۱۳۸۸ دی ۹, چهارشنبه

فصل ضحاک هم تمام شد

مادرم تلفن می کند به همه . به همسایه ها . فامیل . غریبه و آشنا . دنبال پسرخاله ام می گردند همه . بیمارستان به بیمارستان. مامور پلیس می پرسد چرا از خانه خارج شده ؟ خاله ام می گوید عزاداری ! مامور پلیس می گوید : هه هه . مادر تسبیح می چرخاند . مادربزرگ تا می آید حرف بزند . پدرم می گوید شما چیزی نگو . شما یکی چیزی نگو . صدای گلوله می آید از بیرون . صدای انفجار و همهمه مردم . " این ماه ماه خون است " . مادرم می گوید : خدا به خیر بگذراند این روز را . می گویم : عاشوراست . کل یوم عاشورا . دخترخاله ام می گوید : و کل ارض کربلا . ایران قیامت است . ببین چی نوشته در این سایت . نوشته در تهران پنج نفر . پدرم می گوید نخوان این لامصب را . مگر فیلتر نکرده اند این سایت ها را ؟ خاله ام زیر لب دعا می خواند . مدام تلفن پسرخاله ام را می گیرم و مدام می گوید " مشترک مورد نظر در دسترس نمی باشد " . مادرم می گوید : چه عاشورایی داشتیم قدیم ها . یادش به خیر . دسته بود . علم بود . سلام می دادند به هم علم ها . قیمه ی نذری بود . شله زرد بود که روش با دارچین نوشته یودند . . . صدای ناشناسی می گوید : میر حسین . و صدایی از بیرون پنجره می آید که عزا عزاست امروز . . . پیش نداست امروز . صدا در غریو صدای گلوله گم می شود . نمی دانم کدام خانواده امروز عزادار شده . یا می شود مادرم می گوید :توی بازار که دسته می پیچید بوی اسفند بود و گلاب که همه جا را پر می کرد . چندتایی قمه زن هم بودند آن وسط ها . با گِل روی سرشان . دخترخاله ام می گوید : قمه زن ها همه کش شده اند و فرق مردم را نشانه گرفته اند امروز . خاله ام ذکر می گوید . شوهرخاله ام تلفن می زند می گوید در خیابان گرفتار شده دوباره . می پرسد : چه خبر ؟ و من نمی دانم چه باید بگویم . از تهران بگویم یا اصفهان . از اراک یا بابل ؟ مادربزرگ می گوید : بگذار تلفن کنم به . . . پدرم می گوید : شما احترامت را نگه دار مادرجان . عمه خانم می پرسد : خانم بزرگ کجاست ؟ پیداش نیست ؟ می گویم رفته حرم شاه عبدالعظیم . تحصن کرده که چرا حرمتش را در خانه نگه نداشته ایم . نگه نمی داریم دیگر . بس است . می گویم بس است . دخترخاله ام می گوید بس است . پدرم می گوید : بس است . حتی صدای ناشناسی می گوید بس است . غریو صدای ما می گوید دیگر بس است . بس است بس است . مادربزرگ می نشیند روی صندلی اتاق پذیرایی . بافتنی می بافد مثلا . اما حواسش به ماست . غریو صدای ما با غریو صدای کوچه به هم می پیوندد . . " این ماه ماه خون است " . غروب نزدیک است و صدای گلوله قطع نمی شود . شیون است در کوچه ها . شام غریبان است انگار . خاله ام با پای برهنه کوچه ها را می گردد . پسرخاله های دیگرم همه آمده اند خانه . دست شسته از جستجو . شوهرخاله ام می گوید : انگار آب شده رفته توی زمین . پدرم می گوید : زبانم لال پزشکی قانونی . مادرم می زند زیر گریه . هق هق گریه مادر در هم می آمیزد با هق هق مادران این سرزمین . " این ماه ماه خون است " شمع روشن کرده اند بیرون همسایه ها . صدای نوحه می آید از کوچه ها . کتاب شاهنامه را می بندم و می گذارم روی رف آشپزخانه . فصل ضحاک هم تمام شد . دسته عزاداران از کوچه روبرو می آید .

کوچه ها باریکن
خونه ها تاریکن
دکونا بسته س
طاقا شکسته س
از صدا افتاده تار و کمونچه
مرده می برم کوچه به کوچه همه سیاه پوش به جمع عزاداران می پیوندیم . همه یک صدا می خوانیم . " این ماه ماه خون است " مادربزرگ تنها مانده در خانه . تنها در خانه . تنها در کاشانه . خانه از پای بست ویران است . دوباره می سازیمت وطن

۱۳۸۸ آذر ۱۰, سه‌شنبه

سیاست ما عین دیانت ماست




برادرم گفت : از بس توي ترافيك گير كرديم كلافه شديم پدرم گفت : پسر تو هم شده اي اكبر اعلمي و از پشت خنجر مي زني ؟ انتقاد مي كني از ترافيك نمي گويي مي روند سروقت بهزاد نبوي و اتهامش را سنگين تر مي كنند ؟ برادرم گفت : من فقط مي خواستم بگويم مشكل حمل و نقل ما بر مي گردد به . . . عمه خانم گفت : چموش شدي ها . همين الان بابات گفت حرف سياسي نزن . برادرم گفت : اي بابا اين حرف كه سياسي نيست . عمه خانم جواب داد : نيست ؟ خوب هم هست . نشنيدي پزشكيان نماينده مردم تبريز گفته موضوع حمل و نقل تهران ريشه هاي سياسي دارد ؟ برادرم گفت : اين نماينده تبريز چرا در مورد مشكل تماشاچيان تبريزي طرفدار تراكتور حرف نمي زند با آن وضع اتوبوس هاشان . همين است كه يك خط در ميان مي بازند ديگر . پدرم گفت : درست نمي شوي . پسر حرف سياسي قدغن . اين افشين قطبي حق داشت بگويد من از انتقادهايي كه شخصي هستند و بوي سياسي مي دهند ناراحتم . تو هم مثل مخالفان قطبي چون مي خواهي جبهه سياسي ات پيروز شود انتقاد مي كني . گفتم : اولا جبهه نيست و جنبش است . گذشت ديگر دوره دوم خرداد . بعدش هم مگر دبيركل خانه زينب نگفته دانشجويان بايد سياسي باشند ؟ خوب نمي شود سياسي باشي اما اصلا حرف نزني كه . مادربزرگ گفت : به حرف اين خانم توجه نكنيد . اولندش كه طبق اظهار نظر شيوخ زن جماعت نبايد در صحنه سياست باشد . تازه نكند با اين حرف ها مي خواهيد طبق گفته باهنر آتش خاموش را شعله ور كنيد ؟ پدربزرگ چيني گفت : ژي ماتسو في . يعني زن در صحنه كه خوب است باشد . يك سري فيلم صحنه دار دارم بدهم خدمتتان ؟ پدرم گفت : كدام آتش خاموش را گفته ؟ اين كه مي گويند آتش زير خاستر است و اصلا خاموش نيست . برادرم گفت : حرفمان گل انداخت از اصل قضيه دور افتاديم . با اين چيزهايي كه شما گفتيد مشاور وزير راه هم ديگر سياسي شده حرف هاي بودار مي زند . مادرم گفت : چي گفته مگه ؟ برادرم جواب داد : گفته آمار حوادث رانندگي ايران در حد فاجعه است . مگر نگفتيد موضوع حمل و نقل سياسي ست ؟ همسرم گفت : البته كه هست . وقتي رييس دولت مثال هاي سياسي اش را هم با استفاده از واژه هاي حمل و نقلي مي زند حمل و نقل سياسي مي شود ديگر . همين خود رييس دولت گفته نظام استكباري پنچر شده است . گفتم : خيلي چيزها البته اين روزها پنچر است . يكي اش اقتصاد كشور كه هي تهش باد مي دهد . توپولف روس گفت : دا ساتچي ويشكا . يعني باد دادن كه بد نيست . همين پدربزرگ چيني ديروز كه باهاش رفته بوديم […] گفت م م م م فلاني تهش باد مي دهد . ( […] يك جايي ست مثل خانه عفاف ) خانم بزرگ گفت : استغفرالله . پدرم گفت : آن جا كه رفته بودند به زودي رسمي داير مي شود و پروانه كار مي گيرد . مادرم گفت : به به . چشمم روشن مرد . تو از كجا خبردار شدي ؟ پدرم خودش را جمع و جور كرد و گفت : يكي از همين فرماندهان پليس بود كه گفت بايد روابط مشروع جنسي راه بياندازند ديگر . خوب مشروعش مي شود پروانه دار . برادرم گفت : از من به شما نصيحت راه هم افتاد از همان بازار آزاد تهيه كنيد جنس تان را . هم جنسش بهتر است صد در صد . هم ماليات نمي دهيد هم ارزان تر تمام مي شود صد درصد هم . . . خانم برزگ گفت : مرده شورتان را ببرد . حقا كه اين احمدي نژاد حق دارد بگويد در هيچ كجاي دنيا اينقدر آزادي مثل ايران وجود ندارد . پدرم گفت : البته كه ندارد . قبل از بيان را درست مي گويند اما نكته در آزادي پس از بيان . . . همسرم گفت : كاش اين خطيبان جمعه در نمازشان . . . مادربزرگ گفت : باز حرف سياسي زديد ؟ مي خواهيد ربطش بدهيد به هاشمي رفسنجاني و جوادي آملي ؟ مادرم گفت : حقا كه مدرس راست گفته بود كه سياست ما عين ديانت ماست . برادرم گفت : مرده شور سياستمان را ببرند كه هميشه روبروي دنياييم . صداي يك روح لباس شخصي گفت : يك بار ديگر از اين حرف ها بزني به ما مدال صلح مي دهند . پدرم گفت : البته اگر به حرف احمدي نژاد باشد كه به آدم كش هاي درجه يك مدال صلح مي دهند شما درست مي گوييد .

۱۳۸۸ آذر ۹, دوشنبه

ادب مرد به ز دولت . . .

مادربزرگ گفت : ديديد بالاخره در توليد رادار هم خودكفا شديم ؟ برادرم جواب داد : حرف ها مي فرماييد مادرجان . رادار كه تا دلتان بخواهد توي كشور بود . توليد انبوه . همسرم گفت : اتفاقا ما هم كه مدرسه مي رفتيم يادم هست كلي آنتن و رادار توي كلاسمان بود . مادربزرگ گفت : همين ديگر . همه اش مي خواهيد زحمات دولت را بي اثر و بي اجر كنيد و بگوييد اين ها اقدامات دولت هاي قبلي ست . مادرم گفت : اتفاقا پر بيراه هم نيست . حالا چه قضيه انرژي هسته اي باشد چه موضوع رادار و نصب آن همه به دوره هاي قبل به ويژه دوره همين ميرحسين خان موسوي برمي گردد . خانم بزرگ گفت : الله و اكبر كه همه كارخرابي ها به همين آقا برمي گردد . همسر برادرم گفت : خانم جان سبز شده ايد الله و اكبر مي گوييد . خانم بزرگ گفت : الحمدالله كه اين الله و اكبرتان هم دوامي نداشت . پدرم گفت : دارد خانم جان . مثل صداي تار آن دزدي ست كه به صاحبخانه گفت صداي سازش فردا درمي آيد . همسرم پرسيد : به قول شهرام خان شب پره آخه تا كي فردا ؟ مادربزرگ گفت : دوزار بده آش به همين خيال باش . تا صبح دولتتان بدمد . برادرم گفت : مي دمد مادرجان . وقتي ديگر نفت نداشتيد مي دمد . مگر مركز پژوهش هاي مجلس هشدار نداده ايران به زودي ديگر نفت صادراتي نخواهد داشت . مادرم گفت : بهتر . مي ررويم كشاورزي آن وقت . گفتم : هوس كتك خوردن كرده ايم مگر ؟ مادربزرگ گفت : هي شايعه پراكني كنيد ديگر . تا اين بي بي سي تان پارازيت اش برداشته مي شود شايعات شما هم شروع مي شود . برادرم گفت : بي بي سي كه مال خودتان است . ما همين برادر سازگارا يا برادر نوري زاده را نگاه كنيم هم . . . خانم بزرگ كهير زد بدنش . گفتم : تازه كتك زدن را كه از خودمان در نياورده ايم . عضو كميسيون اجتماعي مجلس گفته چرا مردم بايد كتك بي استعدادي جهاد كشاورزي را بخورند ؟ گفتم : مردم ما چوب خورشان ملس است اصلا . در خيابان در دانشگاه در عروسي . برادرم گفت : البته دولت هم ابتكار زده چيزي به خورد ملت مي دهد كه چوب نيست اما چوب شده است اساسي . عمه خانم گفت : به خوردشان هم ندهد در جاهايي مثل كهريزك شياف مي كند آن ها را . مي گويند اثر درماني دارد شياف . پدرم گفت : بله شادروان سعيدي سيرجاني را همه يادشان هست . خانم بزرگ گفت : حيا را خورده ايد آبرو را قي كرده ايد ديگر . و به پدرم گفت : همه اش تقصير شماست ها . با اين ادب كردنت . پدرم گفت : ادب مرد به ز دولت اوست . هرچه هم باشد ادب مان بهتر از ادب قطعنامه دان پاره كن هاست كه . تازه ادب كردن را ما بلد نيستيم . آن چه اين روزها مي كنند ادب نيست . صداي يك روح لباس شخصي گفت : پس چيست ؟ معرفي اش نمي كنيد ؟ برادرم گفت : كي مي شود نوبت […] شما برسد . ( درج […] از ما نيست . بلكه صدا نامفهوم بود )

۱۳۸۸ آذر ۴, چهارشنبه

دیدار با رهبر گردان کمیل






















دست خط پدربزرگ چینی لو رفت । پدربزرگ چینی نشان داد اصولگرای معتفد به جنبش سبز است । یعنی خدای ناکرده حزب باد । پدربزرگ چینی در دیدار طنزنویس ها و کاریکاتوریست ها روی کدوی اهدایی آنان به هادی نوشته است


پدربزرگ چینی گفت : ژانگ تسه یعنی با این که ما کمونیست ها به [ ... ] اعتقادی نداریم اما انگار هادی را واقعا خدا آزاد کرد

