۱۳۹۲ اردیبهشت ۲۹, یکشنبه

تاریکخانه


طعمه افتاد چون دهان بگشود

روزنامه اعتماد 29-2-1392

مشتری از دوستان قدیم مرحوم آقابزرگ بود . گفت : خدارحمت کند آقاجانتان را . عکاس خوبی بود . آرتیست بود . یادش به خیر یکی از آن بنزهای معروف به بنز معماری را انداخته بود زیر پاش و می زد به دل طبیعت. بنز سوار بود از اولش هم . گفتم : شما لطف داری به ما. شاگرد جدیدی آورده ایم که کارش خوب است اما زیاد حرف می زند . همین طور که دنبال عکس های شش در چهار خانم جوانی می گشت گفت : پدر جان ، بنز سواری آن وقت ها حُسن بود اگر الان اون خدابیامرز زنده بود می گفتند صلاحیت هیچ کاری نداری . دوست آقابزرگ ادامه داد البته درست می فرمایند کسی که سوار بنز شود از حال ما خبر ندارد که . چقدر شد حساب ما ؟ گفتم قابل شما را ندارد . ناقابل است . چهل و هفت هزار تومان . دست کرد این جیبش آن جیبش . گفت : انگار پول همراهم نیست پسرم . می دهم عصری یکی از نوه ها برایتان بیاورد  . مشکلی نیست ؟ از قدیم هم حسابگر بوده آقابزرگ . شبح بزرگوارش هم مثل خودش می ماند . صدای شبح را از تو تاریکخانه شنیدیم که گفت: آدم سوار بنز شود بهتر از این است که سوار دیگران شود . تو اصلا نوه داری که می گویی پول را       می دهی نوه ات بیاورد  ؟  به دوست آقاجان خیلی برخورد . گفت ایشان کی باشند ؟ گفتم : یک شاگردی ما داریم تقلید صدا می کند بی ادب است . گفت : حقا که آن بالایی ها درست توصیه کرده اند که باید برخورد محکم در تایید صلاحیت ها انجام شود . این جواز کسب شما را کی صادر کرده نمی دانم ؟ همین طور کتره ای جواز دادن این می شود نتیجه اش .  حالا می دهم مغازه تان را پلمپ کنند که دستتان بیاید باید به مشتری احترام گذاشت . شاگرد جدیدمان که نمی داند چی را باید کجا بگوید و سرش به کار خودش گرم بود یکهو گفت : اوستا ببین تو روزنامه چی چاپ کرده ؟ این جااز قول رویانیان نوشته  روزی که به پرسپولیس آمدم احمدی نژاد به من گفت محکم برو . ما هم رفتیم و محکم سرم به سنگ خورد . چشم غره من هم فایده نداشت . فعلا تا رسیدن بازرس صنف فعالیت او به حالت تعلیق درآمده . برای این که بیکار نباشد  داده ام صد بار از درس های " دو مرغابی و لاک پشت "  و " زاغکی قالب پنیری دید "  رونویسی کند بفهمد نباید بی موقع حرف زد . 

هیچ نظری موجود نیست: