برادرم جواني كرد و گفت: نخستين بيمارستان بحران در تهران احداث ميشود. مادربزرگ گفت: همين ديگر، معلوم است تازگي رفتهاي نماز جمعه اخلاقت عوضشده يكهو سينما هم برو. خانم بزرگ گفت: در مورد آن نمازجمعهاي كه چين را مورد نوازش قرار دادند حرف نزنيد. پدربزرگتان ناراحت ميشود. مادربزرگ ادامه داد: بيمارستان بحران براي چه ميسازند؟ براي روز بحران از كجا ميدانند بحران ميشود؟ حتما خودشان ترتيبش را دادهاند. ديدي به همين سادگي دستتان رو شد؟ پدرم گفت: شايد هدفشان خدمترساني در مواردي مانند سوانح هوايي بوده كه دست بر قضا كمهم اتفاق نميافتد در كشور. مادربزرگ گفت: حرفهاي خانباجي را تكرار ميكنيد. كاري ميكنيد مثل آن روزنامهاي كه به اشتباه خيال ميكرد صداي عدالت است توقيفتان كنيمها. سوانح هوايي كجا بود؟ كو؟ نشر اكاذيب ميكني؟ گفتم: با اين شرايط من فردا نميروم دفتر روزنامه. بيدارم نكنيد. مادرم پرسيد چرا؟ گفتم وقتي روزنامه ما تيتر زده 150 شركت بزرگ ايراني در سراشيبي سقوط هستند، حتما از همين حالا مادربزرگ طرح تختهكردن در روزنامهها را هم ارائه كرده است. مادربزرگ گفت: من تا حالا موافق بستهشدن يك روزنامه نبودهام. صداي ناشناسي گفت: بله معتقديد همهشان يكجا بسته شوند برند پي كارشان. خانمبزرگ گفت: يا اصلا روزنامهنگارشان را چند وقتي بيندازند زندان كه تعدادشان از رسميت بيفتد. همسرم گفت: روزنامه هم به نوعي شبيه دولت است كه يا خروج اين همه وزير ممكن است از رسميت بيفتد. برادرم گفت: منظورت دولت نهم بود يا دهم؟ مادربزرگ براي اولينبار قصد دارد از راه قانوني ما را محكوم كند، از ما شكايت كرده. اما نميدانم چرا با تقاضاي استمهال ما هم مثل تقاضاي روزنامه كيهان از دادگاه موافقت نميشود. ميپرسم چرا فرق قائل ميشويد؟ خانمبزرگ ميگويد: كدام فرق ميگويم: مثلا چرا قرار شده حاميان احمدينژاد در انتخابات را به خرج نميدانم كي بفرستند سوريه؟ مادربزرگ اشتباه ميشنود روسيه. ميگويد: چه شاعرانه، كرملين ميروند؟ ميگويم: نخير. سفر زيارتي ميروند سوريه، سفر كاري نميروند. خانمبزرگ ميگويد: انگار به سفر خيلي علاقه داريها، پدربزرگت حاضر است خرج سفرت را تقبل كند. همه نوع سفر ديدهبودم الا سفر چيني! سفر آخرت است احتمالا با ناوگان روس هم ميشود رفت البته به رفقاي چيني زحمت نميدهيم.