۱۳۸۸ آبان ۱۸, دوشنبه

هادي گمگشته باز آمد به كنعان . . . غم بخور


هادی حیدری را خدا آزاد کرد
از سمت راست:
آروین - مهدی طوسی - شهرام شهیدی - هادی حیدری - همایون حسینیان - مسعود مرعشی- پوریا عالمی و دیگر همکارانی که جاشان در عکس سبز است
شيريني به دست و سرودخوان و پايكوبان برگشتم خانه . محفل شبانه بي هادي حيدري مثل پنجاه بدون پنج است آخر . مادربزرگ البته تا شيريني را ديد و دست برد يك دانه بردارد و شنيد شيريني بابت چيست گفت : آخ كه اين قند خون نمي گذارد شيريني بخورم و شيريني را گذاشت . برادرم گفت : حلوا بياورم مادرجان ؟ حلواي تن تناني تا نخوري . . . خانم بزرگ گفت : شما بخوريد و نخوريد نمي دانيد . اين آقاي هادي اصلا چرا بايد آزاد شده باشد ؟ همسرم پرسيد : اي بابا مي فرماييد چرا آزاد شده ؟ اصلا چرا بايد مي گرفتندش ؟ آخر يك كاريكاتوريست كه . . . خانم بزرگ گفت : بفرما . همين ديگر . همين كاريكارتون كشيدن هم شد كار ؟ كسي كه كارتون . . . برادرم گفت : كارتون نه و كاريكاتور . مادربزرگ گفت : هرچه . . . مهم اين است كه ايشان را در يك مجلس گرفته اند . پدرم گفت : همچين مي فرماييد مجلس انگار مجلس منكراتي بوده . نخير دعا مي خوانده اند . كه احتمالا بايد ديگر نخوانند . اگر شركت در مجلس جرم است پس اين خواهران و برادران به قول رييس دولت بعد از نهم ، هلو در مجلس جرم شركت كرده اند ديگر ؟ مادرم گفت : مادرجان آدم از آزادي كس ديگري كه ناراحت نمي شود كه حالا شما لب برچيده ايد . برادرم گفت : مادرجان كلا اهل برچيدن لب نيست و به برچيدن پا و دست اعتقاد دارد . درست مثل رييس پليس آگاهي كشور كه گفته پليس اماده اجراي حد قطع دست است . خانم بزرگ گفت : آزادي ديگران ناراحت كننده نيست ؟ مثلا شما اگر يكي بگويد آزاد است بزند توي گوشتان خوشحال مي شويد ؟ همسرم گفت : فعلا كه در اين كشور عده اي به قول رييس دولت تان آزادي مطلق دارند در زدن زير گوش ما و كهريزك بردن و تهمت زدن و هزار كار ديگر اما ماييم كه آزادي نداريم . پدربزرگ چيني گفت : فانگ توسا مينگ يعني شما هم آزادي داريد به چه بزرگي . خود ما وقتي از چين مي آمديم از اتوبوس كه پياده شديم اول توي آن آزادي عكس انداختيم . سه تا عكس صد تومان . همسرم گفت : آن آزادي ميدان است . ميداني مثل ميدان تيان آن من . پدربزرگ چيني سرخ و سفيد شد . اسم برخي ميدان ها حال آدم را خراب مي كند . گفتم : ول كنيد . بگذاريد براي آزادي هادي حيدري عزيز فال حافظ بگيرم . نمي دانم روح حافظ هم سبز شده كه فال هادي اينطور آمد يا نه
هادي گمگشته باز آمد به كنعان غم بخور
خانه احزاب شد از پایه ویران غم نخور

۱۳۸۸ آبان ۱۷, یکشنبه

من قطاري ديدم آنجلينا مي برد و چه سنگين مي رفت













پدربزرگ چيني پايش را كرده بود توي يك كفش كه بايد برويم مشهد . هرچه هم مي پرسيديم چرا چيزي نمي گفت . مدام توي خانه راه مي رفت و مي گفت : ژي تسه سانگ . البته چيني ما اينقدر خوب نشده كه همه چيز را بفهميم . وقتي توپولف روس هم در خانه را باز كرد آمد داخل و گفت : شيمبورسكا ناتاچنكوف والدا يعني بايد هرچه سريع تر برويم مشهد زيارت تازه دوزاري ما افتاد كاسه اي زير نيم كاسه است والا اين برادران كمونيست ما را چه به زيارت ؟ هرچند پدرم گفت : دوره آخرالزمان شده . آن از هوگوچاوز كه رفت زيارت اين هم از اين ها . مادربزرگ گفت : احمدي نژاد كه رييس دولت باشد همه مسلمان مي شوند يا نور اسلام بهشان مي تابد . برادرم گفت : البته كه نور اسلام به اين برادر بسيجي چاوز تابيده . سولاريوم اسلامي رفته اصلا . اين هم عكسش . ببينيد اين خواهران بسيج پايگاه كاراكاس را . چشمتان روز بد نبيند . خانم بزرگ كه نگاه به عكس انداخت گفت : استغفرالله . چشم سفيد . اين ها نامحرمند . همسرم نگاهي به عكس ها كرد و گفت : اين خانم ها كي باشند كنار آقاي چاوز ؟ گفتم به چشم خواهري همچين . . . م م م م برادرم ادامه داد تيكه اي هستند . حرف دلت را بزن خوب . اين يكي ملكه زيبايي ونزوئلا و آن يكي هم هنرپيشه اول فيلم هاي پورنو انجاست . مادربزرگ گفت : چي ؟ هنرپيشه پر نور ؟ گفتم : هيچي مادرجان فقط دعا كنيد اين ونزوئلا ما را بطلبد . همسرم چشم غره رفت و گفت : جون به جونتان كنند سر و ته يك كرباسيد . خانم بزرگ گفت : اسم اين مردك كرباسچي را نياور كه ديگر حالم بد مي شود مادرم پرسيد : راستي كجاست اين آقاي شهردار سابق ؟ پيداش نيست . پدربزرگ چيني گفت : مانگ تي سونگ يعني بالاخره اين همه حرف زديد نتيجه اش چه شد ؟ كي مي رويم مشهد ؟ با چه مي رويم ؟ خانم بزرگ گفت : معلوم است خوب . با هواپيما مي رويم همين توپولوف هاي اجاره اي . توپولف روس بغض كرد . فكر كرد قرار است سوارش شوند . پدربزرگ چيني هم بغض كرد . مادرم گفت : آخي فكر كرد كارش تمام است و بايد وصيتنامه بنويسد . پدربزرگ چيني گفت : وانگ جاي سووو . يعني نخير بحث ترس نيست . بايد با قطار برويم . از خانم بزرگ انكار و از پدربزرگ چيني اصرار كه بايد با قطار بروند . يكهو چشمم افتاد به صفحه روزنامه و مثل ارشميدس فرياد زدم يافتم . همسرم پرسيد چي را يافتي ؟ گفتم اينكه چرا اين ها سفر با قطار را ترجيح مي دهند . همه پرسيدند چرا ؟ گفتم چون اينجا نوشته در قطار تهران مشهد فيلم مستهجن پخش شده . پدربزرگ چيني و توپولف سرخ و سفيد شدند و لپ هاشان گل انداخت . برادرم گفت : چه قطار خوبي بوده . به سبك سهراب كه گفت من قطاري ديدم فقه مي برد و چه سنگين مي رفت بايد بگوييم من قطاري ديدم فيلم پخش مي كرد و چقدر مسافر داشت . همسرم گفت : همين پس بگو چرا تازگي ها اين قدر قطار از ريل خارج مي شود خانم بزرگ گفت : اين وصله ها به اين پيرمرد نمي چسبد . پدرم گفت : شانس آورديم هوگو چاوز را با قطار نبردند مشهد والا ديگر برنمي گشت كاراكاس . برادرم ناگهان گفت : چه اتفاق عجيبي . تا همين نيم دقيقه پيش توي سايت مي شد بليط رزرو كرد و كلي هم جاي خالي داشت اما يكهو تمام بليط ها فروش رفت . خانم بزرگ گفت : چرا ؟ يك روح لباس شخصي گفت : ما داريم با برو بچه ها مي رويم مشهد زيارت . تخمه هم مي بريم براي توي راه . صداي ناشناسي گفت : زيارت فيلم ها قبول . التماس دعا داريم

۱۳۸۸ آبان ۱۲, سه‌شنبه

بيل . . . كلينتون يا دسته . . . مساله اين است




سه شنبه - دوازدهم آبان ماه هزار و سیصد و هشتاد و هشت
الله و اكبر । اين البته الله و اكبر شبانه 12 آبان ما نبود . يك الله و اكبر ديگري بود مبني بر اينكه ما چيز بزرگ يا حيرت انگيزي ديده ايم . مثل ديدن درخت گردكان به اين بزرگي ، درخت خربزه . . . الله و اكبر . حالا چه چيز بزرگ يا حيرت انگيزي ديده بوديم ؟ اينكه شخص بنده در روزنامه خواندم پنجاه و چهار هزار دسته بيل در خردادماه به كشور وارد شد . حالا نگو بقيه اهل خانه هم با شنيدن اين خبر متحير شدند چون دسته جمعي گفتند الله و اكبر . البته يك مقداري از اين تحير هم شيطنت سياسي ست البته خانم بزرگ هم فهميد ما كمي قصد و منظور توي الله و اكبر گفتنمان هست كه گفت : درست نمي شويد . همه اش دنبال تغيير هستيد . همين ديگر . نتيجه تغيير را هم ديديم . برادرم گفت : نتيجه اش چي بود ؟ مگر تغييري هم رخ داد كه . . . همسرم گفت : البته كه رخ داد . اين همه راي تغيير كرد تغيير محسوب نمي شود ؟ مادربزرگ گفت : حقا كه تو را بايد ببرند كلاس اكابر معناي لغات را ياد بگيري . نخير . به آن نمي گويند تغيير . اگر مي خواهيد نتيجه تغيير را ببينيد صفحه 3 روزنامه را بخوان كه نوشته به دنبال تغيير جهت حركت پله برقي ايستگاه مترو ميرداماد عده اي از مسافران آسيب ديدند . اين هم از تغيير تغيير . پدرم گفت : همه اش تقصير دولت است ديگر كه بودجه مترو را نمي دهد . خانم بزرگ گفت : تقصير شهردار است كه عرضه ندارد يك روز بي عيب و نقص واگن ها را برساند به ايستگاه ها . عمه خانم گفت : خوب شهردار را دوباره انتخاب كنند نمي شود ؟ از گواهينامه كه مهم تر نيست شهردار ؟ الان اعلام كرده اند از رانندگاني كه گواهينامه دارند به صورت الابختكي مثل قرعه كشي ها انتخاب مي كنند براي آزمون مجدد رانندگي . برادرم گفت : كاش مي شد بعضي هاي ديگر را مجدد ازشان آزمون مي گرفتند ببينند واقعا دكترند يا آكسفوردي اند ؟ همسر برادرم گفت : يعني دارندگان مدارك تحصيلي هم مثل اين صغر سني ها مي مانند ؟ مادرم پرسيد نكند حالا اين تيم فوتبال نوجوانان هم صغر سني بوده اند كه رفته اند دور دوم جام جهاني ؟ برادرم گفت : نه بابا اين ها اين بار واقعا . . . مادربزرگ نگذاشت حرفش تمام شود . گفت : اين هم از دستاورد دولت دهم . گفتم دولت بعد از نهم را مي فرماييد حتما . نكند اين هم مثل فيلم مستند هسته اي شان بشود . كه بعد همه بگويند دستاورد قبلي ها را از دل تاريخ پاك كرده اند . خانم بزرگ گفت : قبلي ها ؟ مگر قبل از اين ها هم كسي بوده ؟ اولين دولت قبل از دولت نهم دولت صفوي بوده ديگر . صداي ناشناسي گفت : البته كه روي قاجار را . . . و صداش در بين صداي ديگراني كه مي گفتند پس دولت اصلاحات و مصدق و بختيار و . . . چه مي شوند ، گم شد . پدرم ناگهان گفت : از بحث منحرف نشويد . بالاخره معلوم نشد اين چندهزار دسته بيل را براي چه خرداد وارد كشور كرده اند ؟ گفتم : براي انتخابات كه هم راي ما را بيل بزنند و هم براي هر چهارصد و پنجاه نفر راي دهنده به اصلاحات يك دسته بيل وارد و انبار كرده اند در كهريزك . چشمتان روز بد نبيند . اسم راي كه آورديم هيچ . اسم كهريزك هم روش از آن طرف هم مادربزرگ ماشين حساب برداشته محاسبه معكوس مي كند كه برسد به عددي كه منظور من بوده براي اعلام تعداد طرفداران اصلاحات . به 24000000 حساسند . مثل 63 درصد كه ديگر عدد مقدس اصولگرايان است . تا به تريج قباشان برنخورده و مادربزرگ بويي نبرده شما را به خدا مي سپارم

سردبير را خدا آزاد كرد . ( تيتري شبيه تيتر آزادي خرمشهر )















سردبير را خدا آزاد كرد . ( تيتري شبيه تيتر آزادي خرمشهر )

تولد سياسي من


اگر مدتهاست از ما خبري نبود به اين علت بود كه همه ما در سوراخي قايم شده بوديم । چرا ؟ چون هركداممان خودرو داريم ديگر । حتما مي پرسيد اين كه نشد دليل ما هم مي گوييم مي شود خوب هم مي شود . اولا اينكه هر ايراني يك خودرو داشته باشد طرحي شاهنشاهي و طاغوتي بوده كه آن خدا بيامرز هويدا علم كرده بود . تا همين جايش ما محكوم . بعدش هم وقتي ماشين را مي بريم بيرون خداي نكرده از چراغ قرمزي رد مي شويم يا بد مي پيچيم يا هر خبط و خطاي ديگري خوب در ترافيك اخلال كرده ايم ديگر . كرده ايم كه كرده ايم ؟ نخير . نفرماييد همين چريك پير بهزاد خان نبوي كه عامل فرار بني صدر از كشور بود در ترافيك اخلال كرد بازداشت و محاكمه شد . فكر كرديد به همين سادگي ست ؟ مادربزرگ خودش رفته ليست خلافي هاي ما را از پليس + 10 گرفته داده به ماموران امنيتي . حالا كلي پيغام پسغام داده ايم به مادربزرگ امان نامه گرفته ايم برگشتيم سر محفل شبانه مان وگرنه . . . همين كه پامان را هم گذاشتيم توي خانه خانم بزرگ گفت : تو كي اين دلارهات را مي دهند ؟ پرسيدم كدام دلارها ؟ مادربزرگ گفت : خودت را به كوچه علي چپ نزن . عمه خانم گفت : مي بينيد اين چپ از ابتداي تاريخ توي چشم بقيه بوده . علي چپ هاي تاريخ همه بد بوده اند مگر راست شوند . برادرم گفت : ماشاالله اكثر مواقع كه راست هستند در خدمت ما . راست كردنشان سه ثانيه بيش تر طول نمي كشد كه . گفتم : مي گذاري بفهمم منظورشان كدام دلارهاست ؟ پدرم گفت : هنوز نفهميدي منظورش چمدان دلار اهدايي آمريكا و انگليس است ؟ خانم بزرگ گفت : بله . نگو نه ها . همين سردبيرتان چي بود اسمش شيرواني بود بجنوردي بود چي بود . . . همسرم گفت : قوچاني . خانم بزرگ گفت : همان قوچاني . مگر نه اينكه وثيقه دويست ميليوني گذاشته آمده بيرون ؟ از روزنامه نگاري درآمد داشته يا بخشي از دلارهاي چمدان را به او داده اند ؟ گفتم : نخير بنده خدا پول و چمدانش كجا بود ؟ اين ور آن ور زده اند براي جور كردن سند خانه كه آن هم به زور به دويست ميليون رسيد . مادربزرگ گفت : خوب ديگه وقتي تلاش هاي تيم دولت نتيجه مي دهد و قيمت مسكن ارزان مي شود همين است ديگر . همسرم گفت : پس به اين خاطر دولت نرخ مسكن را كاهش داده كه زندانيان سياسي ديگر توان پرداخت وثيقه را نداشته باشند ؟ مادرم گفت : تازه وزير مسكن گفته تلاش مي كنيم قيمت زمين به صفر برسد . پدربزرگ چيني گفت : ژي مانگ تسه . يعني بدون واردات ؟ حاشا و كلا . حالا اين حاشا و كلا در زبان چيني چه معنا مي دهد ما نفهميديم . عمه خانم گفت : يعني چي ؟ زمين وارد كنيم از چين ؟ زمين هاي Made in china ؟ برادرم گفت : چه شود ديگر . مي شود رژيم صهيونيستي چين كه آن وقت ؟ پدرم گفت : اتفاقا قرار است در همين راستا مديريت يك هتل در شيراز را واگذار كنند به يك شركت چيني يا ترك . گفتم : پس مقدمه اش را چيده اند . اي ناقلاها . برادرم گفت : همين ديگر . اين كارها را مي كنند كه آن ماجراي چند سال پيش افتتاح فرودگاه امام پيش مي آيد ديگر . كه ترك ها را سپاه بيرون كرد . همين جوري مسائل امنيتي مي شود . مادرم گفت : پس چرا روس ها را از بوشهر . . . عمه خانم پريد وسط حرفش كه حالا ترك ها فرودگاه را كنترل مي كردند چه مي شد ؟ برادرم گفت : حتما در ترافيك هوايي اختلال ايجاد مي كردند . اسم ترافيك و اختلال كه آمد روح لباس شخصي حاضر در محل با برگ جلب و جريمه و باتوم چيني ظاهر شد . خدا ختم به خير كنيد . براي محفل شبانه ما دعا كنيد . فعلا اولين گوشزد را به بنده كرده جناب روح كه مواظب تردد و ترافيك در روز تولدم باشم . اين هم كه روز 13 آبان به دنيا بيايي مصيبتي شده انگار . پناه بر خدا كه تولدمان هم سياسي شد .




