یک روز مرخصی گرفت قیمت سکه و دلار در بازار سقوط کرد . ایشان اگر در طول دوران تصدی اش بر دولت بیش تر مرخصی میرفت و همان دور کاری می کرد فکر می کنم اقتصاد سر و سامانی می گرفت !و نیاز نبود من از شما و سیاستمداران عکاسی کنم  . دوربین را بردارم که اولین مشتری آمد . برمی گردم !

۱۳۹۲ اردیبهشت ۱۹, پنجشنبه

حال همه ی ما خوب است . . . اما تو باور مکن


جیزبوک
ستون طنز روزانه من در روزنامه اعتماد
http://www.etemaad.ir/Released/92-02-19/279.htm
http://mahfelshabaneh.blogspot.com/





به سردبیر می گویم شما چرا بعضی مطالب مرا حذف می کنی ؟ خوب است من اعتراض کنم ؟ می گوید اعتراض کن ببم !  اعتراض یک نفر را بشنوم بهتر است از اینکه اعتراض خوانندگان روزنامه را بشنوم . می بینید ؟ با من اینطوری برخورد می شود ! نمی گویند روحیه ام شاید حساس باشد . حساسیت اصلا یک مقوله ی پیچیده ای است . مثل حساسیت به بهار که اسفندیار رحیم مشایی خیلی ها را به این نوع حساسیت متهم کرده  . و البته ایشان در مراسم اختتامیه جشنواره شعر بهار گفته : بهار بالاتر از یک واژه سیاسی است و در همان مراسم ادبی اعلام کرده اسفندیارم ولی کینه از رستم ندارم . حالا که ایشان این قدر اهل مطالعه و فرهنگ و شعر و شاهنامه هستند باید ازشان بپرسم برای حفاظت از چشمان اسفندیاری شان چه راهکاری پیش بینی کرده اند و اگر از رستم کینه ندارند از اکوان دیو دلخورند یا سهراب ؟ و اصولا ایشان در طی مطالعات ادبی شان به پایان خوش شاهنامه اعتقاد دارند یا خیر ؟
حال همه ی ما خوب است
آدم وقتی برود نمایشگاه کتاب و سپانلو و  سید علی صالحی و دولت آبادی و بقیه این عزیزان را آن جا نبیند انگار نرفته نمایشگاه کتاب و رفته کبابی . اتفاقا چه کتاب و چه کباب دارای برگ هستند و شباهت های دیگری هم البته دارند . مثلا  این که اکثر مردمدیگر قدرت خرید هر دو را ندارند . لذا قبل از هرگونه ارائه طنازی که   نمی دانم مثل ارائه بلیط نشان دهنده ی شخصیت من هست یا نه از شما می خواهم برای سلامتی و شادابی این عزیزان و دیگر نویسندگان و شاعران اهل قلم دعا کنید . چون در این اوضاع و احوال حال همه ی این عزیزان به قول خود سید علی صالحی خوب است اما تو . . .  باور مکن !

همه چیز علمی اش خوب است حتی قارچ
یکی از خبرگزاری های حوزه کتاب تیتر زده بود : علاقه مندان به قارچ دو کتاب در نمایشگاه دارند . اصولا خوردن قارچ امری است علیحده که این روزها مردم به آن با روی خوش یا دلخوری روی می آورند . پزشکان البته درخصوص نحوه خوردن قارچ توصیه ای ندارند اما خیلی خوب است که فهمیدیم قارچ خوردن طرفدار هم دارد و تازه روش هایی هم برای آموزش صحیح قارچ خوردن وجود دارد .

ارواح به نمایشگاه آمدند
خبرگزاری کتاب نوشت : محمدعلی کلی به نمایشگاه کتاب آمد . بعد از گاندی و سلطان سلیمان و استالین و . . . . چشممان به جمال اشباح ورزشکاران هم در نمایشگاه روشن شد . به نظر می رسد مسئولان کم توجهی بیگانگان به نمایشگاه  را با احضار ارواح درگذشتگان اجنبی جبران می کنند .

منفی در منفی
در خبرها آمده بود کتاب " مقابله با گرایش به خودکشی "  جز پرفروش های نمایشگاه است . بنده با شنیدن همین خبر از شوق نزدیک بودم خودم را بکشم چون این آمار نشان می دهد چقدر این پدیده در ذهن ها فعال است که مشتاق هستند بدانند راه خلاصی اش چیست .

انتشارات فرهنگی ورزشی !
شنیدم فریدون صدیقی، نویسنده و روزنامه‌نگار ، گفته  بر این باور است که بسیاری از افراد بازدید کننده از نمایشگاه تماشاگر هستند . من این قدر خوشحالم از این خبر . چرا ؟ همین که تماشاگرنما نیستند کلی جلو هستیم . وگرنه باید جلوی غرفه ی انتشاراتی ها هی می شنیدیم فلانی حیا کن . رها کن
کو گوش شنوا !؟
گفتگوی زیر در یکی از اتاق های دفتر مرکزی نمایشگاه بین المللی کتاب رخ داد :
یکی از کارمندان اداری : جناب رییس خیلی ها آمده اند شکایت می کنند که این کارمند جدید بخش روابط عمومی گوشش سنگین است و تو این شلوغی نمایشگاه نمی تواند حرف مردم و ناشران و نویسنده ها را درست بشنود . اخراجش کنیم ؟
رییس آن بخش : نه نه نه ! حیف است . بگذاریدش جای مسئول رسیدگی به شکایات

من درد مشترکم . . . مرا فریاد کن
اکبر اکسیر چون خودی است من جرات می کنم درد دلم را با او مطرح کنم . برای دل دردم البته می روم دکتر . دیدم  در کتابی از ایشان که از نمایشگاه خریده بودم  نوشته :
صفر را بستند
که ما به بیرون زنگ نزنیم
از شما چه پنهان
ما از درون زنگ زدیم !
اتفاقا حال ایشان را خیلی خوب درک می کنم . من هم وقتی این شعر را می خواندم سردم شد .
بلند شدم پنجره را بستم
که سردم نشود
از شما چه پنهان
از درون یخ کردم !
احتمالا این حالتی است که به اکبر اکسیر هم بعد از خواندن طنز من دست می دهد !

خالی بازی
از دوست نویسنده ای پرسیدم : دفعه قبل که رفتی پیش ناشرت کله ات را پر کرده بود از حرفهای صد من یک غاز . این بار چه کرد ؟
دوست نویسنده ام جواب داد :این بار پر که نکرد هیچ خالی هم کرد . منتها جیبم را !


آخ
در راهروی نمایشگاه ناشرم پرسید چکی که به عنوان حق التالیف برایت فرستاده بودم به دستت رسید ؟ گفتم بله دو بار . پرسید : چرا دو بار ؟ گفتم یک بار وقتی فرستادی و من خرجش کردم . یک بار هم وقتی برگشت خورد و شرخر آمده بود سراغم ! این را به در گفتم که دیوار بشنود و حق التحریر روزنامه دچار این سرنوشت نشود . جاش هنوز درد می کند . آخ

۱۳۹۲ اردیبهشت ۱۸, چهارشنبه

هاچین و واچین . . . صفحه کتاب را برچین



سردبیر گفت تو کی این مطالبت را می نویسی ؟ این جا که همه اش داری چای می خوری و حرف می زنی . گفتم تو محل کارم یک ساعت بعد از ناهار این ها را می نویسم . ( از این دیالوگ متوجه می شوید که هم من  دو    شغله ام و کاری غیرقانونی انجام می دهم و هم روزنامه نگاری را کلا شغل نمی دانم . شغلی که پول توش نیست به قول معروف می شود بی مایه فطیر )  سردبیر پرسید : یعنی کسی آن جا نیست که تو راحت کار روزنامه ات را می کنی ؟ گفتم : هستند اما آن موقع همه یک گوشه ای خوابیده اند و بهترین وقت نوشتن با فراغ دل است . لذا مطالبی که از من می خوانید با هزینه ی بیت المال نوشته شده . این اعتراف را کردم که بدانید من وقتی به خودم بند کنم بقیه که دیگر جای خودشان را دارند .

·        زمان طلاست . . .  صرفه جویی در مصرف طلا هوشمندی است
به یکی از دوستانی که کاملا به زبان انگلیسی مسلط است گفتم چرا متن اصلی کتاب ها را نمی خوانی و برای مطالعه کتاب به ترجمه ها رو آورده ای ؟ گفت : چون من وقت ندارم یک رمان بلند چهارصد صفحه ای را مطالعه کنم ترجمه اش را می خوانم که حدود دویست صفحه است . این طوری در وقت صرفه جویی شده و بدون خواندن حذفیات از داستان هم سر درآورده ام !
·        عتیقه جات و زیرخاکی ها
هادی خورشاهیان گفته شرایط اقتصادی ،  نمایشگاه امسال را واقعا نمایشگاه کرده . لذا ما از مسئولین تشکر   می کنیم که شرایط اقتصادی را جوری تنظیم کرده اند که لااقل نمایشگاه در سطح نمایشگاه باقی مانده و تبدیل به موزه نشده . چون در آن صورت حتی توان دست زدن به کتاب ها و تورق آن ها نیز وجود نداشت .