نوشته هاي طنز من در : روزنامه های اعتمادملی ، شرق ، بهار , فرهیختگان ، قانون ، اعتماد هفته نامه های گل آقا ، سلامت ، چلچراغ ، آهنگ زندگی ،نگاره،پيک سبز ، آسمان ماهنامه های نامه و گل آقاو تجربه و خط خطی سالنامه گل آقا
۱۳۸۸ مرداد ۸, پنجشنبه
نسل کشی- اعتمادملی ششم امردادماه هشتاد و هشت
نميتوانيم در خانه درخصوص خيلي مسائل صحبت کنيم. چون نوکيا زود آمارمان را ميگيرد. اسم مادربزرگ را گذاشتهايم نوکيا. چون دست به شنودش خوب است تا حرفي ميزنيم فورا واکنش نشان ميدهد. مثلا وقتي برادرم در گوش من گفت با حکم دادگاه تجديد نظر تخلف وزير صنايع و معادن در ثبت اختراعات اثبات شده , فورا عکس العمل نشان داد و گفت: همه تان سر و ته يک کرباسيد. جوسازها. پدرم گفت: چيزي نگفتند که.خبر يکي از روزنامهها را نقل کردند. پدربزرگ چيني گفت: ووووتاي. جينگ ماي تسو. يعني مگر شما در ايران چند روزنامه داريد؟ روزنامه هم مثل بچه يكياش كافيست (ترجمه لفظ به لفظ). خانم بزرگ گفت: آخي چه شيرين زبان و رمانتيك. راست ميگويدها. حيف اينهمه درخت نيست قطع شود براي چاپ اين ورق پارههايي مثل روزنامه و مدارك و مدارج تحصيلي كه هي توش بدوبيراه بگويند؟ همسرم گفت: اگر بد و بيراه مينوشتند تا حالا باهاشان برخورد شده بود. مادربزرگ گفت: برخورد نکردن دليل نميشود. به قول ذوالنور با عوامل اصلي آشوبها هم برخورد نکردند که قهرمان نشوند. گفتم: برخورد نشده تازه؟ ددم وااااي. برخورد ميکردند چه ميشد؟ پدربزرگ چيني گفت: تتسامايا اورمي چانگ. يعني اين چشم سفيد سيه دل را هم بفرستيد ور دل دوستانش جايي كه آرزو كند خورشيد ببيند. (تقصير ما نيست هر كلمه چيني دوخط معنا دارد) پدرم گفت: بچه را چرا تهديد ميكنيد؟ خانم بزرگ گفت: تهديد كدام بود؟ منظورش اين بود بفرستندش جايي كه خورشيد گرفتگي را تماشا كند. مادربزرگ گفت: همان كه باعث شد خلبان هواپيماي توپولف جلوي چشمش را نبيند و سقوط كند؟ برادرم گفت: من كه از اين به بعد تصميم گرفتم با خطوط هوايي روسيه سفر كنم. مادربزرگ گل از گلش شكفت و گفت: [... ] (چون خيلي خودماني بود قابل چاپ نبود. معناي تحت اللفظياش ميشود آفرين قند عسل زيبا رو بالاخره آدم شدي) برادرم گفت: آخر اعلام شده ناوگان هوايي روسيه ايرباس است اما 25درصد آسمان ايران در تسخير روسيه و هواپيماهاي لگنش قرار گرفته. مادربزرگ هنوز ضربه اول را هضم نكرده بود كه همسرم گفت: گفتي 25درصد فكر كردم ميخواهي به نقش روسها در مورد كاهش سهم ما از درياي خزر اشاره كني. و هنوز مبهوت اين جمله بود كه پرسيدم: مگر ناوگان ريلي ما را هم به روسها سپردهاند كه دو قطار به هم خوردهاند؟ از خوانندگان گرامي درخواست ميشود با تشكيل كميته حقيقت ياب سرنوشت خانواده ما را پيگيري نمايند. احتمالا نسل ما را منقرض خواهند كرد. به زودي در نقش ارواح در خانه خدمت ميرسيم.