۱۳۸۸ آبان ۲, شنبه

سواد یا عدم سواد مساله این است
















اولش بگويم اگر محفل شبانه ما دير به دير برگزار مي شود علتش اين است كه اين روزها هرگونه تجمعي انگار ممنوع است . چه برگزاري راهپيمايي روز قدس سابق باشد چه برگزاري جلسه دعاي كميل . اين است كه وقتي دعا خواندن هم مثل نماز جمعه رفتن در اين كشور عقوبت داشته باشد محفل برگزار نمودن كه ديگر قس عليهذا لابد حكم مفسد في الارض خواهد داشت . حالا به هرصورت چاره اي نيست ديگر . همين كه محفل شبانه ما هنوز گاهي برگزار مي شود خدا را شاكريم چون مي توانست خيلي بدتر از اين ها باشد و ما حالا با بازجوي محترم محفلي داشته باشيم آن هم به واسطه نور بيش از حد يا ناكافي ندانيم محفل روزانه است يا شبانه . درهرصورت در آخرين محفل برگزار شده خانوادگي ما مادربزرگ گفت : ديديد حتي مولانا هم تسليم شد و وصف عاشقانه اي از احمدي نژاد ارائه كرد ؟ فقط من شعرش را پيدا نكردم اگر ديديد در اونترنت تان بدهيد من هم بخوانم . برادرم گفت : مادرجان حرف ها مي فرماييد . اين مولانا با آن مولاناي شاعر عارف تومني بيش از هفت تومان فرق دارد . آن هم نه آن تومان سابق بلكه تومان بازاري كه هر يكي اش يك ميليارد است و به عبارتي مي شود هفت ميليارد تومان . خانم بزرگ گفت : گنده گنده حرف نزن . چرا لقمه را دور سرت مي چرخاني ؟ همسرم گفت : ساده بگويم منظورش اين است كه اين مولانا آن دكتري ست كه در خارجه و بلاد فرنگ نشسته و مي گويد لنگش كن . گفتم : من نمي دانم چرا اين دكتر برنمي گردد ايران در اين سرزمين گل و بلبل زندگي كند . ور دل رييس دولت بعد از نهمش ! مادربزرگ گفت : باباطاهر عريان مگر باديه نشيني را رها كرد برود شهرنشيني كند ؟ اين دكتر مولوي هم به هكذا . عارف است . قلندر است . پدرم گفت : حالا نكند يكي از مصداق هاي همان شب دراز است و قلندر بيدار باشد . همان ها كه وقتي شيخ ما خوابيد بيدار بودند و در جابجايي صندوق ها كمك مي كردند براي ثوابش ؟ خانم بزرگ گفت : باز نبش قبر كرديد اين پرونده كذايي را ؟ كي مي خواهيد بپذيريرد كه شكست . . . صداي ناشناسي گفت : بشكن بشكنه بشكن . من نمي شكنم بشكن . يك روح لباس شخصي گفت : اين جا بشكنم يار گله داره ! صداي ناشناس گفت : يار يا يار دبستاني من ؟ مادربزرگ گفت : خاموش . و به پدرم گفت : تقصير شماست كه موضوع خواب چهار سال پيش را مطرح كرديد و بيدار كرديد اين مريض را . مادرم گفت : اصلا انگار همه خواب رفته ها بعد چهارسال بيدار مي شوند . نمونه اش هم همين آريل شارون كه بعد از 4 سال در حالت اغما بودن چشمهايش را باز كرده تلويزيون تماشا مي كند . پدرم گفت : كاش آن ها هم كه زنده اند چشمهاشان را باز مي كردند . كمي كتاب مي خواندند ببينند دنيا دست كيست ؟ مادربزرگ گفت : واه واه كتاب ؟ همين ديگر . با خطيب جمعه لجبازي مي كني وقتي مي گويد خطر كتاب ها از اشرار بدتر است ؟ گفتم : پس طرح امنيت اجتماعي بعدي و مقابله با اراذل و اوباش احتمالا طرح حمله به كتابفروشي هاي روبروي دانشگاه تهران است . خانم بزرگ گفت : و هركس كه كتاب بخواند . گفتم : نمي دانم چرا گاهي خبر بي ربطي كه مي شنوم ديگر از ذهنم بيرون نمي رود . دیروز استاد میرفخرایی تو تلویزیون می گفت مغول ها هرچه کتاب توی ایران بود را سوزاندند . اصلا ولش کن . این جا را ببین چی نوشته . آخر به ما چه كه سگي در آمريكا سواد خواندن هشت كلمه را دارد ؟

۱۳۸۸ مهر ۲۲, چهارشنبه

برهنگی فرهنگی













پدرم گفت : هاشمي رفسنجاني ازعدم اشتغال ناشنوايان انتقاد كرده । گفتم : الان كه خيلي هاشان سر كار هستند . اصلا در راس امور هستند . برادرم گفت : البته با وجود ايشان در مشاغل مهم و غير مهم آن چه به جايي نرسد فرياد است خانم بزرگ گفت : جوسازي نكند ايشان . خود اين آقا يكي از اركان ناشنوايي است . اين همه مي گويند فرزندانت فلان و بهمان انگار نه انگار . پدرم گفت : ديگر دارند خودش را مي گويند كم كم . منتها از اين جا رانده از آن جا مانده شده نمي داند كجا دخيل ببندد . مادرم گفت : اسم دخيل نياوريد كه مادربزرگ ناراحت مي شود . چون براي دخيل بستن پارچه سبز لازم است ايشان كهير مي زند . همسرم گفت : در خانه دخيل ببنديم كه ديگر عيبي ندارد ؟ مگر فرمانده نيروي انتظامي نگفته پليس كاري ندارد مردم در خفا چه مي كنند ؟ همسر برادرم گفت : يعني هركار كرديم در خفا بكنيم ؟ صداي يك روح لباس شخصي آمد : آي ي ي ي در خفا حالي مي دهد كه نگو . برادرم گفت : گهي زين به پشت و گهي پشت به زين . مي رسد نوبت ما هم كه شما را ببريم كهريزك . عمه خانم گفت : بس كنيد ديگر . مگر نگفتند طرح وحدت ملي ارائه شده ؟ مگر به اين حسين آقا اوباما مدال صلح ندادند ؟ ديگر اين حرفها را بگذاريد كنار . گفتم : اما اين سرلشگر فيروزآبادي كه رييس كل ستاد نيروهاي مسلح است گفته نمي توانيم وحدت ساختگي درست كنيم . پدرم گفت : دولت ساختگي كه شد حالا وحدت نمي شود ؟ همسرم گفت : واي كه رييس كل ستاد چه برازنده است براي ايشان . يعني رييس سه قوه ديگر ؟ ماشاالله يك تنه اندازه سه فرمانده نيرو بــُـعد دارند . پدرم گفت : اي بابا اين حرف ها را نزنيد . اينطور پيش برويم بايد يك تابلو بزنيم سر در خانه رويش بنويسيم شهريزك شعبه محفل شبانه . خانم بزرگ گفت : اين معاون فرهنگي ستاد كل نيروهاي مسلح مگر نگفت نبايد كهريزك را چماقي كرد بر سر پليس ؟ گفتم : اسم فرهنگ آورديد ياد كتاب جلال آل احمد افتادم . فرهنگ برهنگي و برهنگي فرهنگي . همه گفتند : خوب ؟ گفتم : هيچي . فقط خواستم بدانم چه كساني الان فرهنگ برهنگي دارند و چه كساني دچار برهنگي فرهنگي شده اند؟ صداي يك روح ناشناس لباس شخصي گفت : اصغري لو رفتيم .

۱۳۸۸ مهر ۱۹, یکشنبه

دزدي كودتاي شبانه













مادرم گفت : جواد لاريجاني گفته موسوي يازده شب بيست و دوم خردادماه كودتا كرد . پدرم گفت : اين خبر را بخوان . رييس بهزيستي گفته تعداد بيماران رواني در ايران افزايش پيدا كرده . عمه خانم گفت : ماشالله همه چيز در حال افزايش است . قيمت نان . قيمت لباس . گوشت . يك صداي ناشناس گفت : و برنج ! برادرم گفت : لامصب گل گفت . خيلي باحال است كه مي گويند برنج خارجي آلوده است قيمتش مي رود بالا . گفتم : حتما راديو اكتيو داشته يا آلوده به اورانيم غني شده بوده . همسرم گفت : پس از اين پس در آشپزخانه ها كيك زرد توليد مي شود به سلامتي . مادربزرگ گفت : جنجال نكنيد . خود گوييد و خود خنديد . توپولف روس گفت : شامورسكا داماتيوف . يعني مادرجان اصل ضرب المثل البته قرائت ديگري دارد . خانم بزرگ گفت : آفرين . مادربزرگ گفت : هر قرائتي هم داشته باشد من مي دانم كه زمين و زمان اعلام كرده اند برنج هاي خارجي آلوده نبوده . عمه خانم گفت : برنج هاي خارجي درست اما برنج هاي هندي آلوده بوده . خانم بزرگ گفت : چه فرقي دارد ؟ هند خارج نيست ؟ اصلا كي گفته آلوده بوده ؟ مادرم گفت : يكي از وزيران هندي گفته . مادربزرگ گفت : شكر زيادي خورده . همسر برادرم گفت : اين شكر زيادي بالاخره معلوم شد سررشته اش به كدام آقازاده مي رسيد ؟ اين هم مثل برنج هاي هندي آلوده نباشد ؟ پدربزرگ چيني گفت : ژا جينگ سونگ . يعني مي خواهيد از چين بفرستم برايتان ؟ پدرم گفت : اي فرياد شما همان زندگي كفاش بنده خدا را به هم زدي بس كن ديگر . به شاليكار جماعت كار نداشته باش . مادربزرگ گفت : كدام كفاش ؟ مادرم گفت : يك توليد كننده كفش بود كه چند روز پيش توي دادگاه گفته چون كفش چيني وارد كشور شده ورشكست شده و زنش طلاق خواسته . پدربزرگ چيني گفت : في ژانگ سين . يعني آن زوج جواني كه به خاطر ترافيك از هم جدا شدند چه ؟ آن هم تقصير ما چيني هاست ؟ پدرم گفت : آن هم به نوعي هست با آن ماشين هاي لگن تان . آن هم نباشد اين كه ديگر تقصير شماست كه روزنامه ها نوشتند جلوي سفارت چين به ايراني ها بي احترامي مي شود ؟ برادرم گفت : همه چيزشان ايراد دارد . من مطمئنم آن دو نوجوان كاراته كاري كه در تركيه خواب ماندند و به مسابقه نرسيدند هم ساعتشان چيني بوده و خوابيده بوده . گفتم : اين خواب واقعا در تاريخ ما چه نقش تعيين كننده اي دارد . آن از اصحاب كهف . آن از خواب آسوده كوروش و اين از اين ها . صداي ناشناسي گفت : آن هم از خواب معروف شيخ اصلاحات كه همه چيز كون فيكون شد . يكي ديگر گفت : چي چي شد كودتا شد ؟ مادربزرگ گفت : كودتا را كه مهندس موسوي كرد با همراهي همين شيخ تان و آن سيدتان . گفتم : اي داد : پس كودتاي ما را دزديدن دارن باهاش پز مي دن !

۱۳۸۸ مهر ۱۷, جمعه

مدال طلای نوبل

















مادربزرگ توی پوستش نمی گنجید . پدربزرگ چینی اما دمغ بود . برادرم گفت : چه شده مادرجان ؟ خانم بزرگ گفت : شیخ اوباما مدال طلا گرفت . پدرم گفت : ای بابا صدبار گفتم طلا نه و نوبل . همسرم گفت : آن وقت که شیرین عبادی گرفته بود این جایزه را خاتمی گفت جایزه مهمی نیست حالا چه می گوید ؟ مادربزرگ گفت : این سید شما از اولش هم حرف راست نمی زد. . برادرم گفت : البته که راست حرف زدن خوب نیست . اصلا هیچ چیزی راستش . . . پسرخاله ام گفت : به قول اسدالله میرزا مومنت مومنت . ناقلا راست شدن بعضی وقت ها حالی دارد البته . خانم بزرگ گفت : همان دیگر به کوچه علی چپ زدن برایتان ارزش است . پدرم گفت : حرف را عوض نکنید . شما چرا خوشحالید از جایزه بردن اوباما ؟ پدربزرگ چینی لبهاش را گزید . توپولف روس هم کز کرده بود کنج خانه . خانم بزرگ گفت : به خاطر صلح . چون دیگر جنگ نمی شود . پدرم گفت : چه حرف ها . حتما کاسه ای زیر نیم کاسه است . مادربزرگ گفت : کاسه ماسه ندارد دیگر . وقتی این آقا جایزه صلح ورزی ( با مهرورزی اشتباه نشود که سندش به نام خورده ؟ ) بگیرد که دیگر نمی تواند لشگرکشی کند جایی . همسرم پرسید : خوب ؟ پدربزرگ چینی گفت : ژی مینگ ساتجا یعنی ای بابا معنی اش این است که حمله منتفی ست دیگر . پدرم گفت : درست می گوید خوب یعنی کسی که جایزه صلح برده که نمی تواند دستور حمله صادر کند . صدای ناشناسی گفت : اوه شــِت . مادربزرگ گفت : دیدید حالا خیالاتی شده بودید که سبز بودنتان نتیجه می دهد ؟ گفتم : نتیجه که می دهد . جوجه را آخر پاییز می شمارند . از اولش هم قرار بود روی پای خودمان بایستیم . پدربزرگ چینی گفت : وووو فی مانگ . یعنی جوجه ای می خواهید بیاورم از چین که قبل از آخر پاییز هم بشود شمردش ؟ زودبازده ؟ مادرم گفت : نه بابا . حتما به سرنوشت بنگاه های زودبازده دچار خواهد شد آن هم . و از پدربزرگ چینی پرسید تو چرا دمغ بودی حالا ؟ پدربزرگ چینی گفت : موی ژا سی . یعنی وقتی روابط حسنه شود با یانکی ها من چه کار کنم ؟ گفتم : تو نگران تجارتت نباش . راه زیاد است . مثل این هموطنت که پرده بکارت مصنوعی صادر می کرده به مصر . صدای یک روح لباس شخصی گفت : آخ . نمی شود یکی بدهی به ما ؟ برادرم گفت : نچ . تو پرده عصمتت پاره شده که فعلا توسط برادران غیور چینی مصنوعی اش ساخته نشده . صدای روح گفت : پس چاره اش چیست ؟ پدرم بی اختیار گفت : مرگ . و همه ما با شنیدن کلمه مرگ یکصدا داد زدیم روسیه .

