۱۳۹۰ آذر ۵, شنبه

ضد خاطرات طنز من در شماره ششم ماهنامه تجربه - آذرماه 1390

- به رفیقی که تلفن کرد بگوید برای این شماره مطلب بدهم گفتم به خاطر مطلب من هم که شده این شماره تجربه یک شماره ماندنی خواهد شد . بعد حس کردم به تریج قبایش برخورده . چون صدایش پشت تلفن یک جوری شد . گفتم : نگرفتی ها . منظورم این بود اگر مطلب مرا چاپ کنی کسی مجله ات را نمی خرد و همه نسخه ها ماندنی می شود روی پیشخوان کیوسک ها . معلوم است که خندید . همین که خودزنی کنی در این کشور اسباب خنده می شوی اما وای اگر . . .



- داشتم برای خودم نیمرو درست می کردم و ترانه ی مبتذلی زیر لب زمزمه می کردم که زنگ زدند . در را که باز کردم دیدم یکی از دوستان قدیمی که کلی هم به من بدهکار بود پشت در است . در را که پشت سرش بستم بی مقدمه پرسید : ببین به نظر تو آزادی بر امنیت مقدم است یا امنیت بر آزادی ؟ جواب دادم این بحث ها را بگذار برای محققان جامعه مدنی . به نظرم بهتر است آدم به جای اینکه فکر کند اول مرغ بوده یا تخم مرغ ، برود کار کند پول در بیاورد که هم موقع ناهار سر کسی خراب نشود هم بدهی اش را صاف کند که بر هر دو آن ها که گفتی مقدم است .
- در محله ما یک طباخی باز شده که روی تابلوی مغازه اش با فونت بسیار درشت نوشته کله پاچه ابن سینا . این که چه نیتی داشته من نمی دانم . از عوامل استکبار بوده یا خواسته شبیخون فرهنگی بزند هم به هکذا . اما خدایی اش این همه آدم باید برود سراغ پاچه ابن سینا ؟ حالا کله اش یک چیزی . قبول . اما پاچه ابن سینا خدایی اش بد سلیقگی ست . یک ذره فیلم نگاه کن برادرجان


- با تعدادی از دوستان توی همان طباخی این سینا نشسته بودیم و آن ها به شدت مشغول نقد مجموعه داستان من بودند . – واقعا جایی بهتر از طباخی برای نقد اصولی یک متن ادبی نمی توان پیدا کرد چون هم مغزت را می خورند هم کله ات را هم چشمت را در می آورند و بقیه اش هم 18+ می شود گفتن ندارد – یکی از منتقدین به من گفت تو در این داستان ها از تعهد منحرف شده ای . من هنوز در حال تجزیه تحلیل این حرف بودم که دوست دیگری از او پرسید تو از داستان ها لذت برده ای ؟ منتقد اولی گفت خوب آره . دوست دومی گفت پس عیب ندارد تعهد نویسنده را ضربدر کسینوس زاویه انحراف از تعهد کن درست می شود . نقد توی طباخی و پاسخ به نقد در آن محل بهتر از این هم نمی شود


- با یکی از دوستانی که مجموعه شعرش تازگی چاپ شده بود رفتیم کتابش را تقدیم کند به یکی از سینماگران مطرح کشور . اول کتابش نوشت تقدیم به بزرگترین فیلمساز سرزمینم . وقتی کتاب را اهدا کرد و کارگردان موردنظر نوشته تقدیمی اول کتاب را خواند کتاب را پس داد و گفت : اشتباه آورده ای من که بزرگترین فیلمساز ایران نیستم . گونه های دوستم گل انداخت و خواست در ذکر خوبی های ایشان چیزی بگوید که فیلمساز محترم گفت : من بزرگترین کارگردان جهانم !