·        هرکول پوآرو  در نمایشگاه
مدیر نشر آرما گفت : مخاطب نمایشگاه کمتر شده است ولی با تحقیق بیشتری کتاب می‌خرند . این طور که پیش می رود فکر کنم به زودی مراحل تحقیق درخصوص تعیین صلاحیت کتاب برای خریداری از تحقیق برای انتخاب همسر مناسب و تایید صلاحیت نامزدهای ریاست جمهوری هم سخت تر بشود . پیشنهاد می کنم  برای این منظور دفاتر کارآگاه های خصوصی در کشور مجوز فعالیت بگیرند مبادا ما این چندرغازی که ته جیبمان هست صرف خرید کتاب نابابی شود !
·        شرمندگی در بیان تعلق خاطر به یک پدیده ی بد
یک شاعری در نمایشگاه هفت عنوان شعر دارد که همگی هم محصول 2013 هستند  . ایشان البته مدام از ممیزی آثارش  و حذف فله ای شعرهاش هم می نالد . علیرغم مخالفت با هرنوع ممیزی من این بار اما با کمال سرافکندگی و شرمندگی با ممیزی آثار نامبرده موافقم . اگر ممیزی نمی شدند ایشان چند جلد تراوشات شان را بیرون می دادند دیگر با خداست . ببین آدم را به چه اندیشه هایی وا مادارند و با روح ما چه می کنند ؟ الان بسیاری از عزیزان مخاطب دارند از من سئوال می کنند به روح اعتقاد دارم یا خیر !

·        جبر جغرافیایی
حبیب احمدزاده نویسنده ی اتوبوس شب گفت: ما ملتی هستیم که اساسا از نظر مطالعه بسیار تنبل شده‌ایم و برای همین است که شاعر زیاد داریم. شعرا بیشتر اهل نوشتن هستند و نه خواندن . من بعد از بیانات گهربار ایشان تازه فهمیدم چرا سعدی و حافظ به این خوبی شعر می گفته اند .

·        قلم
در حالیکه در فضای مجازی و سایت های اسمش را نبر خیلی ها در به در شارژهای پنج هزار تومانی هستند در فضای واقعی مثل نقل و نبات شارژ خیرات می شود . مدیرعامل خانه کتاب خبر داده  شارژ 60 هزار تومانی کارت حدود 2100 نفر از اهل قلم انجام گرفته است . از آن جایی که من این شارژ را دریافت نکرده ام و در روزنامه هم از هر که پرسیدم حاضر است کارت مرا شارژ کند یا نه  چپ چپ نگاهم کرد و زیر لب بد و بیراه نثارم نمود نتیجه می گیرم که من  اهل قلم نبوده نهایتا مرا جز اهل قلم گاو حساب کرده اند . از سردبیر محترم درخواست می شود چون گاو به خود بنده بر می گردد از ممیزی اثر خودداری نمایند !

·        آن چه می بینید از تصویر واقعی به شما نزدیک تر است  
رییس بیست و ششمین نمایشگاه بین المللی کتاب تهران گفت بازدید کنندگان نمایشگاه کتاب با مراحل تولید کتاب آشنا می شوند . حالا چرا نگرانی در چهره ی من موج می زند ؟ چون یکی از دوستان من چند ساعتی است رفته توی اتاق تا با مراحل تولید کتاب آشنا شود . این که نگرانی ندارد ؟ دارد ! ممکن است مجبور شود سال ها آن جا بماند تا با مرحله بازخوانی و ممیزی و صدور مجوز کتاب آشنا شود . حالا اگر شانس بیاورد نخواهند کلا بخش توقیف را یادش بدهند !

·        On .   Off.
مصطفی رحماندوست گفته کودک باید کتاب را پاره کند . از دوستانی که حین مطالعه کتاب به هر منظوری – چه شغلشان این است چه سرگرمی شان . چه کتاب را قرض گرفته اند چه قرض گرفته اند که پس ندهند – درخواست می شود کتاب را  با سعه صدر مطالعه و هنگام خواندن اثر کودک درون شان را خاموش کنند !

·        یک دیالوگ آشنا در فضای غیرمجازی نمایشگاه
ناشر اولی : باور نمی کنی ظرف دو روز کل چاپ اول کتابش را فروختم . این کتابی که نشر من چاپ کرده       پر فروش ترین کتاب نمایشگاه است
ناشر دومی : چه حسن تصادفی  ! کتابی که من هم منتشر کرده ام همین طور است !

۱۳۹۲ اردیبهشت ۱۷, سه‌شنبه

برخی لینک های مربوط به بازتاب ستون طنز من در روزنامه اعتماد



سایت تی نیوز
http://tnews.ir/Khabar/%D8%AD%D8%B1%DB%8C%D9%85_%D8%B3%D9%84%D8%B7%D8%A7%D9%86_%DA%A9%D9%87_%D9%85%DB%8C%DA%AF%D9%86_%D8%B4%D9%88%D9%85%D8%A7%DB%8C%DB%8C_%D8%9F_%D9%86%D9%87_%D8%A7%DB%8C%D8%B4%D8%A7%D9%86_72E0_14335162.html

سایت آخرین نیوز :
http://www.akharinnews.com/%D8%A2%D8%AE%D8%B1%DB%8C%D9%86-%D8%A7%D8%AE%D8%A8%D8%A7%D8%B1/item/18983-%D8%AD%D8%B1%D9%8A%D9%85-%D8%B3%D9%84%D8%B7%D8%A7%D9%86-%D9%83%D9%87-%D9%85%D9%8A%DA%AF%D9%86-%D8%B4%D9%88%D9%85%D8%A7%D9%8A%D9%8A-%D8%9F-%D9%86%D9%87-%D8%A7%D9%8A%D8%B4%D8%A7%D9%86.html

میان طبری من تا طبری گردون تفاوت از زمین تا آسمان است


جیزبوک
ستون طنز روزانه من در روزنامه اعتماد
http://www.etemaad.ir/Released/92-02-17/279.htm
http://mahfelshabaneh.blogspot.com/



شاید اگر باشگاه های ما فرهنگی ورزشی نیستند اما من امروز دارم یک کار فرهنگی ورزشی می کنم . فکر کنید از روزنامه تلفن بزنند که مطلبت چه شد و مشغول تماشای مسابقه فینال جام حذفی باشی و مهدی مهدوی کیا هم بخواهد این قدر غریبانه از فوتبال خداحافظی کند و من هم مجبور باشم در حین تماشای مسابقه فوتبال مطلب طنزی بنویسم که شما را بخنداند . این می شود یک کار توام فرهنگی و ورزشی . حالا بماند که در حین تماشای مسابقه چه الفاظی گفتم و شنیدم و گاهی اشتباهی آن ها را نوشتم و پاک کردم . هر گلی که پرسپولیس زد من سوژه ی خوبی به ذهنم رسید و هر گلی که خورد سوژه ای بد . به هرحال این اولین مطلب فرهنگی ورزشی سیاسی در کل تاریخ بشر است که حین تماشای فوتبال در مورد نمایشگاه کتاب در یک روزنامه سیاسی مطلب بنویسی . به هرحال ربطی به نمایشگاه کتاب ندارد اما کاش خداحافظی باشکوهی برای مهدوی کیا برگزار می کردند . کاش
نمی نویسی پس هستی !
در یکی از سالن های نمایشگاه نشسته بودیم تا از اثر انور یکی از اساتید به حق ادب فارسی رونمایی شود . بعد از صحبت های ناشر و نویسنده یکی از منتقدان در جمع به صاحب اثر گفت من به شخصه کتاب بعدی تان را بهتر می دانم . نویسنده ی برجسته ی کشور گفت : آن که هنوز چاپ نشده . منتقد هم نه گذاشت و نه برداشت . گفت : من هم به همین خاطر عرض می کنم آن بهتر است !
وام ِ رویایی !
واین هم یک دیالوگ دیگر بین یکی از شاعرانی که کتاب اولشان چاپ شده با پدر بزرگوارش
مکان : خانه ی پدری
زمان : چندماه قبل از نمایشگاه
فرزند : پدر بزرگوار من برایت چقدر ارزش دارم ؟
پدر : فرزند دلبندم  تو برای من از چندصد میلیارد هم مهم تری
فرزند : ممنونم پدر عزیزم . حالا می شود دو میلیونش را بدهید من کتابم را چاپ کنم برسد نمایشگاه با استفبال مواجه شود طوری که ظرف دو روز چاپ اولش تمام شود و بدین ترتیب قرض شما را هم پس بدهم
صدای ناهنجار : ززرشک  ( به گیرنده هاتان دست نزنید . اشکال از فرستنده است )
استفاده ی غیر اختصاصی ممنوع
با توجه به اطلاع از انواع استفاده های دیگری که تازگی از صفحات کتاب می شود پیشنهاد می کنم ناشران محترم به جای اینکه در ابتدای کتاب بنویسند نقل مطالب کتاب بدون اجازه نویسنده و ناشر ممنوع است بنویسند استفاده ی غیر مجاز از این کتاب روا نیست یا به عبارت بهتر مثل این شهرداری ها بنویسند : تغییر کاربری ممنوع !
در شــــــــــُــــــــــرُف ِ . . .
یکی از شاعران مطرحی که هرسال در نمایشگاه کتاب اثری برای عرضه داشت را در غرفه ای دیدم . پرسیدم : استاد امسال کتاب شعری بیرون نداده اید ؟ ( این بیرون دادن البته با بیرون دادن نان از تنور فرق می کند) شاعر مشهور سرزمین مان گفت : نه  . راستش یک مجموعه شعر دارم که در دست ِ . . .  یکی از بازدیدکنندگان رند پرید وسط حرفش و گفت : در دست ِ الهام است !
حروفچین حیا کن
همیشه که نمی شود از رییس دولت و وزریرانش و نمایندگان مجلس سوتی گرفت . در همین نمایشگاه امسال کتاب ها را که تورق می کردم متوجه شدم چه سوتی های عظیمی در حروفچینی کتاب ها رخ می دهد . منتها نیست کتاب ها خواننده ندارد کسی متوجه سوتی آن ها نمی شود . مثلا در یکی از کتاب ها  سیروس ابراهیم زاده را نوشته بود سرویس ابراهیم زاده که آدم نمی دانست منظورش توانایی ایشان در ایفای نقش است یا احتمالا ایشان صبح ها نوه نتیجه ها را با سرویس می برد مدرسه . یا در کتابی دیگر تایپ شده بود برای حل هر مساله ای باید فرش داشت در حالیکه نویسنده بینوا منظورش فرش نبوده و فرض بوده و با چاپ این مطلب احتمالا به طرفداری از نظام سرمایه داری هم محکوم می شود . اما یکی دیگر از سوتی های خیلی تاثیرگذار و نافرم  این بود که در  یکی از کتاب ها چاپ شده بود :  فلان استاد ارجمند در شعر نو بسیار سرشناس بودند .
منتها به جای شعر اشتباهی شهر تایپ شده بود . حالا شما جمله را با همین جابجایی بخوانید !