۱۳۸۸ مهر ۱۶, پنجشنبه

دنیای مجازی
























همین طور که توی ترافیک مانده بودیم اخبار رادیو به نقل از یکی از کارشناسان ترافیک گفت : با اجرای طرح یکطرفه کردن خیابان ولی عصر حجم ترافیک یازده درصد کاهش یافته . برادرم گفت : نمی دانم این ها عمه ندارند یا دلشان برای عمه شان نمی سوزد . دخترخاله ام که روی صندلی جلو نشسته بود گفت : امان از این آمارها و نمودارها . توی دانشگاه ما استادی هست که امتحانش را خیلی سخت می گیرد . بعد که همه دانشجوها آن واحد را افتادند تازه نمره ها را می برد روی نمودار که چند نفری درس را پاس کرده باشند . این آقایان هم نمودار آمارها و نمودارهاشان از آن نمودارهاست انگار . مادرم که پشت شاگرد نشسته بود گفت : عوضش همه چیزشان دیجیتالی ماهواره ای شده . خودم شنیدم می خواهند شبکه ردیابی ماهواره ای را در اتوبوسرانی کرج اجرا کنند . راننده درحالیکه باقی پول مرا پس می داد گفت : با این امواج پارازیت که تازگی برای از کار انداختن ماهواره ها ارسال می شود واقعا ردیابی هم می شویم ما . مادرم گفت : برای ماهواره ها پارازیت شکن نیامده ؟ مثل فیلتر شکن سایت ها ؟ دختر خاله ام گفت : هنوز که چنین تکنولوژی ای نیامده . برادرم گفت : شما هم شنیده اید ده درصد کاربران اینترنت در ایران معتاد فضاهای مجازی شده اند ؟ . . . آقا ما همین بغل پیاده می شويم . گفتم : پس بیخود نیست اعلام کرده اند طرح جمع آوری معتادان در تهران تشدید می شود . مادرم در حالیکه از تاکسی پیاده می شد گفت : یعنی از این به بعد به جای فبلتر کردن سایت ها نویسندگان سایت ها فیلتر می شوند ؟

۱۳۸۸ مهر ۱۰, جمعه

فوتبال سیاسی


















پدرم گفت : این مسابقه هم مساوی تمام شد . گفتم : هنوز پیگیر فوتبال قرمز و آبی هستید ؟ ول کنید دیگر . من که حاضر نیستم طرفدار یک تیم . . . مادربزرگ تشر زد : کسی هم از شما نظر نپرسید . پدرم پرسید : قطبی هم آمده بود استادیوم ؟ پسرخاله ام گفت : کارگر تیم ملی را می گویید ؟ عمه خانم پرسید : چرا کارگر ؟ گفتم : خود امپراتور پنبه گفته هم رهبر هم کارگر هم سرباز تیم ملی ام . برادرم گفت : نمی شود حالا این سرباز مفقودالاثر شود ؟ مادرم گفت : این امپراتور پنبه تان همان نیست که در یک مصاحبه گفته بود بازیکنان بروند به" لانه سگ "؟ و می گفتند شعار نژادپرستانه داده ؟ همسرم گفت : وقتی علی کردان کارمندانش را سگ خطاب کند می خواهی مربی تیم ملی شان مودب باشد ؟ همسر برادرم گفت : این مربی هم مثل شاعران درباری اسمش از تاریخ این کشور حذف خواهد شد . برادرم گفت : این که چیزی نیست رییس گروه تاریخ وزارت آموزش و پرورش گفته نام و دوره های حکومت پادشاهان از کتاب های درسی تاریخ حذف می شود . پدربزرگ چینی گفت : سیت مانگ جی . یعنی غصه نخورید . اسم پادشاهان چینی را صادر می کنیم توی کتاب های تاریخ تان . اصلا کتاب هاتان را هم چاپ و صادر می کنیم خودمان . گفتم : حالا اسم پادشاهان را حذف نکنند وقتی خود تاریخ نتوانسته حذفشان کند . این ها که تخصص جعل دارند بیایند اسم شاهان را عوض کنند . مثلا اسم کوروش بزرگ را بگذارند حجت الاسلام میرزا کورش هخامنشی گلپایگانی . یا انوشیروان عادل را صدا کنند انوشیروان حداد عادل . پدرم گفت : عادل فقط فردوسی پور . نه این آقا که گفته مردن سه نفر در کهریزک مساله اصلی نیست . برادرم گفت : راست گفته خوب مساله اصلی این است که چند نفر کشته شده اند ؟تکلیف گزارش هیات تحقیق و تفحص مجلس چه شد ؟ موضوع تجاوزها به کجا انجامید ؟ صدای ناشناسی گفت : رای ما را هم . . . خانم بزرگ گفت : بس کنید دیگر . نشنیدید علی لاریجانی گفته فصل بازیگوشی سیاسی نیست ؟ گفتم : کاش لاریجانی فکر می کرد عالم سیاست عینهو الاکلنگ است . بالا می برد . پایین می کشد . برادرم گفت : فقط باید مواظب بود وقتی پایین می کشد آن جا نباشی . حالا این پایین کشیدن چه تاریخی باشد دیگر با خداست . عمه خانم گفت : حالا جدا چه تاریخی است ؟ هفدهم مارس بود امروز نه ؟ گفتم : نخیر دوم اکتبر بود . عمه خانم گفت : پس این ها که لباس سبز پوشیده بودند برای برگزاری مراسم جشن روز سن پاتریک نیامده بودند توی خیابان ؟ گفتم : نه . این جماعت انبوه از استادیوم برگشته بودند . پدرم گفت : یک شعاری هم انگار می دادند برای پژمان منتظری . گفتم : حتما می گفته اند " فوتبالیست واقعی منتظری صانعی " مادرم گفت : باید می گفتند هاشمی هاشمی که الحق استاد پاسکاری ست . صدای یک روح لباس شخصی گفت : پاسکاری نه و بندبازی . بالاخره یک مورد در این خانه پیدا شد که ما با طرف مادربزرگ و خانم بزرگ اختلاف نظر نداشته باشیم . عدم رضایت از هاشمی رفسنجانی . اتحاد به همین می گویند . دست شما درد نکند آقای هاشمی

۱۳۸۸ مهر ۳, جمعه

شعبده باز



















درحاليكه یکشنبه پیش را عده اي در خانه ما عيد فطر اعلام كرده بودند عده ديگري روزه داشتند . مادربزرگ درحاليكه به سيب سبزي كه با رنگ قرمزش كرده بود گاز مي زد گفت : روزه گرفتن در عيد فطر گناه دارد . بخوريد . برادرم گفت : تا حالا به جرم روزه خواري محكوم بوديم حالا به جرم روزه داري ؟ مرجع ما گفته امروز روز 30 رمضان است نه اول شوال . خانم بزرگ گفت : مرجع شما هماني نيست كه دفتر دولت از او شكايت كرده ؟ همسرم گفت : چرا خودش است . حالا اين دفتر دولتي كه مي فرماييد رييسش همان آقاي مشايي نيست كه مي گويد خدا به انسان بدهكار است ؟ مادربزرگ گفت : منافقيد حقا . آن هم از روز قدستان . پدرم گفت : ديكتاتوريد شما هم . راستي ديديد يك نفر نوشته بود قدس كه هيچ اما روز قدس ديروز آزاد شد ! مادربزرگ گفت : همه چيزتان تفرقه انگيز است . مجمع روحانيون مي آوريد براي تقابل جامعه روحانيت . چپ مي آوريد براي مقابله با راست . ما اين وري راهپيمايي مي كنيم شما آن طرفي . رويت هلال ماه را هم فرقه اي كرده ايد . بر شيطان بزرگ لعنت . همسر برادرم گفت : شيطان بزرگ يا كوچك ؟ مادربزرگ جواب داد : لاالاالله . . . همان شيطان بزرگ اصلا كه مرگ بر . . . صداي ناشناسي گفت : روسيه . توپولف سرش را بالا آورد و زير چشمي نگاه كرد به ما . خانم بزرگ گفت : لعنت خدا بر . . . همان صدا گفت : روسيه ! خانم بزرگ به مادرم گفت : يك ليوان چاي بده اعصابم بيايد سر جاش . مادرم گفت : چاي نداريم كه . نشنيديد 170 هزار تن چاي در انبارها فاسد شد ؟ پدربزرگ چيني گفت : مينگ ژا ووي . يعني نگران نباشيد چاي صادر مي كنيم برايتان مزه لواشك بدهد فطير . فقط بگوييد چند سال ساخت باشد ؟ درجه سه باشد يا ليگ برتري ؟ چاي لاهيجان باشد يا كنيا ؟ سياه باشد يا چاي سبز ؟ خانم بزرگ گفت : شكر زيادي مي خوري چاي سبز بفرستي اينجا . هلاهل بخورد آدم بهتر است تا چاي اسمش را نبر . گفتم : ببخشيدش . بنده خدا فراموشي گرفته از بس با تلفن همراه نرخ اجناس را استعلام كرده . چون گفته اند تلفن همراه فراموشي مي آورد . برادرم گفت : پس بگوييد قهوه بخورد كه پزشكان ديروز اعلام كردند در پيشگيري از آلزايمر موثر است . پدرم گفت : خوب قهوه . . . راستي مادر ِ . . . مادرم گفت : استغفرالله خوبيت ندارد مرد . پدرم گفت : چي خوبيت ندارد ؟ مي داني چي خوبيت ندارد ؟ اينكه سازمان آمار اعلام كند هزينه يك خانوار شهري ماهانه 50 هزار تومان بيش از درآمد آن بوده است . مادربزرگ گفت : كجاي اين بد است ؟ اينهمه هنرمند و شعبده باز در شهرها زندگي مي كنند بد است ؟ برادرم گفت : اين 50 هزار تومان آخر چطور نيامده خرج شده ؟ گفتم : مثل پول نفت است خوب . وقتي درآمد كشور را با مخارجش حساب مي كنند هميشه مي بينند مخارج بيش از درآمدهاست . عمه خانم گفت : يك خانواده اي بود كه هزار تومان درآمد داشت ولي ده هزار تومان خرج مي كرد . بعد فهميدند دختر خانواده سر و گوشش بله . . . خوب البته عيب نداشته . ناچار بوده اما از اينجا ناشي مي شده درآمد . مادربزرگ گفت : اين ها حرفهاي خانباجي ست ها . برادرم گفت : يعني منظورت اين است كه دولت هم بله ؟ گفتم : ماجراي آن مرد كافري ست كه آمد ايران و يك ماه بعد وقتي برمي گشت كشورش گفت به خدا ايمان آوردم . پرسيدند چرا ؟ گفت : چون در اين مملكت هيچ كس كار نمي كند اما چرخ مملكت بدون هيچ برنامه مشخصي مي چرخد . پس حتما خدايي هست كه . . . خانم بزرگ گفت : بله كه خدايي هست كه هوايت را دارد وگرنه الان تكه بزرگه گوشـــَـت بود . پدربزرگ چيني گفت : مافا تيمي يانگ يعني كارد سلاخي اصل اعلا هم دارم اگر خواستيد

۱۳۸۸ شهریور ۲۵, چهارشنبه

آنفولانزای خوکی





















مادر پشت گوشی تلفن گفت : خواهر تغییر دکوراسیون که نبود । یک جابجایی کوچک بود . نه بابا . اصلا سفر نرفته ایم که با هواپیما باشد . . . بترسیم از هواپیما ؟ ای بابا . ترس چرا ؟ نه . . . همه با هم هستیم . بلند شوید بیایید اینجا محفل شبانه ما برپاست . هنوز فیس بوک نشده ایم که اسممان برود جز متهمان اخیر . قربانت . . . خداحافظ . و گوشی را گذاشت . پدرم گفت : می آیند ؟ برادرم گفت : همه باید بیایند . اصلا کسی نباید در خانه اش . . . عمه خانم گفت : کجا به سلامتی ؟ مهمان وعده گرفته ای ؟ خانم بزرگ گفت : مهمان ناخوانده ممکن است چوب بخورد ها . از ما گفتن بود . همسرم گفت : کار خاصی نمی کنیم . می خواهیم برویم کمی راه برویم . کمی با صدای بلند حرف بزنیم و یک جاهایی را آزا د کنیم . پدربزرگ چینی گفت : ژی اوی ماسا . یعنی زهی خیال باطل جوان . مادرم گفت : چرا ؟ پدربزرگ چینی گفت : سینگ ژی جانگ یعنی امشب یا فردا شب ماه را می بینند و می گویند عیدفطر است . پدرم گفت : نمی شود که . مادربزرگ گفت : در قاموس ما کار نشد ندارد . عمه خانم گفت : روز قدس چه می شود آن وقت ؟ خانم بزرگ گفت : آن که هفته پیش باشکوه برگزار شد و اسنادش هم موجود است . همسرم گفت : لابد در صدا و سیما ؟ گفتم : خانم جان احتمالا آن چه شما دیدید مسابقات دو بوده نه راهپیمایی . برادرم گفت : حتما اهل فرهنگ داشته اند می دویدند . نشنیدید احمدی نژاد گفته اهل فرهنگ ساعتی 150 کیلومتر بدوند ؟ همسر برادرم پرسید : چرا بدوند ؟ گفتم : خوب از دست مجریان دولت دیگر . باید هم فرار کنند از دستشان . منتها کیلومترش مهم نیست . سرعتشان مهم است . همسرم گفت : شاید هم باید اهالی فرهنگ دنبال مجوز کارشان بدوند . پدرم گفت : نخیر بگویید مجوز برخورد چون اول به اهالی فرهنگ مجوز می دهند بعد با همان ها برخورد می کنند . ناگهان در باز شد و توپولف روس آمد تو . پدرم گفت : به به شازده دمپایی . سلام . پوتین خان خوبند ؟ مادرم گفت : کجا تشریف داشتید ؟ توپولف گفت : دامینچا سارا مکف . یعنی رفته بودیم در اجلاس تقسیم دریای کاسپین شرکت کنیم . خانم بزرگ گفت : سهم ما کجاست ؟ مادربزرگ گفت : خانم جان شما دیگر نپرسید کجاست ؟ مگر رای است یا خدای ناکرده شما اصلاح طلب هستید ؟ سهم ما را هم خیرات کرده اند به خاطر ماه رمضان . پدریزرگ چینی گفت : نونو مینگ شانجی . یعنی : حالا آن که رفت . بیایید برایتان یک دریاچه کوچولو بگیرم از چین با ماهی های قرمز کوچولو . توپولف روس زیرلب گفت : دامیشکا مدکولنیکوف . روسی مان هم پیشرفت داشته در این مدت . یعنی اوه مامان آن هم مال من است . صدای یک روح ناشناس گفت : شما جان بخواه اول سهم غزه و لبنان را می دهیم بقیه اش . . . پدرم گفت : این برادر مش چاوز را از قلم نیاندازید یک وقت . برادرم گفت : حیف که نماز عید فطر هم مثل بقیه چیزها کنسل شد وگرنه چاوز را می بردیم آنجا کلی حال می کرد . پسرخاله ام گفت : وقت ندارد البته . در آن روزها مهمان چینی ها هستند . گفتم : پس چه خر تو خری ست آن جا . معلوم نیست کی چی را به کی می اندازد ؟ صدای ناشناس گفت : نترسید هرچی بنجل است به ما می چپانند آخر . یادشان نرفته سطل آشغال جهان شده ایم . تاریخ است دیگر . بلند می شویم دوباره . گاهی پیش می آید . مثل آنفولانزای خوکی . گفتم خوک یادم آمد باید زنگ بزنم حال مادر یک نفر را بپرسم . فعلا بدرود

۱۳۸۸ شهریور ۱۶, دوشنبه

قانون انتقال جـِرم !