- بعضی خوانندگان و علاقه مندان یک بلایی سر آدم می آورند که گفتن ندارد . اما برای پر کردن این صفحه مجبورم بیانش کنم . یکی از همین روزهای برفی جایی نشسته بودیم با عده ای و حسابی مشغول گپ و گفت بودیم . یکی از دوستان رفته بود بالای منبر که نام شهرام شهیدی بار ادبیاتی ندارد و باید اسم مستعار برای خودت انتخاب کنی . یکی از حاضران در محل که ربطی هم به جمع ما نداشت و با اهل و عیال مشغول انداختن عکس یادگاری بود یکهو پرید وسط حرف دوست ما که شما شهرام شهیدی هستی ؟ گفتم بله . گفت همان طنز نویسه دیگه ؟ من که ذوق کرده بودم از اینکه بدون اسم مستعار هم مردم مرا می شناسند گفتم بله . گفت : چه جالب . می شود یک لطفی در حق من بکنید ؟ بادی در غبغب انداختم و گفتم : البته . گفت : پس بی زحمت یک عکس از من و خانواده ام بگیرید و دوربین عکاسی را داد دست من .


- برادرم بعد از کلی بحث در مورد کتاب های تازه ، بلند شد برود روبروی دانشگاه تهران برای خودش و من کتاب بخرد . قرار شد سر راه لیست خرید همسرم را هم تهیه کند . موقع خداحافظی پرسید : چیز دیگه ای نمی خواین ؟ من یاد کتاب دیگری افتادم و با صدای بلند گفتم : جامعه مدنی . همسرم نیز همزمان یادش افتاد جنسی از قلم افتاده و پشت بند من داد زد : کشک !


- یکی پرسید بالاخره تکلیف امام موسی صدر در لیبی چه شد ؟ گفتم قرار است هیاتی از ایران راهی لیبی شود ببیند می تواند بعد از سقوط قذافی ردی از او بیابد یا نه ؟ دوستی که آن جا بود گفت : زحمت بی خود می کشند . فعلا جوانان غیور و انقلابی لیبی دنبال زنان محافظ سرهنگ قذافی می گردند و امام موسی صدر در اولویت کاری شان نیست .


- چون نام نشریه هم تجربه است در پایان می خواهم تجربه ای در اختیار خوانندگان محترم بگذارم . در سرزمین ما برخی جرم ها یک جور خاصی ست . دسته بندی جرم های جور ِ خاص را اگر بخواهم ارائه کنم می گویم دسته اول چیزهایی در این مملکت هست که داشتن اش در خانه جرم نیست اما استفاده از آن در هرجا جرم است . مثل . . . قلیان . دسته دوم چیزهایی وجود دارد که استفاده اش در جایی نیامده جرم است اما داشتن اش این روزها جرم است . مثل سگ . اما دسته سومی هم هست که در قانون نه داشتن اش جرم است نه استفاده اش اما می گیرند دمارت را هم در می آورند . مثل تی شرت آرم دار یا مانتوی کوتاه . نتیجه اخلاقی . هرکاری که شما کنید هرچند مطابق قوانین جاری ، ناقض مجرم بودن شما نیست . این را گفتم تا اگر مرا از شماره بعد ندیدید بدانید به جرم جدیدی محکوم شده ام .