برادر مامور توجیه باید گردد !
( این بخش در روزنامه حذف شده و عجیب این که عنوان مطلب که مربوط به همین بخش است سر جایش مانده )
یادی از درگذشتگان کنیم . شادروان عمران صلاحی می گفت یک روز در یک کتابفروشی نشسته بودم که تعدادی مامور سر رسیدند و شروع کردند به جمع کردن برخی کتاب ها از قفسه ها . از یکی شان پرسیدم چرا این ها را جمع می کنید ؟ گفتند جز کتاب های ممنوعه است . دستور داده اند همه شان جمع آوری شود . پرسیدم کتاب تاریخ طبری چرا جمع آوری می شود ؟ یکی شان جواب داد چقدر سئوال می کنی ؟ گفته اند کتاب های طبری را جمع کن ما هم ماموریم و معذور . حالا از کسانی که ماموران معذور را می فرستند برای جمع آوری کتاب ها درخواست می شود قبل از اعزام ماموران آن ها را توجیه نمایند که بین کتاب تاریخ و کتاب احسان تفاوت قائل شوند حتی اگر هر دو طبری هستند . مثلا اگر قرار است روزی آثار عبدالوهاب شهیدی را هم جمع کنند یکهو سرزده نیایند سراغ مان ،  ما را  جلب کنند ها .

۱۳۹۲ اردیبهشت ۱۶, دوشنبه

حریم سلطان که میگن شومایی ؟! نه ایشان . . .


جیزبوک

ستون طنز روزانه من در روزنامه اعتماد
http://www.etemaad.ir/Released/92-02-16/279.htm

http://mahfelshabaneh.blogspot.com/


دیروز در یکی از غرفه ها ناشرم را دیدم که کتاب را به نمایشگاه نرسانده . به او گفتم چرا نجنبیدی تا کتاب در نمایشگاه عرضه شود می گوید دیدم صبر کنیم بلکه تغییری در داستان دهی . هرچه فکر می کنم این طوری چاپ نشود بهتر است . گفتم ای بابا منظورتان کجای داستان است ؟ جواب می دهد آخر داستان خیلی غم انگیز و دراماتیک است . پایان بندی خوبی ندارد . دوست دیگری که آن جا بود گفت : ای بابا چاپش کن برود . حالا کدام خواننده ای داستانش را تا آخر می خواند ؟ چه فرقی دارد آخرش چطور تمام شود ! بنده از آن ساعت دجار سرخوردگی تاریخی ای شده ام . لذا اگر در سطرهای بعد پوچ گرایی غالب بود به بزرگی خودتان ببخشید !
سوتفاهم
در رستوران نمایشگاه نشسته بودیم که یکی از عکاسان معروفی که کتابش در نمایشگاه عرضه شده وارد رستوران شد . رستوران خلوت بود و جز من و دوستم ، جوان لاغر دیگری هم آن جا بود . به محض ورود جناب عکاس جوان نحیف از پشت میز بلند شد . عکاس مشهور گفت : بنشینید جانم . خواهش می کنم شرمنده نکنید . جوان لاغر اندام گفت : چرا ؟ مگر برداشتن دستمال کاغذی از رو میزهای دیگر ممنوع است ؟
برجستگی یا عدم برجستگی . . .  مساله این است !
از قدیم به ما یاد داده اند از حریم هرچه سلطان است باید دوری کرد . این یک مساله ی حفاظتی امنیتی ناموسی است و با کسی هم شوخی ندارد . اما این روزها نه دیگران دست از سر حریم سلطان برمی دارند نه حریم سلطان ول کن ما می شود . آن از سلطان علی پروین که در برنامه نود کم مانده بود اسم خرم سلطان و ماهی دوران را ببرد این هم از خود سلطان سلیمان که پاشده یک کاره کتاب عرضه کرده در نمایشگاه کتاب تهران یک مشت آدم از همه جا بی خبر را گرفتار کرده . رییس کمیته ارزشیابی نمایشگاه گفته : " این کتاب‌ها طبق ضوابط نشر منتشر شده‌اند. شما نباید فیلم‌ را با کتاب مقایسه کنید. ممکن است چیزی در کتاب باشد که در فیلم نیاید، یعنی در یک فیلم مواردی حذف و موارد دیگر برجسته می‌شوند." ما هم همین را می گوییم این برجستگی های برخی صحنه های فیلم که قابل نمایش در کتاب نیست . حتی اگر کتاب مصور باشد برجستگی که ندارد . از این همه اطاله کلام نتیجه می گیریم  کتاب دارای برجستگی هم مثل فیلم برجسته دار باید توقیف شود . خوب با همین استدلال کتاب بسیاری از شاعران و نویسندگان برجسته کشور به نمایشگاه نیامده دیگر . نمایشگاه که جای برجستگی نیست !
اصولگرای قهرمان . . .  بیبیب بیب این جا بمان

من هم در جهت این که نشان دهم تهاجم فرهنگی روی من هم تاثیر گذاشته یک خبر بی ربط با نمایشگاه اما با ربط با حوزه کتاب اعلام کنم . ماریو بارگاس یوسا که آخرین رمانش را سال 2010 منتشر و همان سال جایزه نوبل ادبی را دریافت کرد،تازه ترین رمان خود را با عنوان قهرمان محافظه کار یک روز بعد از 11 سپتامبر توزیع خواهد کرد.  در این جمله چه واژه هایی بیش تر توجه شما را به خود جلب کرد ؟ به یقین واژگان " قهرمان محافظه کار " . کم مانده بود منبع خبری ای که این خبر از آن جا نقل شده و من نمی گویم سایت همشهری آنلاین است ، خیلی شیک تیتر بزند " قهرمان اصولگرا در راه است "
معما چو حل گشت ما دمبمان را می گذاریم روی کولمان !
بعضی وقت ها آدم دلش مورمور می شود که چیزی بگوید چیزی نگوید . یک شاعر معلوم الحالی هم در این خصوص سروده : بگم یا که نگم . . .  آخه اگه نگم کلاه می ره سرم !
فکر کنید روز دوم نمایشگاه ساعت هفت صبح نشسته اید در خانه این پیامک ( اس ام اس سابق ) را دریافت می کنید : با ما شعر بخوانید . چاپ اول کتاب " غریبه ای به غریبه ی دیگر " تمام شد . نشر شانی .
 خوب حالا کجای این ماجرا ما را مور مور کرده ؟ این که در این وانفسای کمبود مخاطب حتی برای شاعران مطرح کشور کتابی ظرف دو روز تمام شود نشان دهنده این است که کتاب مذکور در چند نسخه چاپ شده ؟ برای حل این معما توجه شما را به این خبر جلب می کنم که کتاب یک ضیافت خصوصی ، گفت وگوهای شاعر مطرح کشور احمد رضا احمدی در پانصد نسخه توسط نشر قطره منتشر شده و هنوز هم تمام نشده !
حاشیه به سرانه مطالعه کمک می کند !
منصور واعظی،دبیر شورای فرهنگ عمومی که در سال 88 سرانه مطالعه در ایران را 18 دقیقه اعلام کرده بود، در تازه‌ترین اظهار نظر خود سرانه مطالعه در ایران را 79 دقیقه در روز اعلام کرد. اول از همه بگویم شما دیگر اسم حریم سلطان را نیاور . این افزایش یکهویی ربطی به پخش کتاب آن سریال ندارد . دوم این که من حدس می زنم با توجه به پویایی لیگ فوتبال و در جهت انجام امور فرهنگی توسط باشگاه های فرهنگی ورزشی تماشاگران فوتبال از دقیقه 11 به بعد که بی خیال تماشای بازی کسالت بار تیمشان می شوند در اقدامی نمادین روزنامه های ورزشی ای را که زیرشان گذاشته بودند که خاکی نشوند برمی دارند و مطالعه می کنند . در واقع این افزایش مثل همه ی آمارهای افزایشی از سال هشتاد و هشت تا کنون نتیجه افزایش حاشیه می باشد