مادربزرگ گفت : به چه علت طرح انتقال مقر سازمان ملل را از دستور كار مجلس حذف كردند ؟ اين نماينده ها فكر كردند موضوع راي اعتماد تمام شد و ما ديگر كاري به كارشان نداريم ؟ پدرم گفت : مادرجان مگر مي شود محل سازمان ملل را جابجا كرد ؟ خانم بزرگ گفت : كار نشد ندارد । چطور مي شود تيم پاس را برد همدان و پيكان را منتقل كرد قزوين ؟ برادرم گفت : خدايا । । . خانم جان آن فرق دارد . سازمان ملل كه كشكي نمي شود جابجا شود . اصلا كجا برود ؟ همسرم گفت : حتما خيابان پاستور . البته بوروكراسي اش كمتر مي شود چون زنهاي بي حجاب را راه نمي دهيم به محل كارشان . پسرخاله ام كه داشت مي رفت استاديوم گفت : اگر دفتر سازمان ملل بيايد اينجا بايد هر روز به بهانه اي برويم آنجا تماشا . مثل ورود به ورزشگاه هاي زنان عقده شده برايمان . خانم بزرگ گفت : حالا كجا شال و كلاه كرده اي ؟ خاله ام گفت : حرف توي كله اش كه نمي رود . دارد مي رود تماشاي فوتبال . مادربزرگ گفت : پس بوق و پرچم قرمزت كو ؟ پسرخاله ام گفت : قرمز را ديگر وللش ! فقط سبز . هو هو قهرماااااان ! خانم بزرگ گفت : اين هم از اثرات ارشاد موثر مجيد جلالي بود كه طرح آبي و قرمز را كار انگليس ها دانسته بود ؟ چه مربي نازنيني ست . پدرم گفت : نخير . اين بحث هاي دايي جان ناپلئوني در اين خانه جايي ندارد . برو استاديوم پسرجان . سرت را هم بالا بگير . برادرم گفت : كاري نكنيد فقط امشب مايلي كهن يك بيانيه ديگر صارد كند . گنده باقالي را كه لو داد . گنده گلابي را ديگر افشا نكند . مادرم گفت : فعلا كه دور دور خداداد است كه در مورد تخلفات ليگ داد سخن سر مي دهد . پدربزرگ چيني گفت : زينگ مانا جي يعني : چطور از تخلف صحبت كرده و هنوز كهريزك نرفته ؟ عمه خانم گفت : شما ديگر حرف نزن با آن قرآن هاي ديجيتالي كه صادر كرده ايد اينجا . پر از غلط است . گفتم : نيست اين ها سريال يوسف را نديده اند داستان جومونگ را لابد به خوردمان داده اند . ما هم مثل سازمان ملل به زودي دستور انتقالمان مي آيد . يادش به خير از دانشگاه كه نشد انتقالي بگيريم اما الان واحد كهريزك هست انتقالي مي دهد مثل هلو . نه آن هلوي سياسي . بگذريم

۱۳۸۸ شهریور ۱۵, یکشنبه

انقلاب مداد رنگي !























مادربزرگ گفت : آخيش . بالاخره اسم اين خيابان ايرج ميرزا را در مشهد عوض كردند . پدرم گفت : چرا اين كار را كردند ؟ مادربزرگ گفت : چون شاعر ارزش مداري نبود . اشعار غير ارزشي داشت . همسرم گفت : خوب مولانا هم دارد . مادرم گفت : حالا بعد سي سال يادشان افتاده اشعارش ارزشي نيست ؟ همسر برادرم گفت : خوب نتيجه اينكه كتاب كسي چاپ نشود همين است ديگر . نخوانده بودند كه . عمه خانم گفت : نخورده باشند نون گندم يعني دست مردم هم نديده بودند ؟ برادرم گفت : حالا اسم آن خيابان را چه گذاشته اند ؟ نكند مايلي كهن گذاشته باشند چون اوج ارزش مداري ست ؟ پدرم گفت : نخير ايشان فعلا درقيد حيات و مشغول پرورش گنده باقالي ست در زمين كشاورزي شان و در مملكت ما پهلوان مرده را عشق است . خاله ام گفت : پهلوان پنبه ي مرده را البته . گفتم : خوب اسم خيابان را بايد مي گذاشتند چاوز . نديديد آقايان اعلام كردند چاوز يك فرد ارزش مدار و مذهبي ست ؟ پدرم گفت : فردا هم حتما مي گويند سردار چاوز از فرماندهان سپاه در دوران جنگ بوده . مادربزرگ گفت : اتفاقا بعد بازنشستگي مي تواند بيايد اينجا استاندار شود . پدربزرگ چيني گفت : ژو مي شانگ . يعني اگر استاندار نياز داريد چند تا برادر غيور صادر كنيم برايتان . پدرم گفت : نخير شما خودتان هم اينجا . . . خانم بزرگ چشم غره رفت . برادرم گفت : من مانده ام شما كه از شير مرغ تا جان آدميزاد صادر مي كنيد چرا مربي فوتبال تا حالا صادر نكرده ايد ؟ پدربزرگ چيني گفت : سينگ تا اوووي . يعني ووووي چه حرفي زدي شيطون ؟ مربي براي قرمز يا آبي ؟ مادرم گفت : هيچ كدام . آقاي جلالي گفته طرح قرمز و آبي طرح انگليس ها به ساواك بوده . شما همان مربي ملي بايد بياوري . گفتم : يعني انقلاب رنگي از همان دوران معمول بوده بله ؟ خوانندگان محترم مي بينيد نقش مادربزرگ و خانم بزرگ كمرنگ شده بود در محفل ما چقدر ؟ موضع انفعالي دارند انگار وگرنه بايد الان در زيرزمين خانه بوديم . شايد هم آرامش پيش از طوفان است اما ما هم بيدي نيستيم كه با اين بادها بلرزيم . به قول شيخ اصلاحات تا عزراييل نيايد به راهمان ادامه مي دهيم .

۱۳۸۸ شهریور ۱۱, چهارشنبه

حکایت همچنان باقیست





















زندگي است ديگر بالا و پايين دارد । محفل شبانه ما گاهي در منزل برگزار مي شود । گاهي در زيرزمين خانه و گاهي در دفتر روزنامه । خوب درست روزنامه را بسته اند । اما دفتر روزنامه را كه نه । ظهر روز ده شهريور ديدم مادربزرگ چنان چوب گلفي به دستش گرفته و مبارز مي طلبد در خانه كه زهره ام تركيد । زدم از خانه بيرون । همينطور قدم زنان از جلوي نشر ثالث گذشتم و سرم را كه بالا آوردم ديدم اي دل غافل رسيده ام جلوي دفتر روزنامه . رفتم بالا . اول هادي بود فقط و بعد مهدي طوسي آمد و بعد آروين و مسعود مرعشي و همايون حسينيان ( با خسروشان اشتباه نگيريد يكوقت ) و پوريا عالمي هم آخر سر و كله اش پيدا شد . هرچه فكر كردم دیدم الان كه شب نيست । شب نامه ما هم كه توقيف است با اینحال گفتم: حالا كه اسم صفحه ما شبنامه بود بگذار واقعا شبنامه در بياوريم . هادي گفت : حتما مسعود هم ترانه امشب شب مهتابه را بايد تحليل كند در آن . همايون گفت : كجا جمع شويم آخر . گفتم : كافي شاپ ديگر كه پوريا بتواند فال قهوه مان را بگيرد . ما هم از شر مادربزرگ و خانم بزرگ و پدربزرگ چيني مان در امان باشيم . طوسي گفت : نمي شود حق التحريرمان را هم روزنامه بدهد ماهي يكبار كه دور هم جمع مي شويم ؟ مرعشي گفت : حق التحرير مي خواهيم چه كار ؟ پس اين دلارهايي را كه كروبي از انگليس گرفته بود و بين ما پخش كرد چه كرديد ؟ گفتم : مي بينيد اين استعمار پير چه مي كند ؟ پول هم كه مي خواهد به ما بدهد دلار مي دهد نه پوند . كه اولا ردش را پاك كرده باشد درثاني ارزان تر هم برايش تمام شود . آروين گفت : اوقاتتان را تلخ نكنيد . حالا بياييد تا دور هم جمع شده ايم يك عكس يادگاري بياندازيم . مهدي گفت : بعد عكس را بفرستيم دفتر ِ . . . گفتم بگو ق س م . ما هم بلديم اسم اينها را مخفف بگوييم . گفت : همان ق س م معروف . بفرستيد عكس را آنجا كه يكهو دسته جمعي ببرندمان كهريزك . گفتم : اسم كهريزك را نياور كه پدربزرگ چيني ما بدنش كهير مي زند تا اسمش را مي آورند . فكر مي كند مي خواهيم بنده خدا را بفرستيم خانه سالمندان . پوريا گفت : سالمند و غير سالمند ندارد ديگر . آن جا اول مي كنند بعد مي شمارند . آروين گفت : يعني قانون شكني بوده آن جا ؟ همايون گفت : چه جور هم . بشكن بشكنه بشكن . من نمي شكنم . بشكن . مسعود گفت : بفرما . هي تحليل هاي ما را جدي نگيريد . همين همكار خودمان هم در قالب اين ترانه دارد دعوت به انقلاب مخملين مي كند . همايون از خجالت سرخ شد . گفتم : همچين هم انقلابش مخملين نيست . به نظر انقلاب سرخ باشد ها . پدربزرگ چيني تلفن كرد و گفت : ژانگ مي هووو تاي . يعني نخير انقلاب سرخ فقط مال ماست . همين به قول حجاريان علوم انساني تان مشكل دارد كه نمي دانيد اين چيزها را . حقتان است انقلاب فرهنگي بكنندتان . روي فعلش خيلي تاكيد كرد . يا از نابلدي زبانش بود يا خوب مي شناسد افعال فارسي را . مهدي طوسي پرسيد : پدرجان شما از كجا فهميديد ما چه گفتيم آخر ؟ هادي حيدري گفت : امان از نوكيا كه هرچه مي كشيم از اوست . پدربزرگ چيني گفت : چه مي كشي مگر به جز كاريكاتور ؟ همه اش از همان كاريكاتورهاست ديگر . وقتي مثل آن خواننده منحط مي خواندي امشب مي خوام نقش تو را رو ي نمي دانم چي چي كه فارسي اش را نمي دانم نقاشي كنم ، همين مي شود ديگر . مسعود گفت : آن ترانه سرا داشته گرا مي داده پدرجان . قصدش كشيدن نقشه بوده براي پياده روي از انقلاب تا . . . آروين گفت : نگو آزادي كه هنوز نرسيده ايم . صداي روح ناشناس لباس شخصي گفت : ما فراتر از مطلقش را داريم . درحاليكه محل را ترك مي كرديم گفتم : شما داريد . ما چه ؟ پايين پله ها پوريا گفت : پس قرار ما چه شد ؟ همه گفتيم : جمع مي شويم دور هم باز . آقايان نترسند شبنامه در نمي آوريم فعلا . گپ مي زنيم اما . و مشغوليم . اي . به هرحال به پايان نرسيده دفتر و حكايت همچنان باقيست .

۱۳۸۸ شهریور ۱۰, سه‌شنبه

مستر پیچ

پدربزرگ چینی مدام توی اتاق نشیمن راه می رفت و به چینی چیزهایی می گفت که مفهوم نبود . پدرم گفت : از چی عصبانی ست ؟ برادرم گفت : از اینکه به زودی ما هم سنت شکنی کرده و میوه صادر می کنیم به چین . مادرم گفت : چه خبر خوشی در این روزهای ناخوشی . همسرم گفت : کجاش خبر خوش است ؟ حالا حتما میوه گران می شود . پرسیدم حالا چه میوه ای قرار است صادر کنیم ؟ برادرم گفت : هلو . قرار است هلو صادر کنیم چین . پدربزرگ چینی گفت : ژینگ گانگ هو . یعنی زبانت را گاز بگیر . پدرم گفت : یعنی این قدر محصول هلو امسال زیاد بوده ؟ پدربزرگ چینی گفت : فینگ ژانگ جی . یعنی این نمی شود که وزیرتان را برکنار کنید بعد صادرش کنید چین . ما هلوی پس داده شده نمی خواهیم . خانم بزرگ گفت : وا . یعنی چی ؟ برادرم گفت : خوب وزیر بهداشت سابق بود که اسم هلو رویش گذاشتند ؟ . . . قرار شده سفیر ایران در چین بشود . می بینید بالاخره صادراتمان رونق گرفت . مادرم گفت : بفرما . او هم مزد دوستی اش با احمدی نژاد را گرفت . مادربزرگ گفت : همه دوست او هستند . احمدی نژاد که در مجلس گفت هفتاد میلیون نفر دوست در کشور دارد . پدرم گفت : یکی از این هفتاد میلیون هم لابد هاشمی رفسنجانی ست . گفتم : دور من یکی را هم باید خط قرمز بکشد . بنده دوست بشو نیستم اصلا . مادربزرگ گفت : چرا در مورد کسی که این همه رای آورده این طور حرف می زنید ؟ مادرم گفت : آخ . . . چی شد ؟ پسر خاله ام گفت : وای خاله رای را که منظورتان نبود ؟ مادرم گفت : نخیر . رای مساله اش را نشد حل کنیم داریم صورت مساله اش را در ذهنمان حل می کنیم . پدرم گفت : رای ما هم مثل افغانستان . آن جا هم انگار . . . برادرم پرید وسط حرفش و گفت : اتفاقا نتیجه رای شماری آن جا هم اعلام شد . انگار عبدالله عبدالله هفده درصد رای آورده و . . . صدای یک روح ناشناس گفت : احمدی نژاد هشتاد و سه درصد . خانم بزرگ گفت : . . . از آن جا که برخی خوانندگان گفته بودند پایان داستان های ما همیشه غم انگیز است و مثل فیلم ها پایان خوش ندارد نمی گویم مادربزرگ چه کرده و چه گفت . مهم این است که ما حرف خودمان را زدیم .

۱۳۸۸ شهریور ۸, یکشنبه

غلمان های بالای هجده سال

اين محفل شبانه را اينجانب نوه ارشد مادربزرگ در نهايت صحت و سلامت از زيرزمين خانه برايتان به روز مي كنم . راستش از بس طلبكاران پاشنه در خانه را كنده بودند كه پول ما چه شد . . . آب ما چه شد . . . نان ما چه شد . . . كيك زرد ما و توپ سرخ و سفيد و آبي ما چه شد و . . . ( كسي در اين محله نمي پرسد راي ما چه شد . راي چه شدن ندارد . انتخابات برگزار شده مثل هلو . . . اي داد منظوري نداشتيم از گفتن هلو . ما به وزرا و بحث راي اعتماد اصلا كاري نداريم ) لذا مادربزرگ براي حفاظت ما از دست شرخرها و طلبكارها و ديگران ما را در يك اقدام امنيتي مناسب در زيززمين خانه محبوس كرده . البته زيززمين خانه ما از اتاق مهمان خانه دلنشين تر و مجلل تر است . آدم ياد بهشت مي افتد از بس جوي شير و ( آن يكي اش را در زيززمين پيدا نكرديم ) شهد در آن روانست . فقط نمي دانم كجاي برنامه ريزي اشتباه بوده كه به جاي حوري زيرزمين خانه پر از غلمان مي شود . شب ها به ويژه . آن هم غلمان هاي توجيه نشده . به هرحال بنده در زيرزمين به خوسازي پرداختم و تصميم گرفتم با اين دستگاه تردميل نصب شده در محوطه سونا جكوزي كلي وزن كم كنم . البته خودسازي كه فقط خودسازي جسمي نيست . روح هم بايد خودسازي شود و شد . براي مثال بنده پي بردم لاغر شدن من كار ايادي خانباجي بوده و توسط دهل چي هاي او الكي لاغر جلوه داده شده ام وگرنه با اين همه غذاي چرب و چيل كه مادربزرگ به خوردم مي دهد ( از جمله آشی که یک وجب روغن روی آن است ) نبايد وزنم پايين آمده باشد كه . يا پي بردم هايدگر اصولا انسان منحرفي ست كه دنبال اتوپياي خودش بوده هميشه و به سيدجمال الدين اسدآبادي مي گفته فراماسون ! و از همه بدتر فراماسون اصلي كسي نيست جز برادر خودم كه اسناد وابستگي اش در دست تهيه مي باشد . عليهذا حالا طلبكارها دست از سرم برنمي دارند كه يالله جاها عوض . زكي ! جاي به اين خوبي را نمي دهيم به آن ها كه . فقط نمي دانم چرا شب ها كه تاريك است بنده جسم سختي را در تنبان خودم حس مي كنم . بي تربيت نشويد . مادربزرگ مي گويد دردش طبيعي ست . آل است . يك سر و دو گوش است . ديگ به سر است . هرچه هست . . . باید براي 18 سال به پایین ها داشتن هرگونه مادربزرگ و بدهکاری قدغن شود .

