۱۳۸۸ آبان ۱۷, یکشنبه

من قطاري ديدم آنجلينا مي برد و چه سنگين مي رفت













پدربزرگ چيني پايش را كرده بود توي يك كفش كه بايد برويم مشهد . هرچه هم مي پرسيديم چرا چيزي نمي گفت . مدام توي خانه راه مي رفت و مي گفت : ژي تسه سانگ . البته چيني ما اينقدر خوب نشده كه همه چيز را بفهميم . وقتي توپولف روس هم در خانه را باز كرد آمد داخل و گفت : شيمبورسكا ناتاچنكوف والدا يعني بايد هرچه سريع تر برويم مشهد زيارت تازه دوزاري ما افتاد كاسه اي زير نيم كاسه است والا اين برادران كمونيست ما را چه به زيارت ؟ هرچند پدرم گفت : دوره آخرالزمان شده . آن از هوگوچاوز كه رفت زيارت اين هم از اين ها . مادربزرگ گفت : احمدي نژاد كه رييس دولت باشد همه مسلمان مي شوند يا نور اسلام بهشان مي تابد . برادرم گفت : البته كه نور اسلام به اين برادر بسيجي چاوز تابيده . سولاريوم اسلامي رفته اصلا . اين هم عكسش . ببينيد اين خواهران بسيج پايگاه كاراكاس را . چشمتان روز بد نبيند . خانم بزرگ كه نگاه به عكس انداخت گفت : استغفرالله . چشم سفيد . اين ها نامحرمند . همسرم نگاهي به عكس ها كرد و گفت : اين خانم ها كي باشند كنار آقاي چاوز ؟ گفتم به چشم خواهري همچين . . . م م م م برادرم ادامه داد تيكه اي هستند . حرف دلت را بزن خوب . اين يكي ملكه زيبايي ونزوئلا و آن يكي هم هنرپيشه اول فيلم هاي پورنو انجاست . مادربزرگ گفت : چي ؟ هنرپيشه پر نور ؟ گفتم : هيچي مادرجان فقط دعا كنيد اين ونزوئلا ما را بطلبد . همسرم چشم غره رفت و گفت : جون به جونتان كنند سر و ته يك كرباسيد . خانم بزرگ گفت : اسم اين مردك كرباسچي را نياور كه ديگر حالم بد مي شود مادرم پرسيد : راستي كجاست اين آقاي شهردار سابق ؟ پيداش نيست . پدربزرگ چيني گفت : مانگ تي سونگ يعني بالاخره اين همه حرف زديد نتيجه اش چه شد ؟ كي مي رويم مشهد ؟ با چه مي رويم ؟ خانم بزرگ گفت : معلوم است خوب . با هواپيما مي رويم همين توپولوف هاي اجاره اي . توپولف روس بغض كرد . فكر كرد قرار است سوارش شوند . پدربزرگ چيني هم بغض كرد . مادرم گفت : آخي فكر كرد كارش تمام است و بايد وصيتنامه بنويسد . پدربزرگ چيني گفت : وانگ جاي سووو . يعني نخير بحث ترس نيست . بايد با قطار برويم . از خانم بزرگ انكار و از پدربزرگ چيني اصرار كه بايد با قطار بروند . يكهو چشمم افتاد به صفحه روزنامه و مثل ارشميدس فرياد زدم يافتم . همسرم پرسيد چي را يافتي ؟ گفتم اينكه چرا اين ها سفر با قطار را ترجيح مي دهند . همه پرسيدند چرا ؟ گفتم چون اينجا نوشته در قطار تهران مشهد فيلم مستهجن پخش شده . پدربزرگ چيني و توپولف سرخ و سفيد شدند و لپ هاشان گل انداخت . برادرم گفت : چه قطار خوبي بوده . به سبك سهراب كه گفت من قطاري ديدم فقه مي برد و چه سنگين مي رفت بايد بگوييم من قطاري ديدم فيلم پخش مي كرد و چقدر مسافر داشت . همسرم گفت : همين پس بگو چرا تازگي ها اين قدر قطار از ريل خارج مي شود خانم بزرگ گفت : اين وصله ها به اين پيرمرد نمي چسبد . پدرم گفت : شانس آورديم هوگو چاوز را با قطار نبردند مشهد والا ديگر برنمي گشت كاراكاس . برادرم ناگهان گفت : چه اتفاق عجيبي . تا همين نيم دقيقه پيش توي سايت مي شد بليط رزرو كرد و كلي هم جاي خالي داشت اما يكهو تمام بليط ها فروش رفت . خانم بزرگ گفت : چرا ؟ يك روح لباس شخصي گفت : ما داريم با برو بچه ها مي رويم مشهد زيارت . تخمه هم مي بريم براي توي راه . صداي ناشناسي گفت : زيارت فيلم ها قبول . التماس دعا داريم