زلزله ی بزرگی در دست اقدام است

طنزیف افکار عمومی 
ستون هفتگی من در روزنامه قانون - ضمیمه ی غیرقانونی 
http://ghanoondaily.ir/VijehNO.aspx?V_NPN_Id=8&pageno=2

زلزله ی بزرگی در دست اقدام است 

دکتر عکاشه پدر زلزله شناسی ایران گفته ما به وزارتخانه زلزله شناسی نیاز داریم . شما فکر کنید این وزارتخانه چه معاونت هایی باید داشته باشد . من به برخی فکر و برای مسند وزارت و نیز معاونان وی افراد مناسبی را نیز پیش بینی و پیشنهاد کرده ام
• با توجه به تجربه بالای دکتر احمدی نژاد در به لرزه درآوردن کلیه پایه های سیاسی اقتصادی فرهنگی در دو حوزه داخلی و بین المللی نامبرده را به عنوان وزیر پیشنهادی و در صورت عدم رای اعتماد به عنوان سرپرست این وزارتخانه پیشنهاد می نمایم
• معاونت سیاسی زلزله : این معاونت یکی از پرکارترین معاونت های این وزارتخانه می تواند باشد . با توجه به تخصص ویژه مهندس مشایی در لرزاندن کلیه فعالان سیاسی به انحای مختلف ایشان را به عنوان معاونت سیاسی این وزارتخانه نوپا پیشنهاد می دهم
• معاونت زلزله های با ریشتر بالا و ویرانی کم :کسی که بتواند چنین بخشی را مدیریت کند تاکنون از مادر زاده نشده
• معاونت زلزله های با ریشتر کم و ویرانی زیاد : مسئول ممیزی کتاب وزارت ارشاد که با حذف چهار سطر گاهی تو را مجاب به حذف چهل صفحه از کتابت می کند بهترین گزینه است
• معاونت فرهنگی زلزله : برای این سمت دکتر عباسی از سوابق ارزنده ای برخوردار است . وزیر ورزش را عرض نمی کنم . استراتژیست ارشد دفاع نامتقارنو نیز داور جشنواره فیلم فجر را می گویم . البته دیپلمات سابق ایران در برزیل هم رقیب پر قدرتی برای دکتر حسن عباسی محسوب خواهد شد
• معاونت تاریخی زلزله : آن معلم گمنامی که بخش ملی شدن صنعت نفت را در کتاب های درسی نوشته شایسته ترین فرد برای احراز این پست است
• معاونت اقتصادی زلزله : به علت وجود کارشناسان متعدد خبره در امر زلزله ی اقتصادی بعد از رایزنی های فراوان با اهل فن با اکثریت ناچیزی دکتر بهمنی رییس کل بانک مرکزی برای این معاونت درنظر گرفته شد . اتفاقا اگر محسن رضایی دولت بعدی را تشکیل دهد با توجه به وعده ایشان مبنی بر انتصاب یک زن به عنوان ریاست کل بانک مرکزی آقای بهمنی بیکار هم خواهند شد .
تبصره : نقطه مشترک کلیه روسای احتمالی دولت بعدی بی شک تعویض دکتر بهمنی است و ایشان از الان
بهتر است پست معاونت زلزله را قبول کند
• معاونت تعاون در امر زلزله و امور بین الملل : از آن جایی که آقای سید محمد خاتمی اهل تعاون با طرفداران هر دسته و گروهی اعم از طرفداران هر دو گروه گفتگوی تمدن ها یا جنگ تمدن هاست بهترین گزینه برای پذیرفتن این سمت می باشند
• معاونت زلزله های سنگین : حسین رضازاده الحق که تنها نامزد اصلح این سمت است
• معاونت ورزش : مدیران عامل دو باشگاه پر طرفدار تهرانی با توجه به بمب هایی که مدام می ترکانند افراد بایسته و شایسته ای برای این معاونت پرتحرک می باشند
• معاونت امدادرسانی به زلزله زدگان : شما کسی بهتر از حاجی بابایی وزیر آموزش و پرورش سراغ دارید ؟ با آن رزومه ی درخشان در امداد رساندن به مدرسه شین آباد !
• معاونت آمار زلزله : حیف که دو شغله بودن غیرقانونی شده والا احمدی نژاد می توانست این معاونت را هم بچرخاند .
• معاونت پارلمانی زلزله : جهت تعامل با مجلس در خصوص آسیب شناسی زلزله هیچ فردی به اندازه سعید مرتضوی زلزله زا نمی باشد .
• معاونت زنان : به علت مسائل امنیتی و نیز سعی در رعایت تفکیک جنسیتی از درج هر نام به هر عنوان در این محل معذوریم .
• معاونت فیلم : بی شک زلزله را باید با ساخت فیلم بهتر به مردم شناساند . باید یا سعی کرد آن را در حد ویبره کوچک نمایی کرد و یا در حد سونامی بزرگ نمایی . مسعود ده نمکی فیلم ترین معاون تاریخ است . اگر شک دارید بگویم بازی تان دهد
• معاونت گسل : بنده ، شما و دیگر شهروندان درجه دو هریک با توجه به تجارب ارزنده ای که در اثر بروز گسل های طبیعی و غیر طبیعی در جای جای نقاط فرهنگی و غیرفرهنگی مان وارد شده گزینه ی مناسبی برای این معاونت هستیم
• معاونت مکان امن : باید جوانگرایی در ادارات و سازمان ها را از جایی شروع کرد . با توجه به حضور چشمگیر جوانان در امر مکان و مسکن به ویژه ردیابی مکان های امر این معاونت باید به یکی از جوانان رو رو کن خیابان جردن تقدیم گردد

فلک را سقف بشکافیم و کتابخانه ای براندازیم

جیزبوک
ستون طنز روزانه من در روزنامه اعتماد 
http://www.etemaad.ir/Released/92-02-14/279.htm
چهاردهم اردیبهشت 1392

یکی از آموزه های عرفی ما این است که چون خواهیم نشویم رسوا باید همرنگ جماعت شویم . بنابراین با توجه به گشایش نمایشگاه بین المللی کتاب من هم محوریت این ستون را می گذارم کتاب و بر مبنای آن هرچه دلم بخواهد می گویم
• اقدام فرهنگی
در آستانه ی برگزاری نمایشگاه کتاب استاندار لرستان اقدام به تخریب کتابخانه ی هفده شهریور خرم آباد کرد تا ترافیک منطقه روان شود . اگر به همین منوال پیش برود از فردا هنگام برگزاری نمایشگاه خودرو شرکت سایپا ویران می شود یا قبل از برگزاری نمایشگاه تجیزات ورزشی با بیل و کلنگ می افتند به جان استادیوم آزادی . من پیشنهاد می کنم مسئولان یک نمایشگاه بین المللی دیپلماسی هم برگزار کنند که ما با استفاده از این فرمول برویم بنیان هرچه سفارتخانه ی خارجی است را از ریشه درآوریم !
• خوابزدگی فرهنگی سیاسی
یکی از کتاب هایی که تازگی منتشر شده و گویی خیلی سروصدا کرده کتاب "پیش از آن‌که بخوابم" است . خواندن این کتاب آمریکایی را به همه توصیه می کنم بلکه بالاخره همه بفهمیم اگر یک نفر بخوابد و بعد بلند شود با چه سرنوشتی مواجه می شود ؟ جلو می افتد . عقب می افتد ؟ پرتش می کنند عقب ؟
• جلد پنجم سریال

دبیرکل نهاد کتابخانه‌های عمومی کشور گفته شبکه تلویزیونی کتاب راه اندازی می شود :
بینندگان عزیز توجه شما را به جلد پنجم داستان یک شهر جلب می کنم . با پوزش از اینکه جلد چهارم هنوز از ممیزی بیرون نیامده . لازم به ذکر است خواهر شخصیت اول داستان که در جلد پنجم وارد داستان می شود خواهر نامبرده نیست