۱۳۸۸ شهریور ۶, جمعه

بسی رنج بردم در این سال سی

خانم بزرگ گفت : چه خوب كه مهندس موسوي خانه اش را عوض كرد . چقدر فكر اصلاح الگوي مصرف بوده ايشان . مادرم گفت : خانم جان چطور شما از مهندس موسوي تعريف مي كنيد ؟ خانم بزرگ گفت : كاري كه خوب است را بايد گفت ديگر . همسرم گفت : حالا تغيير محل منزل ايشان چه ربطي به اصلاح الگوي مصرف دارد ؟ خانم بزرگ گفت : اي بابا ربط دارد. چون خانه جديدشان در همسايگي آقاي خاتمي ست و همين به كاهش مصرف بنزين و نيروي انساني نفر روز كمك مي كند . پدرم گفت : جل الخالق . به حق چيزهاي نشنيده . آخر گودرز به شقايق چه ارتباطي دارد ؟ خانم بزرگ گفت : اي بابا . وقتي بيايند براي بازداشت و دستگيري يكي شان ديگر لازم نيست بنزين بسوزانند و عنرعنر بروند دنبال آن يكي . كافيست زنگ همسايه را بزنند و دستگيرشان كنند . مادربزرگ گفت : اين شيخ اصلاحات را هم بايد تشويق كنند برود همان جا خانه بگيرد . برادرم گفت : از مادر نزاييده هنوز كه . . . خانم بزرگ چشم غره رفت . همسرم گفت : اسم خياباني كه خانه هاشان آن جاست را هم بايد عوض كنند پس . عمه خانم گفت : چه بگذارند ؟ همسر برادرم گفت : بگذارند راه سبز اميد . مادربزرگ گفت : نخير . بگذارند بزك نمير باهار مياد . پدرم گفت : مادرجان مگر نشنيدي در نوميدي بسي اميد است ؟ خانم بزرگ گفت : به ايشان بفرماييد : اين ره كه تو مي روي به تركستان است . پدربزرگ چيني گفت : سيدينگ مانجا تونگ . يعني اتفاقا آذري هم هستند سيد . خانم بزرگ گفت : تو يكي اگر يك بار ديگر . . . الله و اكبر . برادرم گفت : خانم برزگ هم سبز شد به سلامتي . گفتيد ديگر خودم شنيدم . مادربزرگ گفت : روي شلوارهاي چيني هم نوشته بود دليل مي شود كه شلوارها سبز باشند ؟ پدرم گفت : گفتيد چين ياد دادگاه حوادث اويغور افتادم . ديديد چه مشابهتي داشت با دادگاه حواث اخير ؟ گفتند عامل خارجي دست دارد . گفتند اعترافات متهمان از تلويزيون دولتي پخش مي شود . گفتند انقلاب مخملي در سرشان بوده . برادرم گفت : كهريزك چه ؟ اگر نداشتند پدربزرگ را بفرستيم مدتي آنجا كارآموزي . پدربزرگ چيني گفت : ژانگ . يعني من ندانستم از اول كه تو بي مهر و وفايي . . . عهد نابستن از آن به كه ببندي و نپايي . ( چه عميق است هر كلمه چيني ؟ خداييش زبان شان را نبايد صادر كنند اينجا ؟ ) مادرم گفت : بقيه اش را هم مي خوانديد . شمع را بايد از خانه به در بردن و كشتن . . . تا كه بيگانه نفهمد كه تو در خانه مايي . خانم بزرگ گفت : بفرما . كشتن . اين هم سند جنايتشان . مادربزرگ گفت : از همه بدتر دادن علامت به بيگانگان است . با شمع علامت مي دهي هان ؟ جايگزين فيس بوك كرده ايد شمع را بله ؟ مادرم گفت : مرا ديگر بي خيال شويد بالاغيرتا . اصلا به قول آن ترانه سرا ، مرا درياب . گفتم : همه اش شد شعر و شاعري و مشاعره . ب بدهم من هم ؟ م م م م بسي رنج بردم در اين سال سي . نمي دانم چرا خانم بزرگ از همه اشعار و گفته هاي من برداشت سياسي مي كند . به اين سي سال چه كار داشتم آخر ؟ فعلا دنبال امان نامه مي گردم . تا بعد .

۱۳۸۸ شهریور ۴, چهارشنبه

قطعنامه دان دوزي در one minute

مادرم گفت : اين روزها همه اش اخبار تعطيلي مي شنويم چرا ؟ خانم بزرگ گفت : تعطيلي چي مثلا ؟ پدرم گفت : تعطيلي برخي واحدهاي توليدي مثلا . برادرم گفت : يا درخواست تعطيلي حزب مشاركت و سازمان مجاهدين در دادگاه فعالين سياسي . عمه خانم گفت : ديگر انحلال و تعطيلي نمي خواهد . يك دور اعضايش را بگيرند ببرند زندان ارشادشان كنند خود به خود استعفا مي دهند از حزب . پدربزرگ چيني گفت : كمونينگ جانگ . يعني اگر برگ درخواست بنويسيد مي توانيم جاي اين احزاب مخملي تان حزب كمونيست صادر كنيم برايتان . ؟ پدرم گفت : سياسي بازي اصلا تعطيل . همه تان بايد استعفا بدهيد از فعاليت سياسي در اين خانه . استعفانامه تان را هم حداكثر ظرف 24 ساعت آينده تنظيم و جلوي ديگران قرائت مي كنيد . مفهوم بود ؟ حالا آن واحدهاي توليدي چرا تعطيل شدند ؟ خانباجي كه داشت بي بي سي نگاه مي كرد گفت : ببين خودت كرم داري ها . همسرم گفت : شايد به خاطر شيوع آنفولانزاي خوكي باشد ؟ مادرم گفت : عين عمان و كويت كه دانشگاه هاشان را به دليل خطر آنفولانزاي خوكي يك ترم تعطيل كرده اند . خانم بزرگ گفت : بفرما . وقتي آن ها اين كار را بكنند خوب است اما وقتي ما مي خواهيم اين كار را بكنيم مي گويند واي و واويلا . حتما از ترس سبزهاست . چون از جنبش سبز حساب مي برند مي خواهند الكي دانشگاه ها را . . . پدرم گفت : همچين بيراه هم . . . همسرم گفت : شايد روزنامه ها را هم از ترس شيوع آنفولانزاي خوكي در ايران تعطيل مي كنند كه روزنامه نگارها آلوده نشوند . مادرم گفت : حالا بالاخره اين آنفولانزاها منشا شان كجاست . هي مي شنويم مي گويند آنفولانزاي افغاني . . . آنفولانزاي چچني . پدربزرگ چيني گفت : يانگ تسه چاپينگ يعني خيلي نامرديد . خوب شما كه مي خواستيد آنفولانزا وارد كنيد از چين وارد مي كرديد . گفتم : شما هم كه همه اش فكر صادر كردنيد . نمي دانم چطور با صدور قطعنامه اين قدر مساله داريد . پدرم گفت : قطعنامه هم تعطيل شد فكر كنم . غني سازي را كه ناگهان متوقف كرديم ديگر قطعنامه لازم نيست صادر كنند . برادرم گفت : خدارا شكر والا قطعنامه دان خيلي ها در جهان پاره مي شد . گفتم : بعد بايد اين وزير بهداشت هلو را مي فرستاديم براي دوخت و دوز قطعنامه دان هاي پاره شده . مادربزرگ گفت : هلو هم كه ديگر در كابينه نيست . خانم دستجردي جايشان آمده . اگر لازم شد خارج مي روند قطعنامه دان هم مي دوزند . گفتم : اگر همسرشان اجازه خروج از كشور نداد به خانم وزير، آن وقت چه مي شود ؟ صداي ناشناسي گفت : حتما قطعنامه دان شوهرش پر مي شود . صداي ناشناس هم حرفي مي زند ما تنبيه مي شويم . به خدا تقصير هابرماس است والا ما به اين تئوري فلسفي فشار از پايين اعتقاد نداشتيم كه . حالا هي از پايين فشار مي آورند و كاري هم به سخنان شيخ اصلاحات ندارند كه فشار دهندگان از پايين چرا محاكمه نمي شوند اما آن ها كه از بالا چانه زني مي كرده اند در دادگاه محاكمه مي شوند . با اين وضع كي بشود قطعنامه دان ما هم به دوخت و دوز نياز پيدا كند خدا مي داند

۱۳۸۸ شهریور ۲, دوشنبه

دیپلماسی نیناش ناش

همسرم گفت : معيار انتخاب ملكه زيبايي چيست ؟ برادرم گفت : زيبايي . همسرش گفت : چه هيز . نخيرشم تحصيلات . خانم بزرگ گفت : پررويي . پدرم گفت : قد بلند . مادرم گفت : وقار . مادربزرگ گفت : لباس . برادرم گفت : مادرجان . نه همين لباس زيباست نشان آدميت . پسرخاله ام گفت : پس بكن و بريز . پدربزرگ چيني گفت : وانگ اوتسو موچو . يعني اِ مگه مورچه داره ؟ خانم بزرگ گفت : همه اش موجب جدايي بيش تر مي شود اين جلف بازي ها . توپولف روس گفت : داميشكا سارامونا يعني قبلا روسيه زياد داشت از اين ملكه ها اما حالا پوتين همه چيز را به باد فنا داده. پدربزرگ چيني گفت : مي خواهي ملكه زيبايي آمريكايي توليد چين صادر كنيم ؟ با لباس بي لباس . . . همسرم گفت : لباس درمورد ملكه هاي زيبايي خيلي مهم است . پسرخاله گفت : نداشتن لباس كه مهم تر است . پدربزرگ چيني نيشش باز شد . همسرم گفت : اما همين لباس ملكه زيبايي كلي آشوب به پا كرده در دنيا . برادرم گفت : چرا ؟ همسرم جواب داد : چون ملكه زيبايي پرو لباسي پوشيده و با آن پز داده كه دولت بوليوي مي گويد متعلق به فرهنگ بوليويايي ست . مادرم گفت : مگر راي بوده كه با برداشتن آن پز بدهند ؟ برادرم گفت : پس اينكه مي گفتند بوليوي ميليون ها دلار خرج كرده در شبكه هاي غربي كه اثبات كند يك لباس متعلق به آن هاست موضوعش اين بوده . پدرم گفت : در چه تاريخي بوده حدودا ؟ مادرم گفت : همين چند هفته پيش . پدرم گفت : واي . برادرم گفت : ديگر چيزي نگوييد كه دوزاريمان افتاد . همين چند وقت پيش نبود ما كلي پول قرض داديم بوليوي ؟ كه صداي مجلس هم درآمد ؟ نكند دولت فخيمه بوليوي اين وام قرض الپس نده را خرج نيناش ناش كرده باشد ؟ برادرم گفت : به به . شما هم بله ؟ نيناش ناش هم بلديد ؟ خانم بزرگ گفت : چه ترانه قشنگي هم بود اين نيناش ناش . دست وزير ارشاد درد نكند كه مجوز داده بود به . . . همسرم گفت : خانم جان مجوز نداشت آن ترانه . مادربزرگ گفت : ترانه مجوز نداشت ؟ يعني آن دختر كه مي گفت من 15 سال دارم بي مجوز بود ؟ همسر برادرم گفت : نه مادرجان . آن را نگفت كه . ترانه ي . . . خانم بزرگ گفت : ساسي مانكن را گفتم . اگر مجوز ندارد توي ماشين تو چه كار مي كرد ؟ پدرم گفت : كي هست ساسي مانكن ؟ او هم در مسابقه ملكه زيبايي شركت كرده بوده ؟ خانم بزرگ گفت : خودت را به كوچه علي چپ نزن . دوره چپ روي گذشت . اين كاست توي ماشين تو چه مي كرده ؟ پدرم گفت : اين بچه ها حتما . . . برادرم گفت : خانم جان ماشين كه اشكال ندارد . حريم خصوصي ست . مادربزرگ گفت : حريم خصوصي بخورد توي سرت . مگر نشنيدي رادان گفت خودروها حريم خصوصي نيستند وگرنه مي شود يكي بگويد من روسري ام را برمي دارم در ماشين چون حريم خصوصي ست . گفتم : حالا نيست در اين فيلمها و سريال هاي ايراني هنرپيشه هاي ما در حريم خصوصي خانه حجاب ندارند ؟ مادرم گفت : از نظر رادان كجا حريم خصوصي محسوب مي شود حالا ؟ خانم بزرگ گفت : خانه . برادرم گفت : يعني پخش نيناش ناش در خانه آزاد است ؟ خانم برزگ گفت : البته . پسرخاله ام گفت : دعوت كردن مهمان هم كه در حريم خصوصي مشكل ندارد ؟ مادربزرگ گفت : مهمان حبيب خداست . دخترخاله ام گفت : و نواختن ساز چه ؟ خانم بزرگ گفت : آن هم در حريم خصوصي منع ندارد . پدربزرگ چيني گفت : چيپسينگ ماستينگ ؟ يعني خوردن چيپس و ماست چطور ؟ خانم بزرگ گفت : آن هم اشكال ندارد . پسرخاله ام گفت : بابابزرگ را عشق است . يك پا قرتي ست براي خودش . و رو به برادرم گفت : امشب رديف كنيم داف و تنبك و دايره و چيپس و و غيره و نيناش ناش همگي بيان حبيب پارتي بتركونيم . خون جلوي چشم خانم بزرگ را گرفت . حريم خصوصي و عمومي مان را يكي كرده خانم بزرگ . داريم مي رويم قطعنامه دانمان را بدوزيم فعلا . باي باي !

۱۳۸۸ مرداد ۳۱, شنبه

هلو پوست کنده

عمه خانم گفت : محمود كاشاني كه مي خواست رييس جمهور شود با حبيب كاشاني پرسپوليس نسبت دارد ؟ پدرم گفت : نخير . پسر آيت الله كاشاني ست كه دوره دكتر مصدق عين منحني سينوسي خوب و بد بودند با هم . مادرم گفت : پس بيخود نيست هنوز هم اينقدر بد مصدق را مي گويد . پدربزرگ چيني گفت : ژانگ مصدق سونگ يعني مصدق كيست ؟ برادرم گفت : كسي كه نفت ايران را ملي كرد . پدربزرگ چيني گفت : فانگ ماتسو ايچا . يعني در كتاب هاي تاريخ ايران چاپ چين نوشته كاشاني نفت را ملي كرد ! پدرم گفت : مرده شوي تو را ببرند با آن كتاب هاي چاپ چين چشم سفيد . خانم بزرگ گفت : احترام بزرگ تر واجب است حتي اگر مخالف و منتقد باشد . مادرم گفت : عين احترامي كه اين روزها برخي اعضاي جوان احزاب جوان به مهندس موسوي و شيخ كروبي مي گذارند . خاله ام به پدربزرگ چيني گفت : پدرجان نفت را دكتر مصدق ملي كرد نه . . . آن يكي كي بود ؟ پدربزرگ چيني گفت : ژي ژي ميتسو ژي . يعني چه آدم بدي بوده پس ! همسرم گفت : بايد هم بگوييد بد است . وقتي اعلام مي شود سهم چيني ها از قراردادهاي نفت و گاز ايران پنجاه درصد است بايد هم از دكتر مصدق خوشتان نيايد شما . مادرم گفت : حالا به هم نپريد اين قدر . ماه رمضان است . آشتي كنان بايد باشد . همه بايد بنشينند سر سفره افطار . . . برادرم گفت : اتفاقا اعلام كرده اند به مناسبت ماه رمضان پنج هزار زنداني مي روند مرخصي . گفتم : ددم واي ! پدرم گفت : آدم بايد از رفع مشكل ديگران و آزادي مردم خوشحال شود نه مثل برخي هي بگويد فلاني چرا آزاد است و فلاني چرا زندان نيست . گفتم : من هم قبول دارم اما ترسم از اين است كه با مرخصي آمدن اين پنج هزار نفر جا براي پنج هزار نفر زنداني تازه نفس باز شود و ما هم خداي ناكرده يكي اش . . . خانم بزرگ گفت : نخير بادمجان بم آفت ندارد . بعد هم زندانبان ها چنان با اين آقاي ابطحي اخت شده اند كه به اين راحتي نمي شود بين شان را به هم زد . شما فرم درخواست هم پركني حاضر نمي شوند زندانباني و بازجويي ات را به عهده بگيرند . هم دلشان پيش ابطحي گير كرده هم ابطحي حساس است حسودي اش مي شود . مادربزرگ گفت : حقا كه دوره مهرورزي ست . خوب اسمي روي اين دوره گذاشته اند . همسرم گفت : بله وقتي رييس دولت وزير سابقش را جلوي بينندگان تلويزيون هلو بنامد واقعا كه دوره مهرورزيدن است . خانم بزرگ گفت : مگه چيه ؟ شما همه هلو هاي من هستيد . گفتم : فقط بالاغيرتا پوست ما را نكنيد موقع خوردن !

۱۳۸۸ مرداد ۲۹, پنجشنبه

جین چین دو جین

مادربزرگ كه روزنامه مي خواند گفت : آي زدي به هدف . . . زدي توي خال واقعا . مادرم پرسيد : درباره اتهام شكنجه و تجاوز نوشته توي روزنامه ؟ مادربزرگ گفت : نخير . از قول يكي از آقايان روحاني حاضر در دانشگاه ها نوشته قطب نماي دل اقليتي در دانشگاه ها به سوي كاخ سفيد است . برادرم پرسيد : سر فلش يا تهش ؟ خانم بزرگ گفت : سر و ته ندارد ديگر . همسرم گفت : البته واقعا سر و ته ندارد حرف هاي آقايان . عمه خانم گفت : بپا با اين حرف ها مثل غلامحسين الهام نشوي نسخه ات را بپيچند . نشنيدي الهام نسخه اش را مجمع تشخيص مصلحت پيچيده ؟ خاله ام گفت : مگر مجمع تشخيص مصلحت نسخه هم مي پيچد براي كسي ؟ اگر اين كار را مي كند يك نسخه هم براي هاشمي رفسنجاني بپيچد كه اين سرگيجه اش التيام يابد . پدرم گفت : هاشمي سرگيجه دارد يا اضطراب ؟ خانم بزرگ گفت : نسخه رفسانجاني را كه خودمان بلديم بپيچيم . داريم مي پيچيم اصلا . مشكل حادي ندارد . با يك داروي ساده يا قهوه رفع مي شود مشكل شان . برادرم گفت : فقط داروي نظافت نباشد ؟ همسرم گفت : يا قهوه قجري . پدربزرگ چيني گفت : ژو ساي سينگ . يعني يك داروي نظافت توليد كرده ايم با طعم ليمو . بگويم بفرستند برايتان ؟ گفتم : ممنوع است . كالاي قاچاق است . بگو لاي شلوار جين هاي صادراتي تان بفرستند . پدرم گفت : مگر شلوار چيني هم به بازار آمده ؟ مادرم گفت : بله . حرفي مي زنيد ها . اگر يك چيز صادر نكنند جاي تعجب دارد . همسرم گفت : البته يكي اش هم الان پاي خانم بزرگ است . فكر مي كنم كادوي والنتاين شان را پيشاپيش گرفته خانم بزرگ . برادرم گفت : يادش به خير وقتي مدرسه مي رفتيم خانم بزرگ مي آمد به مدير مدرسه مان مي گفت : با شلوار جين ما را راه ندهد مدرسه و با قيچي مي افتاد به جان پاچه شلوارمان . عمه خانم گفت : راستي درست است مي گويند روي نشيمن گاه اين شلوارهاي جين چيني بسم الله الرحمن الرحيم نوشته اند ؟ خانم بزرگ گفت : بله . البته من آن مدلي را هديه گرفته ام كه در آن موضع نوشته الله و اكبر . بلند شد چرخي بزند كه همه بتوانند پشت شلوار جين اش را ببينند . تا پشتش را كرد به ما پدربزرگ چيني نيشش باز شد و با لهجه عجيب غريبي گفت : الله و اكبر . بنده خدا نمي داند هنوز اين روزها تر و خشك را با هم مي سوزانند . ارواح سرگردان لباس شخصي آمدند دهان پدربزرگ چيني را بو كردند . خب كاري اش نمي شد كرد . گفته بود الله و اكبر . نمي شد كتمانش كرد . فعلا در حال بازجويي شدن است . مادربزرگ دارد سر توپولف موبور روس شيره مي مالد تا يك توپولف به عنوان وثيقه بگذارد . ارواح البته پيغام داده اند چيزي كه سقوط كند دم به دم قبول نمي كنند به عنوان وثيقه . صداي پدربزرگ چيني را مي شنوم كه مي گويد : ژانگ سينگ سي . يعني مي خواهيد خودم وثيقه صادر كنم به ايران ؟ يك وثيقه داريم در چين جنسش عالي ست . يك مدل ديگر . . .

۱۳۸۸ مرداد ۲۷, سه‌شنبه

خیلی دور . . . خیلی نزدیک - به مناسبت سالگرد کودتای بیست و هشت مرداد

تا چشم باز كردم ديدم خانه در وضعيت بحراني ست . برادرم مي دود در خانه و ارواح سرگردان به دنبالش . صداي شكستن اشيا مي آمد و هياهوي گنگ عده اي كه نمي دانم كه يا كجا بودند . پرسيدم چه خبر است ؟ مادربزرگ گفت جشن است همسرم گفت : عزاست . برادرم كه هنوز از دست ارواح مي گريخت گفت : ما هم لابد مرغيم كه در عزا و عروسي . . . بد چيزي ست جسم سخت چيني . مي خورد به آدم حرف زدن از يادش مي رود . تا مي گويم چيني پدربزرگ چشم غره مي رود . گفتم : يكي بگويد به من چه شده آخر ؟ پدرم گفت : روزنامه نگار هم روزنامه نگارهاي قديم . روزنامه شما را توقيف كرده اند از ما مي پرسي چه خبر است ؟ گفتم : يك شماره فقط . مادربزرگ گفت : چرا يك شماره ؟ گفتم : پس چند تا ؟ گفت : دوتا . گفتم : چرا دوتا ؟ مادر بزرگ گفت : پس چند تا ؟ خانم بزرگ گفت : هوار تا ! بازي تان گرفته با هم ؟ پدربزرگ چيني ريز خنديد و گفت : ژي چان هوووي ! يعني : از اولش هم زيادي بود . روزنامه يكي كافيست . مثل بچه . مثل حزب . همسر برادرم گفت : ددم واي . حزب را هم . . . گفتم : اما خدا هم يكي ست . و آن بالاست . برادرم گفت : يكي بپرسد اين ها از جان من چه مي خواهند ؟ پدرم گفت : آقا . . . برادر . . . رفيق . . . مستر . . . اي بابا . . . مادرم گفت : بگو تاواريش تا حالي شان شود . يكي از ارواح لباس شخصي گفت : نعم يا سيدي ؟ گفتم : همين يك قلم را كم داشتيم در خانه ؟ اهلا و سهلا . مرحبا ! لبناني ؟ لبناني؟ روح لباس شخصي گفت : نعم . گفتم : به به بين المللي شده منزل . سالن ترانزيت است انگار . همسرم گفت : شهربازي ست . قهوه قجر داريم و رولت روسي . ژانگولر چيني هم كه مادام العمر . . . مانده بود رقص عربي كه . . . برادرم گفت : رقص كه نه . خوش رقصي عربي . لهجه اي هم دارد برادر . حبيبي نزن . آخ . مادرم گفت : بگو سست بنياني خودت را خلاص كن . مگر بادامچيان نگفته افراد سست بنيان احتياجي به شكنجه ندارند ؟ مادربزرگ گفت : چه هست شكنجه ؟ خوردني ست ؟ پدرم گفت : نخير كردني ست . اين روزها به ويژه . شال و كلاه كرد از خانه برود پدر كه صدايي آمد . روح مو فرفري اي پرسيد : ميدان فاطمي كجاست ؟ مادربزرگ گفت : به به شعبان خان . قدم رنجه كرديد . گفتم : اين ديگر اينجا چه كار مي كند ؟ پدر گفت : بيست و هشت مرداد است ها انگار . مراسم دارند حتما . ويژه برنامه . سالگرد . پدر بزرگ چيني مهره هاي شطرنج را چيد يك دست شطرنج بزند با روح شعبان بي مخ . چه شطرنجي ست نه سرباز دارد نه فيل نه رخ . يك شاه دارد و باقي مهره ها اسب . مادرم گفت : اي خدا مددي . دعاي مادر است ردخور ندارد هرگز . صداي عصا آمد و پيرمردي خميده وارد سالن شد . همه به احترامش برخاستند . برادرم گفت : سلام . خوش آمديد . روح شعبان نعره زنان غيبش زد . مادرم گفت : صندلي بياوريد براي آقاي دكتر . توپولف روس پرسيد : داميشتا اولگا سامير . يعني : كيست اين آقا ؟ همسرم آهسته گفت : روح دكتر مصدق . روح ايشان گفت : صندلي نياوريد . وقت نشستن نيست . آمده ايم ملي كنيم همه چیز را . نفت را ملی می کنیم . اعتماد را ملی می کنیم . اعتماد به نفس مان رفته بالا از آن وقت . شعبان بي مخ يا پدربزرگ چيني . ديگر جلودارمان نيست كسي . از بعضي چيزها فاصله داريم اما چيزي هم نمانده است برسيم به آن ها . مثل فيلم ميركريمي مي ماند حس مان . آرزوهامان خيلي دور است . خيلي نزديك !

محفل شبانه ادامه می یابد - کبوتر با کبوتر باز با باز

پدربزرگ چینی یک خودآموز زبان عربی گرفته بود و می خواند . پدرم گفت : چرا عربی می خواند ؟ مگر فارسی اش تکمیل شده ؟ برادرم گفت : درست از لحظه ای که شنید زنان سعودی وارد عرصه تجارت می شوند هروله کنان رفت کتاب خودآموز عربی خرید . خانم بزرگ گفت که چه بشود ؟ بیجا کرده . با زنان سعودی می خواهد مراوده کند ؟ سر پیری و معرکه گیری ؟ شلوارش دوتا شده ؟ پدرم گفت : هی گفتم برنامه های صدا و سیما را نشانش ندهید . خوب وقتی می بیند همه فیلم و سریال های ما شده دو همسری رفیق ما هم فیلش یاد هندوستان کرده . پسرخاله ام گفت : چطور قبلا پدربزرگ می گفت فرزند یکی روزنامه یکی حزب یکی اما حالا زن دوتا ؟ مادربزرگ گفت : اگر علی ساربان است بلد است شترش را کجا بخواباند و به زبان چینی گفت : ژویی سانگ مین . یعنی خانم بزرگ قرار است بشود وزیر زنان (مادربزرگ همه فن حریف است . چینی صحبت می کند بهتر از مائو ) پدربزرگ نیشش باز شد و کتاب عربی را بست . همسرم گفت : اما رییس مرکز امور زنان و خانواده دولت ایجاد وزارت زنان را غیر ضروری خوانده . مادربزرگ گفت : می گذاری کارمان را بکنیم یا نه ؟ خانم بزرگ گفت : معلوم است که غیرضروریست . اصلا به قول فاطمه رجبی این حرف هاس فمنیستی نباید در خانه مطرح شود . مادرم گفت : نگران هستم امشب این زن خوابش نبرد . آخر احمدی نژاد دو وزیر زن معرفی کرده در کابینه . همسرم گفت : حالا فاطمه رجبی با اسطوره اش چه کار می کند ؟ پدرم گفت : بدترش این است که گویا سومین زن کابینه هم در راه است . مادربزرگ گفت : وااسفا . . . واویلا . . . وامصیبتا . خانم بزرگ گفت : شما دیگر چرا آه و واویلا سر داده ای ؟ این ها که خودی اند از هرچه مرد هم مردترند . پدربزرگ چینی گفت : رجل ؟ هذالرجل ؟ پسرخاله ام گفت : چه انگیزه قوی ای داشته پدربزرگ . دوساعته عربی یاد گرفت . مادربزرگ گفت : چرا نگران نباشم خانم جان ؟ خانم بزرگ گفت : یکی از این خانم ها که طرفدار سرسخت تفکیک جنسیتی در بیمارستان ها بوده . پدربزرگ چینی پرسید : ژانگ تتسی بوچی ؟ یعنی : تفکیک جنسیتی دیگر چیست ؟ برادرم گفت : یعنی کبوتر با کبوتر باز با باز . پدرم گفت : یعنی مردها با هم زن ها با هم . پدربزرگ چینی گفت : وووووی . . . سینگ شانگ یعنی این که خوب نیست . خانم بزرگ گفت : یک دقیقه زبان به دهان بگیر و فک را نجنبان یادم نرود چه می گویم . مادرم گفت : وزیر زن پیشنهادی دوم را می گفتید /. مادربزرگ گفت : آهان یادم آمد . بله خانم دوم هم که از مبلغان و طرفداران چند همسری مردان است دیگر . پدربزرگ چینی گفت : وری گود چه وزیر با کفایتی . ما نمی دانیم چطور هروقت احساساتی می شود پدربزرگ به زبان مادری اش صحبت نمی کند . مادربزرگ برایش یک فنجان قهوه برد . شانس آورد قهوه قجری نبود
همسرم گفت : این خانم آجرلو با آن مدیرعامل سابق سبزپوشان پاس نسبتی دارد ؟مادربزرگ گفت : سبزپوشان سابق البته . گفتم : باز اسم فوتبال آوردید مورمورم شد . پرسپولیس کی بازی دارد در آزادی برویم تماشا ؟ برادرم گفت : به خودت وعده وعید نده که ممکن است باز هم بی تماشاگر برگزار شود . پدرم پرسید : چرا ؟ محرومیتشان که تمام شد . بازی گذشته هم که بدون تماشاگر بود دیگر . برادرم گفت : بله نبودند اما اگر قرار باشد محروم شوند دوباره ، می شوند . بستگی دارد این عزیزان در ورزشگاه حضور داشته اند یا نه ؟ و با دست پشت سر ما را نشان داد . وقتی برگشتیم پشت سرمان را نگاه کردیم دیدیم عده ای روح سرگردان با لباس های ورزشی شخصی قرمز و آبی ایستاده اند .بر و بر ما را نگاه می کنند . بعید نیست این جماعت جو ورزشگاه را به هم ریخته باشند و دوباره بی تماشاچی برگزار شود مسابقات . حالا هم به طرفداری تیم شان ریخته اند توی خانه و . . . آخر سر می دانیم خانم بزرگ شکستن در و پنجره و اسباب اثاثیه را از چشم ما می بیند و ما را مجبور می کند همه چیز را گردن بگیریم . فعلا دارند با سر و صدا می آیند این سمت . خداحافظ