۱۳۹۰ شهریور ۲۱, دوشنبه

دریاچه همیشه ارومیه

مادربزرگ بادی در غبغب انداخت و گفت : اسم این آتیش پاره را باید بگذاریم سلطان محمود احمدی نژاد از بس بدون خونریزی کشورگشایی می کند . برادرم گفت : البته سلطان محمود غزنوی بیش تر برازنده است اما حالا چرا اینطور فکر می کنید مادرجان ؟ کجا را گرفته ؟ همسرم گفت : تا جایی که ما شنیده ایم ایشان دست بده اش خوب است . دریاچه خزر و اسم خلیج فارس و . . . مادربزرگ گفت : همه این ها حرف مفت است . وسعت کشورتان را اضافه کرده بدون اینکه خون از دماغ یک نفر بیاید آن وقت بهش ایراد می گیرید ؟ اگر سند و مدرک هم می خواهید اخبار بیست و سی را ببینید می گوید که با یک نرم افزار جدید اثبات کرده اند مساحت ایران بیش تر شده . عمه خانم گفت : ای قربان دستش . نمی شود این نرمک را بیاورند خانه ما را هم مساحی کنند شاید متراژ خانه ما هم اضافه شد ؟ جن بو داده هندی خنده ریزی کرد و گفت : افزوده کرتاهه ! عمه خانم پرسید : این ورپریده چی چی بلغور کرد ؟ خانم بزرگ گفت : می گوید خدا را چه دیدی شاید مساحت آپارتمان شما از مساحت ایران هم بیش تر شد پول دار شدی ! گفتم : شاید هم منظور این تخم جن یارانه هایی بود که رییس دولت گفته سه برابر می شود . کلا همه چیز در حال قلمبه شدن است تو این کشور . برادرم گفت آی گفتی و دستش را گذاشت روی برآمدگی و کبودی روی گونه اش و آه کشید . پدرم پرسید باز با کی دعوا کرده پدرسوخته ؟ برادرم گفت : با جسم سخت . روح لباس شخصی گفت : غلط کردی . ما که خیلی وقته خدمت نرسیدیم . برادرم گفت : بله خوب برادران خودسر شما در نزدیکی دریاچه ارومیه انجام وظیفه نمودند . پدرم گفت : باز تو رفتی تو این درگیری ها که چه بشود ؟ گفتم می روی ارومیه درس می خوانی درست می شوی . نمی دانستم که . برادرم گفت : پدرجان ماهواره نبینیم آب هم نپاشیم به هم . شادی هم نکنیم . نخوریم و نیاشامیم دریاچه هم نرویم ؟ پدربزرگ چینی گفت : ژانگ میتسونگ پانگ یعنی : غصه نخورید خودمان وان وارد می کنیم جای دریاچه جاکوزی هم دارد . پدرم پرسید جا چی چی دارد ؟ مادرم گفت ولش کن بی تربیت را . نمکش چه می شود آن وقت عقل کل ؟ پدربزرگ چینی گفت : ماهونگ ماهونگ یعنی نمک که دیگر وارد می کنیم از چین هوار تا . بریزید توی وان می شود دریاچه نمک . گفتم : شما خودت هم لخت شوی بروی حمام نمک داری اندازه دریاچه نمک . مادربزرگ گفت : آن جا هم بی خودی شلوغش کرده اید اگر به جای پاشیدن آب به همدیگر آن آب را می فرستادید ارومیه دریاچه الان خشک نشده بود . صدای روح لباس شخصی گفت : تازه آب به آسیاب دشمن هم ریخته اند . برادرم گفت : حالا فهمیدم چرا برخی مسئولان حمام نمی روند . می خواهند آبش را بریزند توی دریاچه . همسرم گفت : همینطوری ش هم دریاچه محل زندگی نبود حالا بعد از این دیگر پلانکتون هاش هم زنده نمی مانند از بوی . . . روح لباس شخصی گفت : چی ؟ بو ؟ دهان همه باز باشد تا بو کنم ببینم کی بوده کی چی خورده. پدرم گفت : برو پی کارت پسر . آن که خورده زیادی اش را هم خورده این جا نیست . رفته ارومیه و تبریز مردم معترض به نابودی دریاچه را می زند . پدربزرگ چینی گفت : سان میتسونگ یعنی گه چینی هم می توانیم سفارش بدهیم ها همسرم گفت : آن وقت شما بیکار می شوی که . فعلا خانم بزرگ به اتهام نشر اکاذیب همسر را محکوم کرده . اما این سیب تا برسد پایین هزار تا چرخ می خورد . صدای روح لباس شخصی آمد که : بزک نمیر باهار میاد . پرسیدم باهار عربی مدنظرت هست که دارد به ایران می رسد . راست می گویی خوب