• آگهی آگهی مرگ به نینرنگ تو
ضرغامی دستور داده آگهی تبلیغ کتاب در رسانه صداو سیما پخش شود . احتمالن به زودی شاهد آگهی های زیر خواهیم بود : " با خرید یک کتاب در قرعه کشی باشکوه یکصد و سی و سه خودروی دوگانه سوز همراه با کارت سوخت شرکت و هم وزنتان طلا و یک ویلای دوبلکس اکازیون دریافت کنید ." ، " هرجا سخن از بی پولی است نام انتشارات جهان فلان می درخشد " یا "بابا کتابی . . . بیداری ؟ خوابی ؟ " و یا " هرگز نشه فراموش . . . شاعر خوب ، خاموش ! "
• بد و بدتر
شنیده شد یکی از فعالان سیاسی اعلام کرده همیشه انتخاب بد و بدتر بین دو کاندیدا نیست . شما گاهی مجبورید بین چیزهای دیگر هم این نوع انتخاب را داشته باشید . مثلا کتاب ها در دو دسته طبقه بندی می شوند . کتاب های بد و کتاب های بدتر . به قول همان فعال سیاسی برای کسانی که در فعالیت های سیاسی هستند بهتر است مردم کتاب نخوانند اما اگر مجبور شوند خواندن کتاب بد را به خواندن کتاب بدتر ترجیح می دهیم !
• خمیر
همچنین یک خمیر سیاسی اعلام کرد با خمیر کردن کتاب ها موافقم . کتاب به چه درد می خورد ؟ اما با خمیرش می شود نان درست کرد داد دست ملت ! و با تحریم ها جنگید . پس پیش به سوی خمیر کردن کتابخانه های مردم
• هوای تازه
برادرم بعد از کلی بحث در مورد کتاب های تازه ، بلند شد برود نمایشگاه کتاب تهران برای خودش و من کتاب بخرد . قرار شد سر راه لیست خرید همسرم را هم تهیه کند . موقع خداحافظی پرسید : چیز دیگه ای نمی خواین ؟ من یاد کتاب دیگری افتادم و با صدای بلند گفتم : جامعه مدنی . همسرم نیز همزمان یادش افتاد جنسی از قلم افتاده و پشت بند من داد زد : کشک !
• هرگونه شبیه سازی تشویش اذهان عمومی است
می گویند از یک بنده خدایی پرسیدند یادت هست آخرین کتابی که خواندی چه بوده ؟ گفت نه اما آخرین کتابی که توقیف کردم را یادم هست . این اتفاق در یکی از مجامع غربی رخ داده و ربطی به ما ندارد
• داستان حیوانات
دخترم بعد از اینکه برایشقصه خواندم پرسید : بابا این قصه مجوز داشت ؟ جواب دادم : بله که داشت دخترم . گفت : پس چرا آقا موشه خاله سوسکه را بوسید ؟ دیدم چیزی ندارم بگویم جواب دادم : خب با هم ازدواج کرده بودند . دخترم ادامه داد : یعنی خر شده بودن ؟ مگه خودت به مامان نگفتی هرکی تو این دوره زمونه ازدواج کنه خره !؟
• انشا ی فوری !
موضوع انشا این بود . خلاصه بهترین کتابی که خوانده اید را بنویسید . یکی از بچه ها بیکار نشسته بود . معلم پرسید نوشتی ؟ شاگرد گفت بله . معلم با تعجب پرسید به این زودی ؟ بخوان ببینیم . شاگرد خواند : پارسال چاپ دوم کتابی را خوانده ام که از دید من بهترین کتاب دنیا بود . اما حالا چاپ سومش قبل از انتشار توقیف شده . بنابراین تا رفع توقیف نمی توانم خلا صه اش را بنویسم این بود موضوع انشای من !
• بیش ترین فروش
می خواهم در پایان مطلب این شماره آمار بیش ترین فروش دو روز اول نمایشگاه بین المللی کتاب را برملا کنم . در بخش فروش غرفه شماره 45 از در سمت جنوب که به فروش سیب زمینی سرخ کرده مشغول است بیش ترین فروش را داشته و در بخش مراجعات حضوری هم دستشویی مردانه ضلع جنوبی نمایشگاه بیش ترین مراجع را داشته که صاحب نظران علت آن را خرابی یکی از سرویس های دستشویی ضلع شمالی می دانند

جیزبوک کتاب مثل { بیب } است ! هرچه کهنه تر بهتر



پانزدهم اردیبهشت 1392
ستون طنز روزانه من در روزنامه اعتماد
http://www.etemaad.ir/Released/92-02-15/279.htm
http://mahfelshabaneh.blogspot.com/

کتاب مثل { بیب } است ! هرچه کهنه تر بهتر

روزهای اولی که رخت نویسندگی بر تن کردیم و گفتیم هرچه باداباد می رویم جلو ، خیلی اتفاقی گذرمان به جایی افتاد که نویسنده ی خیلی مشهوری آن جا بود . با او گفتم من مرددم که بین فیلمنامه نویسی و سینما از یک طرف و عالم داستان و شعر از طرف دیگر کدامش را انتخاب کنم . به من گفت اگر می خواهی وارد عرصه فیلم شوی به فیلم خام نیاز داری و برای نویسنده شدن به خواننده خام . من نویسنده شدم . و احتمالا شما خام شده اید که الان می خواهید خواننده ی این خزعبلاتی باشید که در ادامه می آید :
• ویژگی یک شاعر خوب چیست ؟
فکر می کنید مهم ترین ویژگی و مشخصه ی یک شاعر خوب چیست ؟ پدر من عقیده دارد باید کتاب شعر شاعری را خرید که توانسته باشد با بیان احساسات و عواطف به همسرش بقبولاند که پوشیدن لباس های فاخر و گران قیمت نه تنها باعث شخصیت و کلاس نمی شود بلکه موجب کاهش حرمت آدمی در بین توده ی مردم خواهد شد . شاعری که بتواند همسرش را قانع کند با هر شعرش قادر است جماعتی را سر کار بگذارد و کتابش خواندن دارد . نظر پدر ما این طوری است دیگر چه کنیم ؟
• ترافیک فرهنگی
همان طور که حتما تا حالا در جای جای شهر دیده اید دستفروش ها در ترافیک و راه بندان های شهر مثلا در همین بزرگراه شهید همت خودمان اقدام به فروش اقلامی می کنند که در بین شان از دستمال کاغذی تا سی دی های غیر مجاز و بیسکوییت و گل و هر چیز دیگری که فکرش را هم نمی کنید دیده می شود . در طول برپایی نمایشگاه بین المللی کتاب تهران هم ترافیک نمایشگاه قوز بالا قوز شده . من پیشنهاد می کنم حالا که مردم حال مراجعه به مراکز فروش کتاب را ندارند و اگر به نمایشگاه کتاب هم مراجعه کنند برای تفرج و سرگرمی است فروشندگان محترم کتاب ، فروش محصولات فرهنگی خود را به دستفروشان گرامی بسپارند و از آنان درصد فروش بگیرند . این دستفروش ها قابلیت بالایی در توجیه آدمی برای ارتکاب اشتباه دارند و در صدم ثانیه می توانند یک کتاب شعر بد را جای مجموعه اشعار نصرت رحمانی جا بزنند وبفروشند . بدون اینکه خودشان یا خریدار بدانند چه چیزی را فروخته یا خریده اند
• بحث تاریخی

سر یک مساله ی تاریخی با یکی از دوستان ِدور بحث می کردیم . از آن بحث های داغ که سر و صدا و داد و فریاد یکی از ارکان مهم آن به شمار می رود . بحث به جای مهمی رسیده بود که دوست عزیز بنده برای این که حرفش را به کرسی بنشاند عنوان کرد : با من بحث نکن . ناسلامتی من به اندازه ی موهای سرت در این زمینه کتاب خوانده ام . این را که گفت دیگر دوستان حاضر با صدای بلند قهقهه زدند و البته بنده هم این حرف ایشان را توهینی غیر مستقیم به خودم تلقی کردم . از شما چه پنهان سر بنده مدت های مدیدی است طاس و بی مو است درست مثل کف دست نویسندگان و شاعران

• پیشگیری بهتر از درمان
دوست شاعری در یکی از غرفه های نمایشگاه به من گفت دیروز که زبانم را از دهانم بیرون آورده بودم ناغافل یک زنبور احتمالا عسل زبانم را گزید . به نظرت چه کار باید بکنم ؟ من به او جواب دادم : برای رفع التهاب اولیه نمی دانم چه کاری باید کرد اما برای پیشگیری از تکرار ماجرا پیشنهاد می کنم پنجاه بار از روی این ضرب المثل ها با خط خوش مشق بنویسی
زبان سرخ سر سبز می دهد بر باد و زبان در قفا پاسبان سر است
• پیشکش به . . .
یکی از دوستان مترجم در غرفه ناشری که کارهاش را چاپ می کرد نشسته بود . دوست مشترکمان به او گفت پیمان جان شما مرا خیلی مفتخر کردی با این تقدیم نامه ی اول کتابت . دوست مترجم من جواب داد اما من که این کتاب را به دوست دیگری تقدیم کرده ام نه تو . دوست مشترکمان جواب داد : برای همین تشکر کردم که بعد از این همه سال رفاقت آبروی مرا نبردی و کتابی با این ترجمه ی افتضاح را به من تقدیم نکردی . دست مریزاد که حرمت نگه می داری هنوز !
• برهان قاطع !
دوست نویسنده ای اعلام کرد دیگر قلم هایش را خواهد آویخت و نخواهد نوشت . پرسیدم چرا؟ گفت به خاطر این که حق التالیف که نمی دهند . خودم باید هزینه چاپ کتابم را بدهم بعدش هم نسخه های چاپ شده توسط خودم را بخرم که هدیه دهم به دوستانی مثل تو و تازه آخر سرش هم کتابم را نخوانی و چهار تا لیچار هم بارم کنی که این چرت و پرت ها را چرا می گذارند چاپ شود . در دفاع از خودم و دوست نویسنده ام هیچی برای گفتن ندارم !
• کتاب مثل بیب است . هر چه کهنه تر . . .
به این نتیجه رسیده ام که نان تازه اش گران تر از مانده اش است اما کتاب برعکس . شاهدش هم مقایسه قیمت فروش با قیمت پشت جلد کتاب های دهه چهل و پنجاه خورشیدی که دستفروشان بساط کرده جلوی پیتزافروشی های شهر می فروشند