در سوگ اعتمادملی

ساعت هفت بعدازظهر است । از گرمای خیابان خلاص شده خود را رهانیده ام در ساختمان اعتمادملی । - چه واژه غریبی ست این روزها این نام । اعتماد । اعتمادملی - در تحریریه نشسته ایم پشت یک میز با هادی حیدری عزیز । برای صفحه شبنامه حرف داریم با هم । طرح داریم برای ادامه دادنش و ایستادگی برابر فشارها । راهکار باید می اندیشیدیم برای ادامه حیاتش । حفظ کردنش । فشارها زیاد است و نامحدود । قرار می گذاریم بیش تر کار کنیم । در تماس بیش تر باشیم با هم । مرور خاطره می کنیم با هم । از روزهای تحریریه گل آقا و شادروان صابری که بودنش موهبتی بود از نظر من । از هفته نامه و جو ماهنامه । توقیف خودساخته و جلسه تحریریه بعد از توقیف فله ای مطبوعات । هفته نامه که تمام شد من و هادی راهمان از هم جدا شد هادی همه جا بود و من در چند نشریه که مهم ترینش شرق بود । توقیف شرق حکایت همیشگی مطبوعات و بعد دوباره پیدا کردن هم در تپق اعتمادملی و بعد جلسه یازده اردیبهشت هشتاد و هشت با سیامک ظریفی و مجتبی آذریار نایینی و مهناز عادلی و هادی و من । در تحریریه روزنامه و شنبه دوازده اردیبهشت شبنامه متولد شد । به یک روز نکشیده انشقاق و جدایی عده ای । تا بیست و دوم خرداد که عده دیگری رفتند و بعد دیگرانی که آمدند و رفتند و باز من و هادی بودیم با هم । هادی گفت : شهرام هشتاد و پنج شماره شد شبنامه । گفتم برای صدسالگی اش باید برنامه داشته باشیم و زدیم هر دو به تخته । چشممان شور بود شاید । می پرسم این بچه هایی که مانده اند که دیگر نمی روند ؟ می گوید نه فعلا । گاهی زیرلب اشاره ای می کنند اما هستند فعلا । ریزش داشته ایم در طول این سه ماه । نمی گویم از ترس که از ناامیدی به آینده دیگر ننوشته اند در صفحه و ما انگار پوست کرگدن داریم । می پرسد هادی به بچه های دیگر زنگ زدی । می گویم کسی حاضر به همکاری نیست این روزها به هر که زنگ می زنم نمی آید । تنها افشین لبیک می گوید و رضا । باز نمی گویم ترس । می گویم دلچرکین هستند از خلق اثری در این روزها । می گویم هادی چهارشنبه بیست و هشت مرداد است محفل شبانه ویژه دارم برای آن روز । روح دکتر مصدق آمده و شعبان بی مخ । بعد حکم می آید । توقیف । فکر می کنم با عادت نوشتنم چه باید بکنم باز । این اعتیاد را درمان نیست । با هراس همیشگی مانده در دلم چه کنم که با هر تلفن دلت هری بریزد و با هر زنگ خانه همسرت بگوید تو در را باز نکن । فکر می کنم در جهان چند روزنامه وجود دارد ؟ و چند روزنامه بسته می شود ؟ ما رکورددار چه چیزهایی هستیم در جهان । توقیف و رکود و تورم । زندانی و هراس و گرانی । نوشته های بچه ها روی دستم مانده । دیگر توقیف شده روزنامه । با دپوی مطالب چه باید کرد ؟ مطالب خوانندگان را چه کار کنم । به قوچانی می اندیشم و از خودم می پرسم سردبیر شنیده این خبر را آیا ؟ می شنود و از حالا فکر روزنامه بعدی ست । آقای قوچانی برای محفل ما هم جایی نگه دار । بیرون بیا دیگر از زندان । آلت جرم تو را توقیف کرده اند । اعتماد ملی را می گویم

مطلب چاپ شده اما منتشر نشده دوشنبه بیست و شش امردادماه هشتادوهشت


اسم فامیل
حوصله مان سر رفته بودتلويزيون که کلا اسباب و ابزار بي‌استفاده‌اي شده در خانه و به عنوان دکور استفاده مي‌شود ديگر। موسيقي‌هاي جديد هم که چنگي به دل نمي‌زنند। گفتيم اسم فاميل بازي کنيم। همه قبول کردند. کاغذها را که تقسيم کرديم پدربزرگ چيني هم کاغذ خواست. پدرم زيرچشمي نگاهش کرد و زير لب گفت: لااله‌لاالله! همه که آماده شدند مادرم لاي کتابي را باز کرد و اولين حرف صفحه باز شده را خواند: حرف ت. همه مشغول نوشتن شدند و کمتر از چند ثانيه پدربزرگ چيني گفت: استاپ. همه با تعجب به هم نگاه کرديم. برادرم گفت: بازي را به هم نزنيد‌ها. مطمئنيد؟ پدربزرگ چيني سر تکان داد. پدرم گفت: مي‌بينيم حالا. همسرم پرسيد: خب... اسم؟ برادرم گفت: تورج. پدرم گفت: تينا. همسرم گفت: توکا. پدربزرگ چيني گفت: تموچين. مادربزرگ گفت: توت فرنگي. هرچه اصرار کرديم ثابت کنيم توت فرنگي اسم نيست مادربزرگ زير بار نرفت که نرفت و تازه مدعي شد از خود اسم پيداست که اسمي فرنگي ست. 15 امتياز هم براي خودش يادداشت کرد. 10 امتياز مثل بقيه و پنج امتياز به خاطر خلاقيت و نوآوري. همسرم پرسيد: شغل؟ برادرم گفت: تبرزن. پدرم گفت: من وقت نکردم چيزي بنويسم. نگذاشت که. مادرم گفت: توت فروش. مادربزرگ گفت: توالت ساز. پدر گفت: آخر اين هم شد شغل؟ پدربزرگ چيني گفت: تجمع کن. مادرم پرسيد: چي چي؟ پدربزرگ خيلي سليس و شمرده گفت: تجمع کن. مرد يا زني که در قبال دريافت چيزي اعم از پول نقد يا وام يا وعده و اميد به رسيدن به هديه بزرگ با اتوبوس يا هر وسيله ديگري به محل منتقل و درجايي که به او مي‌گويند به صورت کاملا خودجوش و در مخالفت با موضوعي تجمع مي‌نمايد. ما که باورمان نمي‌شد پدربزرگ چيني به اين سليسي فارسي صحبت کند حواسمان از چيزي که گفت پرت شد اما مادربزرگ ريزبين است در مسائل. حواسش جمع کار خودش هست. مادربزرگ گفت: تا حالا خودت را مثل بره نشان داده بودي حالا مي‌بينم گرگي بوده‌اي در لباس بره. دندان‌هاي پدربزرگ به هم خورد. توپولف گفت: بورسکا شيمبوردا. يعني يانکي به خانه‌ات برگرد. (خوبي اتفاقات اخير اين است که ما زبان چيني و روسي را ياد گرفتيم و بعدها که لازم شد نياز به آموزش نداريم) پدرم گفت: اين بچه کي زبان باز کرد؟ مادرم گفت: پرت و پلا مي‌گويد. به اين چيني بينوا مي‌گويد يانکي. مادربزرگ گفت: نخير. درست مي‌گويد. حرف حق را بايد از دهان بچه شنيد. هرکس چنين سخني بر زبان بياورد دوست عمو سام است. همسر برادرم گفت: تا حالا که رفيق فابريک شما بود؟ مادربزرگ گفت: بود! خانم بزرگ گفت: حالا اينطور نگوييد. منظوري نداشت طفلک و براي اينکه جو را بخواباند گفت: خب داشتيد امتياز مي‌داديد و وقتي شغل‌هاي با حرف (ت) شروع شده نوشته شده در برگه‌ها را خواند گفت: بي‌ادب‌ها. اينها که شما نوشته‌ايد شغل نيست. اتفاق هم نيفتاده. اثبات نشده. کذب است. بهتان است. اصلا با حرف ديگري بازي را ادامه مي‌دهيم. مثلا... م م م م حرف «عين» يک. دو. سه. همه شروع کردند به نوشتن. مادربزرگ حين نوشتن به پدربزرگ چيني چشم غره رفت. بازهم پدربزرگ چيني زودتر از بقيه گفت: استاپ. مادرم پرسيد: شغل؟ برادرم گفت: عکاس. پدر گفت: عضويت در شوراي نگهبان. همسرم گفت: قبول نيست. اين شغل محسوب نمي‌شود. شاهدش هم غلامحسين الهام. پدربزرگ چيني نوشته بود [... ] مادرم گفت: اين ديگر يعني چه؟ پدربزرگ چيني گفت: سانگ آتسا سينگ. يعني هرچه مادربزرگ بگويد. مادربزرگ تبسم کرد. مادرم پرسيد: شيء؟ پدرم گفت: عود. برادرم گفت: عينک. خانم بزرگ گفت: عکس. عمه‌خانم گفت: مثل اينهمه عکسي که توي اينترنت... مادربزرگ گفت: شما را به اينترنت چه کار آخر؟ پدربزرگ چيني گفت: [... ] همسرم گفت: اينطور که نمي‌شود شما همه‌اش ارجاع مي‌دهيد به مادربزرگ. خانم بزرگ گفت: کجاش ايراد دارد؟ بايد سپيدخواني کرد ديگر. برادرم گفت: به به مادرجان سپيدخوان شده‌ايد؟ مچ‌بند سفيد بدهم ببنديد به ميمنت اين تغيير. مادربزرگ گفت: زبانت را گاز بگير ورپريده. اصلا جمع کنيد اين قرتي بازي‌ها را که هر کاري مي‌کنيد سياه نمايي است. کل اوراق بازي اسم فاميل توسط ارواح سرگردان ضبط و در حال بازخواني است. مادرم يواشکي در گوش پدر گفت: ديده يکي از آنها ورقه برادرم را با برگ پدربزرگ چيني عوض کرده. چه خوابي براي برادرم ديده‌اند خدا مي‌داند.

۱۳۸۸ مرداد ۲۵, یکشنبه

व्व्व.सदेरत.चाइना.कॉम یکشنبه بیست و پنجم امردادماه هشتاد و هشت


مادرم گفت: اين آقاي جوانفکر هم براي خودش تحليلگري است‌ها. ديديد اينجا از قولش نوشته وقتي به موقعيت روساي جمهور قبل نگاه مي‌کنيم مانند آن است که آنها با استفاده از بالگرد به بالاي ساختمان نظام راه يافته باشند اما احمدي‌نژاد در طول ساليان متمادي از طريق پله‌هاي اين ساختمان مرتفع بالا آمده و پس از 26 سال خود را به پشت بام نظام رسانده است. برادرم گفت:‌اي بابا ايشان چرا ديگر اسم بالگرد مي‌آورد آخر. خدا را شکر گوش‌هاي خانم بزرگ سنگين است وگرنه دوباره بحث بالگرد بالا مي‌گرفت. خانم بزرگ گفت: چه بهتر. همسرم پرسيد: شما مي‌شنويد؟ خانم بزرگ بر و بر نگاهش کرد. پدربزرگ چيني گفت: ژانگي ژي اويلا. يعني دوست دارم بالگرد سوار شوم. پدرم گفت: نخير شما را مي‌خواهم بفرستم به يک تور تفريحي ويژه. پدربزرگ چيني لبخند زد. پدرم ادامه داد: گفته‌ام با يک فروند توپولف شما را بفرستد خانه سالمندان کهريزک. پدربزرگ چيني از هوش رفت. مادربزرگ گفت: شما راه تعامل با اتباع خارجي را نمي‌دانيد انگار. يک جمله گفتيد که دو تهديد در آن بود. توپولف سواري و اعزام به خانه سالمندان کهريزک. از آن طرف توپولف موبور هم که چند روزي معلوم نبود کجا غيبش زده، زد زير گريه. از جمله پدر اينطور برداشت کرده بود که او را قرار است بفرستند خانه سالمندان کهريزک. برادرم گفت: اگر تکليف اين بچه بي‌ادب و آن پيرمرد را روشن نکنيد من از اين خانه مي‌روم. خانم بزرگ گفت: برو. به جهنم. فکر مي‌کند مغز است که ما بخواهيم از فرارش جلوگيري کنيم. مادربزرگ گفت: شازده وقتي تشريفشان را بردند مي‌خواهند خانه اجاره کنند احيانا؟ برادرم گفت: بله. خانم بزرگ گفت: با کدام پول؟ برادرم گفت: با همان 18 ميليوني که وام گرفته‌ام جايي رهن مي‌کنم و... مادربزرگ گفت: بفرما. مچش را گرفتم. کدام پول؟ پس 18 ميليارد دست تو بود و... برادرم گفت: 18 ميليون مادرجان. من اگر آن همه پول داشتم که الان اينجا نبودم. پدربزرگ چيني که تازه به هوش آمده بود گفت: پتسو ژايا جينگ. يعني اينقدر پول داشتي و به ما نمي‌گفتي کلک. از روي صندلي چرخدار بلند شد. چند قدم برداشت به سمت برادرم و او را در آغوش کشيد و به زبان فارسي بدون لهجه گفت: مايه مباهات مايي جوان. خانم بزرگ گفت: نفهميدم. چي شد؟ برادرم گفت: هزار و سيصد آفرين پدربزرگ جان. يک مچ بند سبز بدهم ببندي تريپت کل يوم تغيير کند؟ پدربزرگ چيني گفت: اوه يس! حتما اين کار را... سينگ ماياجي. يعني حتما اصلا مي‌خواهيد يک محموله مچ بند سبز صادر کنيم ايران؟ (نصف اولش را فارسي گفت‌ها اما تا چشم غره خانم بزرگ را ديد جا زد) مادربزرگ گفت: لازم نکرده گنده باقالي. همين مديريت سازمان ورزش را مي‌خواهيد که رنگ سبز را از ورزشگاه‌ها و بازيکن جماعت ريشه کن کند. پدرم گفت: اسم گنده باقالي نياوريد که الان پدربزرگ چيني هوس مي‌کند آن را هم بفروشد به ما. دست به خريدمان در زمينه محصولات کشاورزي که خوب است خدا را شکر. خربزه مي‌آوريم از تايلند. بادام وارد مي‌کنيم از آمريکا. ليمو مي‌آوريم از چين. پرتقال مي‌آوريم از... مادربزرگم گفت: جوگير نشو حالا شما. ادامه نده. حتما حکمتي دارد. مثلا خرج آبياري، کارگر، تراکتور، کود، کارمندان بانک کشاورزي، گاو آهن، لندرورهاي وزارت کشاورزي و... کم مي‌شود خب. اين همه صرفه جويي مي‌شود ديگر. توپولف روس هم در آن هير و وير دامان مادربزرگ را کشيد و چيزي گفت. همسر برادرم پرسيد: چه مي‌گويد؟ مادربزرگ گفت: مي‌گويد خب از اوستيا هم زعفران بياوريد ديگر. زرنگ است بچه. نمي‌گويد هنوز روسيه. مي‌گويد اوستيا که جو را به هم نريزد يک وقت. همان روسيه است ولي. تازه تصويب کرده‌اند هرجا دلشان خواست قشون بکشند. روس جماعت که بيرون برو نيست از جايي که برود. ما هم گول بخور اين ماجرا نيستيم. تا گولمان نزده‌اند البته. مي‌توانند؟ نمي‌دانيم.