20/6/1390

۱۳۹۰ تیر ۲۲, چهارشنبه

شیطان کرتاهه

21/4/1390


مادربزرگ و خانم بزرگ چادر چاقچور کرده بودند همسرم پرسید به سلامتی کجا ؟ وقت حج که نیست ؟ خانم بزرگ گفت : می رویم فتح الفتوح کنیم . پدرم گفت : باشگاه فتح می روید ؟ مادرجان گفتم ورزش را بی خیال شوید نشدید لااقل در انتخاب تیم تان دقت کنید . این روزها عین آب خوردن تیمتان را منتقل می کنند شهرستان آن وقت . . . مادربزرگ گفت : چرا پرت و پلا می گویی ؟ چمدان سفر است ها . می رویم بحرین را از دست کفار نجات دهیم . مادرم گفت : بالاغیرتا از خر شیطان پیاده شوید . تازگی تا اسم شیطان می آوریم جن بو داده هندی ظاهر می شود . این بار هم یکهو ظاهر شد و گفت : همین که ازش پیاده نه کرتاهه چوب لای چرخ دولت کرتاهه ! بی ناموس . خانم بزرگ گفت : بی ناموس تویی که یک معلم زبان نمی گیری مثل بچه آدم حرف بزنی ببینیم چه می گویی . برادرم گفت : با این بدبخت چه کار دارید ؟ من هم دیگر نمی خواهم بروم کلاس زبان . پدرم دستش را زد به کمرش و گفت : آفرین آفرین غلط های زیادی . چرا چنین غلطی می خواهی بکنی ؟ برادرم گفت : انگار اخبار را نمی خوانید . نشنیدید معلم زبان این اسفندیار کابینه را گرفته اند ؟ دوست دارید من را هم به جرم بی ناموسی بازداشت کنند ؟ جن بو داده تکرار کرد ناموس کرتاهه ناموس مهم کرتاهه . همسرم گفت : حالا چطور می خواهید بروید بحرین ؟ با کدام پرواز و پول ؟ خانم بزرگ گفت : یارانه که می گیریم . گفتم : شما با این پول یارانه تان بهتر است تیم محبوبتان ر ا بخرید و امتیازش را بگذارید تو گاوصندوق که یکهو آلاخون والاخون نشوید تیمتان را ببرند اهواز . برادرم گفت : گفتید اهواز یادم افتاد شهردار این شهر گفته به چین پیشنهاد داده سردیس شهدا را بسازد . پدربزرگ چینی گفت : ژانگ اکبر تسه تانگ یعنی تکبیر . حالا خود شهید چینی را هم می توانیم در سه درجه آ بی سی صادر کنیم . خانم بزرگ گفت : لاالاالله . . . شیطانه می گوید . . . جن بو داده هندی پرید وسط حرفش که : شیطان کرتاهه ؟ شما شیطان چینی ندارید ؟ برادرم گفت : از اون شیطون هاش چند تایی هم به ما خیرات بدهید . پسرخاله ام گفت : اتفاقا مفتی مصر گوشتش را هم حلال کرده ؟ می توانیم آی بلومبونیم . یکی هم برای من از این . . . پدرم گفت : شما مردی . . . تفکیک جنسیتی نشده ای که . خوردن گوشتش برای شما کراهت دارد . خانم بزرگ گفت : به حرف این ها گوش کنی دویست سال دیگر هم نمی رسیم بحرین . همسرم گفت : اصلا می دانید قیمت بلیط پروازها اضافه شده تازگی ؟ مادر بزرگ گفت : جدا ؟ قیمت هتل چی ؟ اتاق دوتخته ؟ پدربزرگ چینی گفت : مانگ سه یونگ یعنی خودم تخت دونفره چینی می آورم . تاشو . باحال . نایس . . . جن بوداده دست پدربزرگ چینی را گرفت برد توی اتاق و گفت : جیگر کرتاهه تو مال اسفندیارت کرتاهه . خانم بزرگ را باید می دیدید . به جن بو داده به چشم صفرهایی نگاه می کرد که قرار است از جلوی پول ملی حذف شوند . ما هم صم بکم . می دانیم با این شرایط باید بگردیم دنبال شرایطی برای ماندن در خانه . صدای پدربزرگ چینی را از اتاق می شنوم که انگار فکر مرا خوانده : ماتونگ سین سانگ . یعنی شرایط چینی هم داریم مثل دسته گل . و صدای جن بوداده هندی که می گفت : شما خودت گل کرتاهه . عزیز کرتاهه

