۱۳۸۸ مرداد ۱۸, یکشنبه

کلاغ پر - بخش پایانی این روایت در روزنامه هفدهم امردادماه حذف شده بود


برادرم با لب و لوچه آویزان به خانه برگشت و گفت : بسته شد . پدرم پرسید : بازداشتگاه کهریزک ؟ همسرم گفت : آن را که اعلام کرده اند دارند بازسازی می کنند . مادرم گفت : پس چی بسته شد ؟ نگویی پرونده آسیب دیدگان اخیر ها . همسرم گفت : مگر آن موضوع اصلا پرونده هم دارد ؟ کسی شکایتی کرده ؟ از که شکایت . . . برادرم گفت : این ها را نمی دانم اما می دانم دفتر انجمن صنفی روزنامه نگاران پلمپ شد . بسته شد رفت پی کارش . مادربزرگ پرسید : با روزنامه نگارهاش یا بی آن ها ؟ همسر برادرم پرسید : یعنی چه ؟ خانم بزرگ جواب داد : مادربزرگتان به اصل بهره وری اعتقاد دارد . می گوید کاش می گذاشتند روزنامه نگارها همگی جمع می شدند برای مجمع بعد آن را پلمپ می کردند که بعدها مجبور نشوند دوباره برای جمع آوری شان دچار زحمت شوند . پدربزرگ چینی که روی صندلی چرخدارش نشسته بود و کلیله و دمنه می خواند گفت : سانگ جی بیجینگ . یعنی تو را به خدا بگذارید آزاد باشند . همه اهل خانه با تعجب نگاهش کردند . تغییر مواضع تا این حد ؟ پدربزرگ که متوجه نگاه پرسشگر ما شد ادامه داد : برای دو تا روزنامه نگار فکسنی پنجاه کیلویی دیدید بیل کلینتون رفت کره شمالی ؟ یکهو دیدید یکی هم از اروپایی جایی بلند شد آمد اینجا این ها را فک پلمپ کند . خانم بزرگ گفت : ژرف اندیش است . دور اندیش است . اینده نگر است . در خشت خام می بیند همه چیز را . می گوید اگر روزنامه نگار جماعت را بیاندازند زندان یکی که می خواهد قهرمان بازی در بیاورد می آید دنبالشان . پدرم گفت : به ایشان بفرمایید این جا کره شمالی نیست که آقایان سرشان را بیاندازند پایین بیایند . ببرند و بدوزند و بروند . این ها هم روزنامه نگارهای آمریکایی نیستند . ایرانی اند . خودمان هم بلدیم نگذاریم پلمپ شویم . پدربزرگ چینی پایش را کرد توی یک کفش ( نیست کفشش چینی بود کیفیت نداشت یک لنگه اش نیست و نابود شد ) که نخیر این ها مظلوم نمایی است . بهانه است . خودشان را می اندازند حبس تا راه برای ورود آن نوازتده ساکسیفون باز شود . حالا اگر برای این سه نفر خبرنگار کوهنوردنما راه نیفتند خوب است . برادرم گفت : کدام سه نفر ؟ فعلا که طرح زوج و فرد دارند . روزهای زوج می گوییم گرفتیمشان . روزهای فرد می گوییم کی بود کی بود من نبودم . گفتم : پیش ما باشند هم جرات تدارند بیایند دنبالشان . ما به کسی اجازه نمی دهیم پاش را بگذارد اینجا . خانه خاله که نیست . مادرم گفت : صلوات بفرستید . خرجش یک دست کت و شلوار هاکوپیان است تنشان می کنند و با سلام و صلوات می فرستندشان خانه . دیگر این حرف و حدیث ها را ندارد . پدربزرگ چینی بهش برخورد که چرا کت و شلوار چینی تنشان نمی کنیم . از آب گل آلود هم ماهی می گیرد ناقلا . برادرم به مادربزرگم که داشت برای پدربزرگ چینی دستکش می بافت گفت : مادرجان بیخود زحمت نکشید . بگویید خودشان از چین وارد کنند نصف قیمت می افتد . پدربزرگ چینی گفت : براوووو جوان ! فتبارک الله احسن الخالقین ! پدرم زیر چشمی به او نگاه کرد و حرص خورد . گفتم : البته چون اوضاع اقتصادی کمی قاراشمیش است مجبوریم مثل سازمان نوسازی مدارس معامله پایاپای کنیم با شما . در ازای هر دستکش چه چیزی باید پیاده شویم ؟ تا پدربزرگ لب بجنباند همسر برادرم گفت : اتو بدهیم بهتان ؟ همسر برادرم سریعا توسط ارواح سرگردان خانه جهت ادای پاره ای توضیحات به اتاق مادربزرگ هدایت شد . یادش رفته بود چینی ها به کشور ما اتو صادر می کنند اما خودشان از اتو کردن بدشان می آید . فعل مجرمانه است اتو کردن در چین . چون باعث از بین رفتن "چین " و چروک می شود که در چین براندازی محسوب می شود . خانم بزرگ مجبورمان کرده هر بار واژه چین را به کار ببریم یک دور کلاغ پر برویم تا جعبه جادویی و برگردیم . پدربزرگ چینی وقتی اسم کلاغ پر می آید خوش خوشانش می شود . نوه ها را جمع می کند دور خودش کلاغ پر بازی می کنند . می خواند : کلاغ . . . همه می گویند : پر . می خواند : گنجشک . . . همه می گویند : پر . می خواند : توپولف . . . همه با اشک و آه می گویند : پر . می گوید : روزنامه نگار . . . همه با هم می گوییم : روزنامه نگار که پر ندارد اما پرواز را خوب به خاطر می سپارد !