
مادربزرگ در انتخابات نظام مهندسي کانديدا شده بود. برادرم گفت: به به خانم مهندس. مادرجان مگر شما هم مهندسي خوانده بوديد و ما خبر نداشتيم. خانم بزرگ گفت: بترکد چشم حسود. بشمار. همسرم گفت: حرف شمردن نزنيد ديگر. ممکن است باز هم داستان شمردن دسته اسکناسهايي که آقاي جنتي گفته بود تکرار شود! مادرم گفت: حالا واقعا شما کي مدرک گرفتيد؟ از کجا گرفتيد؟ من که يادم نميآيد. عمه خانم گفت: در آکسفورد خوانده ديگر. خودم خاطرات او را در دنياي مجازي خواندم. همسر برادرم پرسيد: مگر سايت هم دارند ايشان؟ عمه خانم گفت: بله که دارد خوبش را هم دارد. http://mahfelshabaneh.blogspot.com برادرم گفت: شما احتمالا با برخي سياستمداران همکلاس نبوديد در آکسفورد؟ مادربزرگ گفت: نخير. عمه خانم اشتباه ميکند. من در آکسفورد تحصيل نکردهام. پدرم گفت: خوب يک کلمه بگوييد کجا درس خواندهايد، خيالمان راحت شود ديگر. دختر خالهام ورق پارهاي که دست مادربزرگ بود را قاپيد و گفت: حتما همين ورق پاره مدرکتان است. يک کاغذ زرورقي بود که روي آن به خط چيني چيزهايي نوشته بودند. همسرم پرسيد: مدرکتان همين است؟ پدربزرگ کجاست ترجمه کند ببينيم چه نوشته است؟ خانم بزرگ گفت: آخي. طفلي را رنجاندهاند. فعلا قهر کرده تحصن کرده توي اتاقش. پدرم گفت: چه رقيقالقلب. چرا خاطر مبارکشان آزرده شده آن وقت؟ خانم بزرگ گفت: ميگويد چرا حالا که آنها با اين همه فداکاري همه اجناسشان را صادر ميکنند ايران، ما مقابلهبهمثل نکردهايم و تريلي طلاي صادراتيمان را فرستاده ايم ترکيه. آن هم ترکيهاي که در مورد اتفاقات اخير در اويغور به ما تذکر داده. برادرم گفت: الهي... حق دارند. دلشان مثل گنجشک است حالا ميگوييم خانم مهندس دلشان را بند بزند. مادربزرگ تخصص ويژهاي در چيني بندزدن دارد. مادرم پرسيد: حالا شما کي چيني ياد گرفتيد که رفتيد يک دانشگاه چيني درس بخوانيد. برادرم گفت: نکند مدرکتان هم وارداتي است؟ مادربزرگ گفت: نخير تمام مدارک چيني مثل روشنايي خورشيد اعتبار دارد. فکر کردهايد مدرک چيني هم مثل مدارک آمريکايي ست که يک زن نيويورکي مجبور شود چون نتوانسته شغل مناسبي پيدا کند به دليل بي مصرف بودن مدرکش از دانشگاهي که به او مدرک ليسانس داده بود شکايت کند؟ همسر برادرم گفت: اگر به شکايت باشد که دادگاههاي ايران ديگر وقت سر خاراندن نبايد داشته باشند از دست شاکيان دانشگاه رفته بيکار. خانم بزرگ گفت: همهاش تقصير دانشگاه آزاد است. رئيس دولت حق داشته گفته دوبار خواستيم دانشگاه آزاد را درست کنيم فرمودند دست نگه داريد اينها مملکت را به هم ميريزند. پدرم گفت: منظورش از اينکه گفته «فرمودند» چيست؟ کي فرموده بوده؟ مادربزرگ گفت: در حال بررسي است. صداي پدربزرگ چيني آمد: فانگ موتسو جونگ. يعني اگر بياييد منت کشي به جاي دانشگاه آزادتان يک دانشگاه چيني صادر ميکنيم به هر شهرتان. پدرم گفت:اي بابا همين قدر بيکار بس است. خانم بزرگ گفت: وايسا ببينم برچه اساسي در مورد نرخ بيکاري صحبت ميکني؟ باورتان نميشود. پدرم مدرکي رو کرده به چه قشنگي. حيف آن هم چيني ست. مادربزرگ در اصل بودن آن تشکيک کرده. شايد زبان رسمي محفل را به چيني تغيير دهيم. در گوش مادربزرگ گفتم: بالاغيرتن من را خودي فرض کنيد و مدرکي هم به من بدهيد. قرار شده ورق پارهاي را از پدربزرگ چيني بخرم. البته مدرک آکسفورد را هنوز به مدرک شانگهاي ترجيح ميدهم.آسانسور سياست است هنوز. مدرک چيني بندزني از دانشگاه آکسفورد. بد معجوني ست. مبارکمان باشد.