۱۳۹۰ تیر ۱۹, یکشنبه

محفل شبانه به روز شد

محفل شبانه


شهرام شهیدی

18/4/1390

مادرم گفت : شما همسر من هستی که هستی اما حق نداری در امور آشپزخانه دخالت کنی . این را اول ازدواجمان هم گفته بودم . وصیت مادرم هم بود و در آن فرمان هشت ماده ای مادرزنانه هم به تو گوشزد کرده بود رعایت این موضوع الزامی ست . پدرم گفت : ای خانم مسائل کلان کشور مهم تر است یا امور مطبخ خانه حضرتعالی ؟ چطور می شود موضوعات مهم انقلاب می تواند دستخوش تغییر شود اما فرمان هشت ماده ای مادرزن من نمی تواند ؟ آسمان به زمین می آید ؟ مادرم گفت : باز تا دو کلمه حرف حساب زدیم آسمان ریسمان را به هم بافت . اصلا شقیقه چه ربطی به . . . برادرم گفت : مادر من عفت کلام را رعایت کن وگرنه پلیس امنیت اخلاقی می آید کل آشپزخانه را پلمپ می کند . مادرم گفت : آخر نمی گذارد که . بی دلیل یک حرفهایی می زند که . . . همسرم گفت همچین بی دلیل هم نیست منظور پدرجان این است که چطور می شود سپاه که از مداخله در سیاست منع شده بود حالا می تواند تخته گاز در عالم سیاست یکه تازی کند اما ایشان نمی تواند یک نظر کوچک اصلاحی در امور آشپزخانه بدهد . پدرم گفت : البته مداخله هم نیست فقط می گویم شما قورمه سبزی را باید با لوبیای . . . مادربزرگ که خودش را از ارکان آشپزخانه می داند و بر نوع غذا و نحوه پخت و نحوه سرو و نفراتی که باید هر وعده غذایی را میل نمایند نظارت دارد پرید توی حرف پدرم که : شما مراقب باشید به اختلافات دامن نزنید این همسایه ما الان پشت در گوش وایساده تا خبر اختلاف ما را مخابره کند به عالم و آدم که این عمه خانم بو ببرد ما اختلاف داریم . پدربزرگ چینی گفت : ژانگ تسه تونگ سینگ یعنی راست می گوید خوب این لوبیای قرمز نوعی باد نفخ به همراه دارد که باعث می شود گاهی روی بوی خوش ورساچه پارازیت بیفتد . مادربزرگ گفت : دو کلام هم ازاین جریان انحرافی بشنوید . گفتم : مادرجان زبانم لال مگر ایشان عزیز کرده تان نبود ؟ فیلتان تا ایشان را دید یاد هندوستان نیفتاد ؟ نظر شما نبود که با نظر ایشان مو نمی زد ؟ مادربزرگ گفت : اولا ایشان خودش زبان دارد دو متر و نیم . در ثانی ملاک حال افراد است نمونه اش هم همین هاشمی رفسنجانی بهرمانی که یک روز در میان بستگی به حال مزاجی اش خوب و بد می شود بین اصولگرایان . سوما مشکل من او نیست مشکل من آن جن بو داده عجیب و غریبی ست که شب ها می آید توی اتاق و می نشینند با هو ورد می خوانند . خواهرم جیغ کشید و پرسید : جن ؟ خدای من ؟ برادرم گفت : مادرجان اسم جنس این موادی که مصرف می کنید به ما بگویید . عجب توهمی دارد . محشر است . صدای روحی لباس شخصی گفت : جنس خواستید لیست بدهید خودمان از این بنادر غیر رسمی و مفخمی برایتان جور می کنیم . به شرطی که به گوش برادر محمود نرسانید . پدربزرگ چینی گفت : فانگ تنگ ژینگ یعنی حالا که زحمت می کشید دو نخود جنس هم به ما بدهید شب با این خواهر جن ِهندو استعمال نماییم . خانم بزرگ گفت ؟:؟ ای وای مگر این جن بو داده زن است ؟ مگر این آقایان دم از تفکیک جنسیتی نمی زدند ؟ حالا رفته برای من یک جن مونث هندی برداشته آورده خانه ؟ ناگهان جن هندی ظاهر شد و گفت : مرا صدا کرتاهه ارباب ؟ سلام کرتاهه . تفکیک دیگر چه صیغه ای ست ؟ مگر خسروی خوبان نگفت تفکیک مفکیک تعطیل کرتاهه ؟ همسرم گفت : اتفاقا قرائتی هم گله کرده چطور می شود دخترها و پسرها در دبستان و راهنمایی و دبیرستان تا بچه اند هنوز تفکیک شده اند . اما تا پا توی دانشگاه می گذارند و گــُــر می گیرند دیگر نباد تفکیک بشوند . گفتم : مگر از اول نمی گفتند همه ما خواهر برادریم . حالا که خواهران و برادران قرار است از هم تفکیک شوند نکند فردا در خانه ما هم این طرح . . . مادربزرگ فریاد زد : خوب طرحی است این طرح . تا اطلاع ثانوی خانم ها در مطبخ . . . مردها در پذیرایی تا تصمیم بگیریم بعد چه کنیم . جن هندی خواست طبق فرمان برود سمت اشپزخانه که نادربزرگ فریاد زد : توی سیاه سوخته جرات داری پات را بگذار تو آشپزخانه تا بدهم قلم پات را قلم کنند .