کتاب مثل { بیب } است ! هرچه کهنه تر بهتر

روزهای اولی که رخت نویسندگی بر تن کردیم و گفتیم هرچه باداباد می رویم جلو ، خیلی اتفاقی گذرمان به جایی افتاد که نویسنده ی خیلی مشهوری آن جا بود . با او گفتم من مرددم که بین فیلمنامه نویسی و سینما از یک طرف و عالم داستان و شعر از طرف دیگر کدامش را انتخاب کنم . به من گفت اگر می خواهی وارد عرصه فیلم شوی به فیلم خام نیاز داری و برای نویسنده شدن به خواننده خام . من نویسنده شدم . و احتمالا شما خام شده اید که الان می خواهید خواننده ی این خزعبلاتی باشید که در ادامه می آید :
• ویژگی یک شاعر خوب چیست ؟
فکر می کنید مهم ترین ویژگی و مشخصه ی یک شاعر خوب چیست ؟ پدر من عقیده دارد باید کتاب شعر شاعری را خرید که توانسته باشد با بیان احساسات و عواطف به همسرش بقبولاند که پوشیدن لباس های فاخر و گران قیمت نه تنها باعث شخصیت و کلاس نمی شود بلکه موجب کاهش حرمت آدمی در بین توده ی مردم خواهد شد . شاعری که بتواند همسرش را قانع کند با هر شعرش قادر است جماعتی را سر کار بگذارد و کتابش خواندن دارد . نظر پدر ما این طوری است دیگر چه کنیم ؟
• ترافیک فرهنگی
همان طور که حتما تا حالا در جای جای شهر دیده اید دستفروش ها در ترافیک و راه بندان های شهر مثلا در همین بزرگراه شهید همت خودمان اقدام به فروش اقلامی می کنند که در بین شان از دستمال کاغذی تا سی دی های غیر مجاز و بیسکوییت و گل و هر چیز دیگری که فکرش را هم نمی کنید دیده می شود . در طول برپایی نمایشگاه بین المللی کتاب تهران هم ترافیک نمایشگاه قوز بالا قوز شده . من پیشنهاد می کنم حالا که مردم حال مراجعه به مراکز فروش کتاب را ندارند و اگر به نمایشگاه کتاب هم مراجعه کنند برای تفرج و سرگرمی است فروشندگان محترم کتاب ، فروش محصولات فرهنگی خود را به دستفروشان گرامی بسپارند و از آنان درصد فروش بگیرند . این دستفروش ها قابلیت بالایی در توجیه آدمی برای ارتکاب اشتباه دارند و در صدم ثانیه می توانند یک کتاب شعر بد را جای مجموعه اشعار نصرت رحمانی جا بزنند وبفروشند . بدون اینکه خودشان یا خریدار بدانند چه چیزی را فروخته یا خریده اند
• بحث تاریخی

سر یک مساله ی تاریخی با یکی از دوستان ِدور بحث می کردیم . از آن بحث های داغ که سر و صدا و داد و فریاد یکی از ارکان مهم آن به شمار می رود . بحث به جای مهمی رسیده بود که دوست عزیز بنده برای این که حرفش را به کرسی بنشاند عنوان کرد : با من بحث نکن . ناسلامتی من به اندازه ی موهای سرت در این زمینه کتاب خوانده ام . این را که گفت دیگر دوستان حاضر با صدای بلند قهقهه زدند و البته بنده هم این حرف ایشان را توهینی غیر مستقیم به خودم تلقی کردم . از شما چه پنهان سر بنده مدت های مدیدی است طاس و بی مو است درست مثل کف دست نویسندگان و شاعران

• پیشگیری بهتر از درمان
دوست شاعری در یکی از غرفه های نمایشگاه به من گفت دیروز که زبانم را از دهانم بیرون آورده بودم ناغافل یک زنبور احتمالا عسل زبانم را گزید . به نظرت چه کار باید بکنم ؟ من به او جواب دادم : برای رفع التهاب اولیه نمی دانم چه کاری باید کرد اما برای پیشگیری از تکرار ماجرا پیشنهاد می کنم پنجاه بار از روی این ضرب المثل ها با خط خوش مشق بنویسی
زبان سرخ سر سبز می دهد بر باد و زبان در قفا پاسبان سر است
• پیشکش به . . .
یکی از دوستان مترجم در غرفه ناشری که کارهاش را چاپ می کرد نشسته بود . دوست مشترکمان به او گفت پیمان جان شما مرا خیلی مفتخر کردی با این تقدیم نامه ی اول کتابت . دوست مترجم من جواب داد اما من که این کتاب را به دوست دیگری تقدیم کرده ام نه تو . دوست مشترکمان جواب داد : برای همین تشکر کردم که بعد از این همه سال رفاقت آبروی مرا نبردی و کتابی با این ترجمه ی افتضاح را به من تقدیم نکردی . دست مریزاد که حرمت نگه می داری هنوز !
• برهان قاطع !
دوست نویسنده ای اعلام کرد دیگر قلم هایش را خواهد آویخت و نخواهد نوشت . پرسیدم چرا؟ گفت به خاطر این که حق التالیف که نمی دهند . خودم باید هزینه چاپ کتابم را بدهم بعدش هم نسخه های چاپ شده توسط خودم را بخرم که هدیه دهم به دوستانی مثل تو و تازه آخر سرش هم کتابم را نخوانی و چهار تا لیچار هم بارم کنی که این چرت و پرت ها را چرا می گذارند چاپ شود . در دفاع از خودم و دوست نویسنده ام هیچی برای گفتن ندارم !
• کتاب مثل بیب است . هر چه کهنه تر . . .
به این نتیجه رسیده ام که نان تازه اش گران تر از مانده اش است اما کتاب برعکس . شاهدش هم مقایسه قیمت فروش با قیمت پشت جلد کتاب های دهه چهل و پنجاه خورشیدی که دستفروشان بساط کرده جلوی پیتزافروشی های شهر می فروشند

کتاب مثل { بیب } است ! هرچه کهنه تر بهتر

روزهای اولی که رخت نویسندگی بر تن کردیم و گفتیم هرچه باداباد می رویم جلو ، خیلی اتفاقی گذرمان به جایی افتاد که نویسنده ی خیلی مشهوری آن جا بود . با او گفتم من مرددم که بین فیلمنامه نویسی و سینما از یک طرف و عالم داستان و شعر از طرف دیگر کدامش را انتخاب کنم . به من گفت اگر می خواهی وارد عرصه فیلم شوی به فیلم خام نیاز داری و برای نویسنده شدن به خواننده خام . من نویسنده شدم . و احتمالا شما خام شده اید که الان می خواهید خواننده ی این خزعبلاتی باشید که در ادامه می آید :
• ویژگی یک شاعر خوب چیست ؟
فکر می کنید مهم ترین ویژگی و مشخصه ی یک شاعر خوب چیست ؟ پدر من عقیده دارد باید کتاب شعر شاعری را خرید که توانسته باشد با بیان احساسات و عواطف به همسرش بقبولاند که پوشیدن لباس های فاخر و گران قیمت نه تنها باعث شخصیت و کلاس نمی شود بلکه موجب کاهش حرمت آدمی در بین توده ی مردم خواهد شد . شاعری که بتواند همسرش را قانع کند با هر شعرش قادر است جماعتی را سر کار بگذارد و کتابش خواندن دارد . نظر پدر ما این طوری است دیگر چه کنیم ؟
• ترافیک فرهنگی
همان طور که حتما تا حالا در جای جای شهر دیده اید دستفروش ها در ترافیک و راه بندان های شهر مثلا در همین بزرگراه شهید همت خودمان اقدام به فروش اقلامی می کنند که در بین شان از دستمال کاغذی تا سی دی های غیر مجاز و بیسکوییت و گل و هر چیز دیگری که فکرش را هم نمی کنید دیده می شود . در طول برپایی نمایشگاه بین المللی کتاب تهران هم ترافیک نمایشگاه قوز بالا قوز شده . من پیشنهاد می کنم حالا که مردم حال مراجعه به مراکز فروش کتاب را ندارند و اگر به نمایشگاه کتاب هم مراجعه کنند برای تفرج و سرگرمی است فروشندگان محترم کتاب ، فروش محصولات فرهنگی خود را به دستفروشان گرامی بسپارند و از آنان درصد فروش بگیرند . این دستفروش ها قابلیت بالایی در توجیه آدمی برای ارتکاب اشتباه دارند و در صدم ثانیه می توانند یک کتاب شعر بد را جای مجموعه اشعار نصرت رحمانی جا بزنند وبفروشند . بدون اینکه خودشان یا خریدار بدانند چه چیزی را فروخته یا خریده اند
• بحث تاریخی

سر یک مساله ی تاریخی با یکی از دوستان ِدور بحث می کردیم . از آن بحث های داغ که سر و صدا و داد و فریاد یکی از ارکان مهم آن به شمار می رود . بحث به جای مهمی رسیده بود که دوست عزیز بنده برای این که حرفش را به کرسی بنشاند عنوان کرد : با من بحث نکن . ناسلامتی من به اندازه ی موهای سرت در این زمینه کتاب خوانده ام . این را که گفت دیگر دوستان حاضر با صدای بلند قهقهه زدند و البته بنده هم این حرف ایشان را توهینی غیر مستقیم به خودم تلقی کردم . از شما چه پنهان سر بنده مدت های مدیدی است طاس و بی مو است درست مثل کف دست نویسندگان و شاعران

• پیشگیری بهتر از درمان
دوست شاعری در یکی از غرفه های نمایشگاه به من گفت دیروز که زبانم را از دهانم بیرون آورده بودم ناغافل یک زنبور احتمالا عسل زبانم را گزید . به نظرت چه کار باید بکنم ؟ من به او جواب دادم : برای رفع التهاب اولیه نمی دانم چه کاری باید کرد اما برای پیشگیری از تکرار ماجرا پیشنهاد می کنم پنجاه بار از روی این ضرب المثل ها با خط خوش مشق بنویسی
زبان سرخ سر سبز می دهد بر باد و زبان در قفا پاسبان سر است
• پیشکش به . . .
یکی از دوستان مترجم در غرفه ناشری که کارهاش را چاپ می کرد نشسته بود . دوست مشترکمان به او گفت پیمان جان شما مرا خیلی مفتخر کردی با این تقدیم نامه ی اول کتابت . دوست مترجم من جواب داد اما من که این کتاب را به دوست دیگری تقدیم کرده ام نه تو . دوست مشترکمان جواب داد : برای همین تشکر کردم که بعد از این همه سال رفاقت آبروی مرا نبردی و کتابی با این ترجمه ی افتضاح را به من تقدیم نکردی . دست مریزاد که حرمت نگه می داری هنوز !
• برهان قاطع !
دوست نویسنده ای اعلام کرد دیگر قلم هایش را خواهد آویخت و نخواهد نوشت . پرسیدم چرا؟ گفت به خاطر این که حق التالیف که نمی دهند . خودم باید هزینه چاپ کتابم را بدهم بعدش هم نسخه های چاپ شده توسط خودم را بخرم که هدیه دهم به دوستانی مثل تو و تازه آخر سرش هم کتابم را نخوانی و چهار تا لیچار هم بارم کنی که این چرت و پرت ها را چرا می گذارند چاپ شود . در دفاع از خودم و دوست نویسنده ام هیچی برای گفتن ندارم !
• کتاب مثل بیب است . هر چه کهنه تر . . .
به این نتیجه رسیده ام که نان تازه اش گران تر از مانده اش است اما کتاب برعکس . شاهدش هم مقایسه قیمت فروش با قیمت پشت جلد کتاب های دهه چهل و پنجاه خورشیدی که دستفروشان بساط کرده جلوی پیتزافروشی های شهر می فروشند

۱۳۹۲ اردیبهشت ۸, یکشنبه

طنز یف افکار عمومی




                              رادیولوژی و هرمونوژی لباس زنانه

http://ghanoondaily.ir/VijehNO.aspx?V_NPN_Id=6&pageno=2

روزنامه قانون 7-2-9-1392     ضمیمه ی غیرقانونی 



هفته گذشته در مریوان نیروی انتظامی‌ اقدام به تنبیه یک بزهکار کرد و مرد مجرم را با لباس قرمز زنانه در شهر چرخاند. پس این طور که از وجنات امر بر می‌آید مسئولان نیروی انتظامی‌و گشت ارشاد مشکلی با لباس زنانه قرمز ندارند و بانوان محترمی‌که از این پس دوست دارند خودشان را به دلایل شخصی تنبیه کنند می‌توانند و مجازند لباس قرمزشان را از تو کمد درآورند و بپوشند و در شهر بچرخند. از آن جایی که مردم ما هم نشان داده اند علاقه زیادی به تماشای تنبیه دیگران دارند و بارها این موضوع را در مراسم اکران عمومی‌اعدام‌ها و شلاق زدن‌ها به رخ جهانیان کشیده اند برای تماشای تنبیه زنان سرخ پوش دنبالشان راه می‌افتند توی خیابان‌ها و احتمالا برای اینکه در جریان مراسم تنبیهی آینده هم باشند شماره تلفن شان را برای ارسال پیامک‌های تبلیغاتی به بانوی قرمزپوش ارائه خواهند کرد. اتفاقا انتخاب لباس قرمز از سوی ماموران نیروی انتظامی‌علاوه بر نشان دادن سلیقه خوب آن مامور زحمتکش دارای پشتوانه تاریخی هم هست. مدعای ما هم بانوی قرمزپوش عاشقی که سال‌ها در میدان فردوسی می‌ایستاد و گل می‌فروخت. اما حالا که پوشاندن لباس جنس مخالف به تن آن یکی جنس موجود در جهان (که عده ای از آن با عنوان ناجنس یاد می‌کنند ) امری تنبیهی محسوب می‌شود می‌توان برای برقراری عدالت جنسیتی بر تن دختران بزهکار هم لباس پسرانه پوشاند و در شهر چرخاند. همان طور که فیفا هم اعلام کرده از برخی استادیوم‌های فوتبال برای برگزاری مراسم اعدام استفاده شده می‌توان این دختران بزهکار با لباس پسرانه را برای تنبیه در یک روز پرتماشاچی فوتبالی برد استادیوم آزادی. هم مردم کلی از تنبیه این عزیزان کیف می‌کنند هم این عزیزان اولین زنانی می‌شوند که راحت فوتبال می‌بینند و لازم نیست با دوز و کلک بروند استادیوم و هم مشکل حضور دختران در ورزشگاه حل می‌شود و دیگر فیفا نمی‌تواند به بهانه حضور نداشتن بانوان در استادیوم‌ها با میزبانی مسابقات بین المللی بزرگ در ایران مخالفت کند. اتفاقا حضور دختران همین هفته پیش هم در استادیوم آزادی تست شد. در مراسم تجلیل از خادمان سفرهای نوروزی که ما هرچه فکر کردیم عقلمان قد نداد که بفهمیم این دختران شیک پوش و نیناش ناش در نوروز چه خدمات مسافرتی ای ارائه می‌کردند. خب البته برخی خدمات هست که نوشته و انجام می‌شود اما دیده و خوانده نمی‌شود. خیلی چیزهای دیگر هم در این کشور این جوری است که نوشته می‌شود اما خوانده نمی‌شود. یا یک جور دیگر خوانده می‌شود. اصلن بحث من سیاسی نبود. بحث من ادبی فرهنگی است. این همه کتاب شعر و داستان نوشته می‌شود اما چاپ نمی‌شود یا اگر چاپ شد دیده و خریده و خوانده نمی‌شود. حالا که ما را به زور در کمپین‌های سیاسی چپاندید این را هم عرض کنم که انگاری تعداد کاندیداهای قبای ریاست جمهوری کم کم دارد با تعداد رای دهندگان برابر می‌شود. یعنی اگر بقال سر کوچه ما هم که هنوز دو به شک است و احساس تکلیف نکرده ناگهان احساس تکلیف کند هر خانواده ایرانی حداقل یک نامزد خواهد داشت (بعد وقتی دولت آمار ازدواج را بالا اعلام می‌کند صدای همه در می‌آید ) بنده پیشنهاد می‌کنم برای جلوگیری از دعوا و جنجال تعداد کاندیداها را جوری مدیریت کنند که با تعداد استانهای کشور برابر شود. بعد هرکسی را رئیس جمهور استان خودش بکنند. مثلا قالیباف بشود رئیس جمهور خراسان رضوی. یا محسن رضایی بشود رئیس جمهور خوزستان. این طوری هر کس می‌تواند ایده‌های اقتصادی سیاسی اجتماعی اش را در حوزه خودش تست کند ببینیم چند مرد ِ حلاج است بلکه فرجی شود و با افزایش شصت درصدی قیمت برخی مواد غذایی مواجه نشویم. البته ما با افزایش هر چیزی تا شصت و سه برابر واکسینه شده ایم و فقط گنجایش بیش از آن را نداریم. از ما گفتن بود.