رولت روسی - اعتمادملی پنجم امردادماه هشتاد و هشت
مادربزرگ دل خوشي از حضور پدربزرگ چيني درخانه ندارد. به ما البته چيزي نميگويد اما شنيدهايم کميته بحران تشکيل داده با ارواح لباس شخصي و براي مقابله با پدربزرگ چيني مذاکراتي با آنها داشته تا پدربزرگ را به خروج از سيستم تشويق کند. پدربزرگ چيني اما با ديدن وسايل خانه احساس خوبي پيدا کرده و خانه را با چين يکي گرفته است. به فارسي دست و پا شکسته ميگويد: در چين چنين چيني نيست. کالا... کالا... همسرم ميپرسد: چين با کدام کشورها همسايه است؟ کره شمالي؟ قرقيزستان؟ پدرم ميگويد: اين انتخابات قرقيزستان هم که تو زرد از آب درآمد. مخالفان دولت اعلام کردهاند به سلامت انتخابات رياستجمهوري آن کشور اعتراض دارند و دولت را به رسميت نميشناسند. برادرم ميپرسد: در قرقيزستان کالاي چيني زيادتر است يا روسي؟ همسرم ميگويد: اگر مثل ايران باشد خردهريزها را از چين ميآورند و تکنولوژيهاي بزرگ را از رفقاي روس ميگيرند حتما. پسرخالهام ميگويد: اين رفقاي روس کاري کردهاند که بايد از اين به بعد به جاي قطار وحشت بگوييم برويم سوار هواپيماي وحشت بشويم. انگار خطر به توپ بسته شدن از سوار شدن به هواپيماي روسي کمتر است. پدربزرگ چيني ميگويد: توپ روسي؟ گفتم: پدربزرگ انگار به تاريخ قاجار علاقهمنديها؟ شما در چين چيزي در مورد قهوه قجري شنيدهاي؟ پدربزرگ چينيمان گفت: آها. قجر قهوه؟ چينياش را ميسازيم. همسرم گفت: همين يکي را کم داشتيم در اين کشور. برادرم گفت: اين را هم ديگر کم نداريم. مديرعامل هما گفته 400 هواپيماي جديد خريدهاند که اکثر آنها روسي است. مادربزرگ گفت: منظور؟ برادرم گفت: هيچي. مثل رولت روسي است. با هر پرواز ممکن است بروي سفر آخرت و همينش هيجان دارد. گفتم: چطور است در هواپيماهاي روسي خريداري شده به جاي شکلات حلوا سرو کنند اول پرواز و به جاي فرم نظرسنجي، فرم وصيتنامه بگذارند توي کيسه صندليها. نميدانم مادربزرگ چطور نمونه فرم وصيتنامه را آماده داشت که فوري آن را گذاشت جلوي من براي امضا. فعلا مشغول چانه زني هستم با ايشان ببينم امکانش هست زنده بمانم. از پشت سر البته ميبينم پدربزرگ چيني گربه مشهور ما را دارد با گربه چيني عوض ميکند. از اين اوضاع که راحت شديم برميگردانيمش. خيالتان راحت!
چونگ چانگ چین- اعتمادملی چهارم امردادماه هشتاد و هشت
پدرم گفت: به نظر ميرسد ما به رکورد هر 10روز يک سانحه هوايي رسيدهايم که در جهان بينظير است. برادرم گفت: امان از اين توليدات روسي. مادربزرگ فقط زيرچشمي نگاهش کرد. عمه خانم گفت: من ماندهام مگر چين هواپيما نميسازد که ما هواپيماي چيني وارد ناوگان هوايي کشور نميکنيم؟ مادرم گفت: واي عمه خانم تو را به خدا نفرماييد. همين يک قلم مانده فقط. يک وقت آقايان يادشان ميافتد آن وقت هر روز 10سانحه خواهيم داشت. مادربزرگ گفت: همان طور که وزير راه گفته توپولف ناامنترين هواپيماي جهان نيست. در ضمن محصولات چيني هم از کيفيت بالايي برخوردار است. برادرم گفت: البته که کيفيت دارند. البته هنوز جاي برخورد برخي محصولات چيني سخت با بدن بنده کبود شده و درد ميکند. عمه خانم گفت: از اين کلاه ايمنيهاي چيني استفاده کن خب ننه. مادرم گفت: وقتي همه چيز دارد از چين وارد ميشود، نکند به زودي چهارستارههاي مازادشان را هم بفرستند اينجا؟ مادربزرگ بلند شد خون به پا کند که در خانه باز شد و خانم بزرگ با يک پيرمرد چيني وارد خانه شد. پدرم گفت: سلام خانم جان. مادربزرگ به عصايش تکيه داد و گفت: خانم جان اين آقا که باشند؟ خانم بزرگ در حاليکه روي صندلي آرام ميگرفت، گفت: پدربزرگ جديد بچهها. ديدم اين بندههاي خدا پدربزرگ ندارند، يک پدربزرگ خوب از چين برايشان آوردم. بچهها به پدربزرگتان سلام کنيد. تاکنون تنها مادربزرگ، پدربزرگ چيني را به رسميت شناخته. فعلا نوهها از به رسميت شناختن پدربزرگ چيني طفره رفته اند. خدا ميداند خانم بزرگ چه خوابي برايمان ديده و آيا مادربزرگ هم در اين بازي نقش دارد يا نه؟
اشتراک در:
پستها (Atom)