می گویند چند روزی پدربزرگ چینی به تریج قباش برخورده بوده اعتکاف کرده به زبان چینی ذکر می خواند . ما هم گرسنه و تشنه مانده ایم توی اتاق و خانم ها شور کرده اند در آشپزخانه . اوضاع قاراشمیش است تا گزارش بعدی خداحافظ

۱۳۸۹ دی ۲۳, پنجشنبه

آتش زیر خاکستر است این سکوت اگر شنیده نشود

در مارس 2010 به تونس سفر کرده بودم . همه چیز زیبا بود و آرام . به دوستی گفتم آرامش پیش از طوفان است گویی . همه جا پر بود از عکس و تصاویر نقاشی شده زین العابدین بن علی رییس جمهور دیکتاتور و مستبد تونس . هرجا می رفتیم مردم از ما در مورد جنبش سبز و ناآرامی های ایران می پرسیدند . محسن ماتوک لیدر تور تونسی ما در مورد ایران بسیار می دانست . هم درخصوص جبهه بندی های سیاسی امروز ایران هم درخصوص آرایش سیاسی سال 57 که منجر به انقلاب شد . او از جمله کسانی بود که در سال 57 در تظاهرات دانشجویان ایرانی ضد رژیم شاهنشاهی در پاریس شرکت کرده بود و هنوز شعارهایی از آن دوره را به زبان فارسی برای ما بازگو می کرد . از جمله استقلال آزادی جمهوری اسلامی و از ما می پرسید آیا در ایران انقلاب به آن چه می خواست رسیده است و از تصاویری که از جنبش سبز در تلویزیون تونس دیده بود سخن می گفت . از او پرسیدم در تونس چه خبر است ؟ در پس این چهره های درد کشیده ی آرام چیست ؟ لبخند زد و گفت : مرگ بر دیکتاتور و با انگشتان دست حرف وی را به نشان پیروزی نشان داد . با هم از استالینیسم اسلامی سخن گفتیم و جکومت های خودکامه اسلامی در سراسر جهان . در سیدی بو سعید محمد فروشنده عتیقه جات تا فهمید ما ایرانی هستیم به استقبال ما آمد و با نشان دادن پارچه سبز رنگی از وضعیت ایران پرسید و در جواب سئوال ما گفت تونس هم دارای حکومت دیکتاتوری ست . و لبخند زد و گفت بین خودمان بماند . جامعه خاموش تونس گویا آتش زیر خاکستر بود . سکوت در برابر پرسش ها نشان از ترس گزنده و خزنده ای داشت که آبستن حوادثی خواهد بود . در خیابان از خیلی ها می پرسیدم وضعشان خوب است ؟ زین العابدین رییس جمهور خوبی ست ؟ امید دارند به زندگی در تونس ؟ همه سکوت می کردند یا لبخندی گزنده که از هرچه فریاد بدتر بود . فروشنده ای که موزاییک می فروخت با لبخند تلخی گفت اگر سیدی زین العابدین نشنود و به گوشش نرسانند نه . اوضاع خوب نیست اما می ترسم بگویم و بگوییم مبادا بیایند سراغمان . نه زین العابدین بن علی چیزی شنید نه پلیس سیاسی آن کشور فهمید این آتش کی گر می گیرد . وقتی راننده ای در حمامت به من می گفت بی کاری تونس را از پا در می آورد هرگز فکر نمی کردم کمتر از یک سال بعد غول بیکاری به جنگ رژیم مستبد بن علی برود . هرچه سعی می کنم خبری از محسن و محمد بگیرم نمی توانم . ای میل ها را پاسخ نمی دهند و از فیس بوک رخت بر بسته اند . من تنها برایشان دعا می کنم زودتر کبوتر صلح و آزادی را بر فراز سوس و حمامت و تونس و سیدی بوزید و همه جای سرزمین فیروزه ای شان در پرواز ببینند . و امیدوارم زین العابدین های دنیا بدانند سکوت همیشه به معنای رضایت نیست بلکه گاهی پاسخی ست که به ابلهان تاریخ می دهند و امان از روزی که سکوت شکسته شود . امان     23/10/1389 تهران