۱۳۹۲ فروردین ۳۰, جمعه

زلزله به سفر استانی می رود



«طنز» یف افکار عمومی

شهرام شهیدی
************

زده‌ام تو کار نظافت کاری . از قدیم می‌گفتند موقع سال تحویل هرکاری بکنی تا آخر سال درگیر آن می‌شوی من باورم نمی‌شد. اما بالاخره وقتی خانه تکانی را خیلی دیر شروع کردم فهمیدم امسال طالع من رو کاکل تمیزکاری می‌چرخد . اصولن پاک کردن از قوانین اولیه خانوادگی ماست. البته این ماست که گفتم تومانی هفت صنار با آن ماست که شما توی ذهن‌تان دارید فرق دارد. یکی‌اش خامه‌ای است. آن یکی موسیر دار. یکی‌اش سفید است. آن یکی برای سیاه‌بازی استفاده می‌شود. یکی‌اش ماست بد و درجه دو است و دیگری ماستی که برای ماست‌مالی استفاده می‌شود . ما هم البته مد نظرمان همین ماست ِ سنتی مخصوص ماست‌مالی است . اولش گفته باشم که این ماست‌مالی ممکن است هفت‌خوان داشته باشد . از تکذیبیه و دفاعیه بگیر تا آشغال را زیر فرش پنهان کردن همه و همه ماست‌مالی محسوب می‌شود. از طرفی هم چون ماست‌مالی برای ثبات جامعه و دوری از تشنج لازم است پس ماست‌مالی فعلن و تا اطلاع ثانوی امری معقولانه است . اتفاقن این روزها آن قدر ماست‌مالی در کشور رواج پیدا کرده که من و برادرم می‌خواهیم کسب و کارمان را ول کنیم برویم ماست‌بندی راه بیاندازیم . اول از همه بگویم این واحد خدماتی باوجود وظیفه محوله و تکلیفش در خصوص تلطیف و نیز طنزیف افکار عمومی ( با تنظیم خانواده اشتباه گرفته نشود) هیچ قصدی مبنی بر شست‌وشوی مغز و روح و روان شهروندان محترم نداشته و اصولن توشویی را به اهل فن واگذار کرده است . البته پاکسازی را هم تا حدی یاد گرفته‌ایم . از پاک کردن سبزی بگیرید بروید تا پاک کردن صورت مسئله. یک جورهایی کارمان موازی کاری با برخی ارگان‌هاست . مثلن مثل موضوع مخالفت شورای نگهبان و پلیس با همایش تقدیر از خادمان نوروزی که دولت اصرار در برگزاری‌اش دارد . برادر من ، آدم اگر یک چیزی را می‌خواهد جارو کند هل بدهد زیر فرش باید اول فکر اندازه آن را بکند . نمی‌شود که شما یک بولدوزر را جارو کنی زیر یک فرش دو در سه . ما هم البته باید شگردهای جدید طنزیف افکار عمومی را خوب از بر کنیم تا از رقبا عقب نیفتیم . مثلن درحالی‌که دولت اعلام می‌کرد سالانه شش میلیون شغل ایجاد کرده یکی از منتقدان اقتصادی دولت گفت سالانه فقط چهارده هزار شغل ایجاد می‌شود . خوب وقتی یک استاد اقتصاد چنین چالشی ایجاد کند یکی از ماست‌مالی‌کنندگان شهیر که اتفاقی مقامی هم دارد فورن مصاحبه می‌کند و می‌گوید تکدی‌گری شغل محسوب می‌شود . با همین تغییر تاکتیک و دانستن تعداد متکدیان و گداها متوجه می‌شوید که این مقام مسئول به چه زیبایی با چپاندن تکدی‌گری به فهرست مشاغل رسمی کشور موجب طنزیف افکار عمومی و احساس آرامش ناشی از کاهش تعداد بیکاران شده و تازه با درست نشان دادن آمار دولت در ایجاد اشتغال باعث شده یک حالت خلسه و شیرینی شهروندان را فرا بگیرد که همه چیز روبه‌راه است برایشان . حالا لازم نیست تا کرکره این ستون را بالا کشیده‌ایم تخته گاز برویم که همین اول کار کرکره‌مان را بیاورند توی دهان‌مان! پس بحث را عوض کنم به سمت زلزله‌های متوالی‌ای که در استان‌های بوشهر و سیستان و بلوچستان رخ داده . نمی‌دانم چرا احساس می‌کنم حالا نوبت زلزله شده سفر استانی برود. برادر من ، جناب زلزله، شما همان بنشینی خانه و دور کاری کنی بهتر نیست ؟ به خدا افکار عمومی طنزیف شده هم همین را می‌خواهد . از ما گفتن بود. تا بعد !

...........................................................................
روزنامه قانون - روزي‌نامه بانون - پنجشنبه 29 فروردين 1392

قرار شد پنج شنبه ها ما هم قانون را دور بزنیم . البته روزنامه ی قانون را . وگرنه خود قانون را که ما در کل هفته برایش پشیزی ارزش قائل نیستیم . آنارشی گری از این بالاتر ؟
به هر حال گفتیم چه کنیم چه نکنیم دیدیم این روزها که همه چیز ناشفاف است ( از آسمان غبارآلود شهرها تا فضای انتخابات و . . . ) بهتر است کمی به طنزیف افکار عمومی بپردازیم
این شد که ستون طنزیف افکار عمومی متولد شد . اولین شماره اش هم در روزنامه قانون 29 فروردین 1392 به زیور طبع آراسته شد
اسنادش هم موجود و پیوست می باشد
از طرفی یک صفحه هم دارد این روزنامه ی مستقل طنز به این نشانی :
https://www.facebook.com/Tanzaaneh
 که مطالب کلیه دست اندرکاران دور زننده ی قانون در آن منتشر می شود .
همچنین من هم احتمالا حتما قطعا شاید مطالب آن را در وبلاگ مستقل محفل شبانه بازپخش کنم
خالا شما از هر راهی خواستید ما را ساپورت کنید و این ساپورت تومانی هفت صنار با لباس تحریک کننده ای که بانوان محترم با پوشیدن آن کک به تنبان برادران ارزشی می اندازند فرق دارد
https://mahfelshabaneh.blogspot.com


۱۳۹۱ مرداد ۲, دوشنبه



شماره 14 ماهنامه خط خطی منتشر شد با دو ستون  "  نیمه پر لیوان +  چگونه میهن خویش را کنیم آباد " ... نوشته های من در این ماهنامه
آی که آدم دلش نمی آید از وضعیتی که مسئولان نشان می دهند عدول کند

۱۳۹۰ اسفند ۲۱, یکشنبه

پیشکش به روان بانو سیمین دانشور


سیمین جان سلام

در روزهایی که همه خودشان را به تو می چسبانند تو با جدایی ات از نادر حماسه آفریدی . اما نمی دانم این جماعت به ظاهر روشنفکر چرا هی از علاقه تو و جلال می گویند . درست بود نادر نرفته جلال جایگزینش شود ؟ و هنوز مُهر طلاق خشک نشده خودت چمدانت را ببندی که بروی ددر . حالا که رفته ای باید بگویم خیلی ها در داغ تو گریستند . این جا می خواهم دست نوشته های چند نفری را که در سوگ تو بسیار گریسته اند من باب مثال بیاورم :

شیوا افلاطونی ( نویسنده ) : مرحوم سیمین خانم انسان نازنینی بود . چیز فهم بود . به من می گفت تو مترجم خوبی هستی حتی بهتر از من . خیلی شعور بالایی داشتند ایشان . به من یک شب ساعت یازده زنگ زد و گفت هانی موچ موچ بدون خوندن لالایی ای که امروز تو چلچراغ چاپ کردی خوابم نمی برد



سعید کیمیاگر ( فیلمساز ) : همین طور سکانس به سکانس بد می آوریم این روزها . یادم هست یک روز با وودی آلن و اسپیلبرگ و اصغر فرهادی آمده بودند سر فیلمبرداری فیلم حماسه چاقوی دسته زنجون و سیمین خانم جلو اون همه ادم به همین سوی چراغ قسم برکشت به من گفت : سعید می شه تو سووشون من را فیلم کنی ؟ تا آمدم بگویم آخه در حد من .  . . دوباره قسمم داد که نه تو می تونی سعید تو می تونی .



روح انگیز خانی ( همه جوره هنرمند ) : چه بانوی حساسی بود سیمین خانم . یادمه از 16 سالگی آرزوش این بود من بچه اش باشم . این قدر اصرار کرد که پذیرفتم جهنم و ضرر . . .



شهرام شهیدی ( همه فن حریف ) : استاد تو خیلی خوب و شگرف بر ادبیات احاطه داشتی . تنها تو فهمیدی که من خدای داستان نویسی و شعر و مشاعره و طنز و خاطره نویسی و فیلمنامه نویسی و رمان نویسی هستم . یادت هست پارسال زنگ زدی گفتی پسرم می دانم سه سال و نیم دیگر یک کتاب چاپ خواهی کرد که شاهکار ادبیات خواهد شد و گفتی به اسم کتاب من حسودی ات می شود . من گفتم من هنوز اسمش را انتخاب نکرده ام اما تو گفتی هر اسمی که بگذاری من به آن حسودی می کنم .



لیلا بوستان ( هنرمند پست مدرن ) : سیمین را از سال های دور می شناختم . خیلی زن شریف و خیری بود . همیشه در امور خیریه ای که من برپا می کردم او هم یک گوشه اش را می گرفت که من دست تنها نباشم . هر شنبه به من تلفن می کرد می گفت قرص هات را خورده ای ؟ فشارت بالا نرفته عزیزم ؟ به من می گفت می ترسم تو یک چیزی ات بشود آن وقت هنر یتیم شود . خیلی فکر هنر بود . خانم بود



آیه سلامت  ( بازیگر ) : خانم خانم خانم . خیلی هانی بود . سوییتی بود . من را خیلی دوست داشت . می گفت در حق تو اجحاف شده باید بهت به خاطر بازی در فیلم چارچنگولی اسکار می دادند . گوهر شناس بود هانی . همیشه به من می گفت زود زود دلش برای من و شعرهایم تنگ می شود . دو بار هم به من نامه نوشت .



شهرام شهیدی : یادم رفت بگویم یک بار رو منشی تلفنی برای من پیغام گذاشته بود می خواهد متن وصیت نامه اش را عوض کند و نام بنیاد فرهنگی"  نیما یوشیج جلال آل احمد سیمین دانشور " را  به بنیاد فرهنگی"  نیما یوشیج شهرام شهیدی - جلال آل احمد سیمین دانشور " تغییر دهد . البته چون من با جلال زاویه داشتم نپذیرفتم



بهمن کلاهیان ( کارگردان ) : خیلی گریه ام گرفته و حالم برای پاسخ دادن به شما مناسب نیست . حیف که با این همه  که اصرار می کرد قبول نکردم نقش کوچکی به او در فیلمم بدهم . دلش شکست اما خوب هنر مهم تر از هنرمند است



غلام خرم ( منتقد ) خیلی دید بازی داشت و واقع گرا بود . طوری که به من یک بار گفت : کاش همه چیزم را می دادم اما تو سو و شون را نوشته بودی