۱۳۸۸ مرداد ۱۴, چهارشنبه

پوستینی کهنه دارم من - در اعتمادملی سیزدهم امردادماه چاپ شد


برادرم جعبه شيريني را مي‌چرخاند و هرکس يکي برمي‌داشت. پدرم گفت: بالاخره فارغ‌التحصيل شدي؟ برادرم گفت: نخير. ماشاءالله با اين پنج ستاره‌اي که به من داده‌اند حالا حالاها بايد بي‌خيال درس و مشق شوم. عمه خانم گفت: خوب عزيزکم برو هتل بزن. همين حالا نمي‌داني توي اين 5 ستاره‌هاي ارمنستان و آنتاليا چه خبر است. مادربزرگ گفت: همين ديگر. اين کارها را مي‌کنند که هواپيما سقوط مي‌کند. همسرم گفت: توپولف اگر پرواز هم نکند و از آشيانه‌اش جُـم نخورد، باز سقوط مي‌کند. پدرم گفت: مثل اين بازيکنان فوتبالي که بدون اينکه کاري کرده باشند سقوط کرده‌اند يک دسته پايين‌تر. مادرم گفت: اينقدر حرف تو حرف آورديد که يادمان رفت شيريني چه را خورديم؟ عمه خانم جواب داد: بنده خدا گفت ستاره گرفته که. حتما ژنرال شده. برادرم گفت: نخير يک بار گفتم اين فصل نه با ژنرال کار دارم نه با سلطان نه با جادوگر نه عقاب. نه هيچ کس ديگري. بروند پي کار خودشان. پرسيدم: پس اين دامبول و ديمبول براي چيست؟ شيريني چرا پخش مي‌کني؟ برادرم جواب داد: دو دليل دارد يکي به خاطر موفقيت شگرف دولت نهم در افزايش نمودار واردات ارزنده به کشور. و دومي... مادربزرگ گفت: اسم نمودار آوردي نياوردي‌ها. پرونده‌ات را ظرف صدم ثانيه بررسي مي‌کنم. محاکمه مي‌شوي و هنوز چشم باز نکرده‌اي مي‌بيني به جيک و پيک با هرکه فکرش را نمي‌کني اعتراف کرده‌اي و آب خنک مي‌خوري. پدرم گفت: مادرجان نوه‌هاي شما هستند ناسلامتي. با زبان خوش هم مي‌توان مار را از لانه بيرون کشيد. گفتم اگر پونه دم لانه‌اش سبز نشده باشد. خيلي‌ها در خانه ما مثل آن مار معروف از سبز شدن خوششان نمي‌آيد. کهير مي‌زنند. پدرم رو کرد به برادرم و پرسيد: دليل دومش را نگفتي. همسر برادرم ادامه داد: و نگفتي واردات چه چيزي افزايش يافته؟ برادرم جعبه شيريني را گذاشت روي رف آشپزخانه و رفت پيشاني پدربزرگ چيني را بوسيد و گفت: قربانتان بروم که بالاخره يک جنس از دستتان در رفت صادر کنيد به اين کشور. آخر اعلام شده حجم واردات اسپرم گاوي از آمريکا در طول دوران دولت نهم رشد داشته است. مادربزرگ دستور داده مثل مار پوست بيندازم. خانم بزرگ مسوول نظارت بر پوست‌اندازي ماست. پدربزرگ چيني دارد برايمان نقشه مي‌کشد اگر پوست نينداختيم خدمت مي‌رسيم. تا بعد.

خانه دوست کجاست ؟ در روزنامه دوازدهم امردادماه هشتاد و هشت چاپ شد


وقتي حلقه دي‌وي‌دي را توي دستگاه گذاشتم و تيتراژ فيلم شروع شد مادربزرگ مثل اجل معلق بالاي سرمان ظاهر شد و گفت: چه کار مي‌کنيد؟ گفتم: فيلم مي‌بينيم. پرسيد: چه فيلمي؟ برادرم گفت: نمي‌دانيم مادرجان. فقط مي‌دانيم فيلمي از جعفر پناهي است. پدربزرگ چيني گفت: سينگ ماتسا اوچي فينگ. يعني: ددم واي! خانم بزرگ گفت: نکند با گوشي تلفن همراه فيلمبرداري شده؟ گفتم: نخير خانم‌جان. فيلم آماتور که نيست. کلي جايزه جهاني برده. مادربزرگ گفت: مي‌بيني خانم جان؟ همه آن بودجه منحوس را ريخته‌اند پاي اين فيلم‌ها. خانم بزرگ گفت: چه جايزه‌اي برده حالا؟ زود تند سريع جواب بده. گفتم: من چه مي‌دانم. پدربزرگ چيني گفت: بينگ‌اي توسو. يعني طبق تبصره جديد منشور اخلاقي محفل که همين حالا صادر شد همه فيلم‌ها اول بايد توسط شوراي بازبيني نگاه شده تا در صورتي که مشکل اخلاقي و غيره نداشته باشد بتوان آن را پخش کرد. (همه اينها ترجمه لفظ به لفظ آن جمله بود و ترجمه ما مثل ترجمه گفته‌هاي راينر سوبل توسط آرش فرزين ردخور ندارد و مو لاي درزش نمي‌رود) خلاصه فيلم ضبط و به اتاق پدربزرگ چيني ارسال شد. حين اينکه آنها فيلم را بازبيني مي‌کردند صداي خنده ارواح لباس شخصي از توي اتاق مي‌آمد. اما وقتي در اتاق خواب باز شد همه چهره‌اي عبوس داشتند. البته غير از پدربزرگ چيني. خيالمان کمي راحت شد. مادربزرگ گفت: بالاخره اين دخترها که مي‌خواستند بروند توي ورزشگاه چه شان بود؟ پدربزرگ چيني چيزي پرسيد که معني‌اش اين بود: اِ... مگر اينها دختر بودند؟ خانم بزرگ گفت: احتمالا شما خواب بوده‌اي قند عسل. پدربزرگ عصايش را کوبيد سر من و چيزي گفت. خانم بزرگ گفت: راست مي‌گويد خوب. چرا زيرنويس چيني ندارد اين فيلم؟ نکند... برادرم گفت: مادرجان چيزي نگوييد. ما را توي هچل نيندازيد. آنقدر صم بکم نشستيم تا بازبيني فيلم مجددا انجام شد. وقتي فيلم تمام شد پدربزرگ چيني با فارسي سليس گفت: اين فيلم را از چه کسي گرفته‌اي؟ هول کردم و گفتم: دوستم. پرسيد: و خانه دوستت کجاست؟ هيات تحقيق و تفحص مرا با خود خانه به خانه ‌برد تا صاحب اصلي فيلم را پيدا کند. اهالي همه خانه‌ها ادعا مي‌کنند با من دوست هستند و فيلم مال آنهاست. خوشبختانه پدربزرگ چيني معني کلمه رفيق را خوب مي‌داند.