۱۳۸۸ دی ۹, چهارشنبه

فصل ضحاک هم تمام شد

مادرم تلفن می کند به همه . به همسایه ها . فامیل . غریبه و آشنا . دنبال پسرخاله ام می گردند همه . بیمارستان به بیمارستان. مامور پلیس می پرسد چرا از خانه خارج شده ؟ خاله ام می گوید عزاداری ! مامور پلیس می گوید : هه هه . مادر تسبیح می چرخاند . مادربزرگ تا می آید حرف بزند . پدرم می گوید شما چیزی نگو . شما یکی چیزی نگو . صدای گلوله می آید از بیرون . صدای انفجار و همهمه مردم . " این ماه ماه خون است " . مادرم می گوید : خدا به خیر بگذراند این روز را . می گویم : عاشوراست . کل یوم عاشورا . دخترخاله ام می گوید : و کل ارض کربلا . ایران قیامت است . ببین چی نوشته در این سایت . نوشته در تهران پنج نفر . پدرم می گوید نخوان این لامصب را . مگر فیلتر نکرده اند این سایت ها را ؟ خاله ام زیر لب دعا می خواند . مدام تلفن پسرخاله ام را می گیرم و مدام می گوید " مشترک مورد نظر در دسترس نمی باشد " . مادرم می گوید : چه عاشورایی داشتیم قدیم ها . یادش به خیر . دسته بود . علم بود . سلام می دادند به هم علم ها . قیمه ی نذری بود . شله زرد بود که روش با دارچین نوشته یودند . . . صدای ناشناسی می گوید : میر حسین . و صدایی از بیرون پنجره می آید که عزا عزاست امروز . . . پیش نداست امروز . صدا در غریو صدای گلوله گم می شود . نمی دانم کدام خانواده امروز عزادار شده . یا می شود مادرم می گوید :توی بازار که دسته می پیچید بوی اسفند بود و گلاب که همه جا را پر می کرد . چندتایی قمه زن هم بودند آن وسط ها . با گِل روی سرشان . دخترخاله ام می گوید : قمه زن ها همه کش شده اند و فرق مردم را نشانه گرفته اند امروز . خاله ام ذکر می گوید . شوهرخاله ام تلفن می زند می گوید در خیابان گرفتار شده دوباره . می پرسد : چه خبر ؟ و من نمی دانم چه باید بگویم . از تهران بگویم یا اصفهان . از اراک یا بابل ؟ مادربزرگ می گوید : بگذار تلفن کنم به . . . پدرم می گوید : شما احترامت را نگه دار مادرجان . عمه خانم می پرسد : خانم بزرگ کجاست ؟ پیداش نیست ؟ می گویم رفته حرم شاه عبدالعظیم . تحصن کرده که چرا حرمتش را در خانه نگه نداشته ایم . نگه نمی داریم دیگر . بس است . می گویم بس است . دخترخاله ام می گوید بس است . پدرم می گوید : بس است . حتی صدای ناشناسی می گوید بس است . غریو صدای ما می گوید دیگر بس است . بس است بس است . مادربزرگ می نشیند روی صندلی اتاق پذیرایی . بافتنی می بافد مثلا . اما حواسش به ماست . غریو صدای ما با غریو صدای کوچه به هم می پیوندد . . " این ماه ماه خون است " . غروب نزدیک است و صدای گلوله قطع نمی شود . شیون است در کوچه ها . شام غریبان است انگار . خاله ام با پای برهنه کوچه ها را می گردد . پسرخاله های دیگرم همه آمده اند خانه . دست شسته از جستجو . شوهرخاله ام می گوید : انگار آب شده رفته توی زمین . پدرم می گوید : زبانم لال پزشکی قانونی . مادرم می زند زیر گریه . هق هق گریه مادر در هم می آمیزد با هق هق مادران این سرزمین . " این ماه ماه خون است " شمع روشن کرده اند بیرون همسایه ها . صدای نوحه می آید از کوچه ها . کتاب شاهنامه را می بندم و می گذارم روی رف آشپزخانه . فصل ضحاک هم تمام شد . دسته عزاداران از کوچه روبرو می آید .

کوچه ها باریکن
خونه ها تاریکن
دکونا بسته س
طاقا شکسته س
از صدا افتاده تار و کمونچه
مرده می برم کوچه به کوچه همه سیاه پوش به جمع عزاداران می پیوندیم . همه یک صدا می خوانیم . " این ماه ماه خون است " مادربزرگ تنها مانده در خانه . تنها در خانه . تنها در کاشانه . خانه از پای بست ویران است . دوباره می سازیمت وطن