۱۳۹۲ اردیبهشت ۱۶, دوشنبه

حریم سلطان که میگن شومایی ؟! نه ایشان . . .


جیزبوک

ستون طنز روزانه من در روزنامه اعتماد
http://www.etemaad.ir/Released/92-02-16/279.htm

http://mahfelshabaneh.blogspot.com/


دیروز در یکی از غرفه ها ناشرم را دیدم که کتاب را به نمایشگاه نرسانده . به او گفتم چرا نجنبیدی تا کتاب در نمایشگاه عرضه شود می گوید دیدم صبر کنیم بلکه تغییری در داستان دهی . هرچه فکر می کنم این طوری چاپ نشود بهتر است . گفتم ای بابا منظورتان کجای داستان است ؟ جواب می دهد آخر داستان خیلی غم انگیز و دراماتیک است . پایان بندی خوبی ندارد . دوست دیگری که آن جا بود گفت : ای بابا چاپش کن برود . حالا کدام خواننده ای داستانش را تا آخر می خواند ؟ چه فرقی دارد آخرش چطور تمام شود ! بنده از آن ساعت دجار سرخوردگی تاریخی ای شده ام . لذا اگر در سطرهای بعد پوچ گرایی غالب بود به بزرگی خودتان ببخشید !
سوتفاهم
در رستوران نمایشگاه نشسته بودیم که یکی از عکاسان معروفی که کتابش در نمایشگاه عرضه شده وارد رستوران شد . رستوران خلوت بود و جز من و دوستم ، جوان لاغر دیگری هم آن جا بود . به محض ورود جناب عکاس جوان نحیف از پشت میز بلند شد . عکاس مشهور گفت : بنشینید جانم . خواهش می کنم شرمنده نکنید . جوان لاغر اندام گفت : چرا ؟ مگر برداشتن دستمال کاغذی از رو میزهای دیگر ممنوع است ؟
برجستگی یا عدم برجستگی . . .  مساله این است !
از قدیم به ما یاد داده اند از حریم هرچه سلطان است باید دوری کرد . این یک مساله ی حفاظتی امنیتی ناموسی است و با کسی هم شوخی ندارد . اما این روزها نه دیگران دست از سر حریم سلطان برمی دارند نه حریم سلطان ول کن ما می شود . آن از سلطان علی پروین که در برنامه نود کم مانده بود اسم خرم سلطان و ماهی دوران را ببرد این هم از خود سلطان سلیمان که پاشده یک کاره کتاب عرضه کرده در نمایشگاه کتاب تهران یک مشت آدم از همه جا بی خبر را گرفتار کرده . رییس کمیته ارزشیابی نمایشگاه گفته : " این کتاب‌ها طبق ضوابط نشر منتشر شده‌اند. شما نباید فیلم‌ را با کتاب مقایسه کنید. ممکن است چیزی در کتاب باشد که در فیلم نیاید، یعنی در یک فیلم مواردی حذف و موارد دیگر برجسته می‌شوند." ما هم همین را می گوییم این برجستگی های برخی صحنه های فیلم که قابل نمایش در کتاب نیست . حتی اگر کتاب مصور باشد برجستگی که ندارد . از این همه اطاله کلام نتیجه می گیریم  کتاب دارای برجستگی هم مثل فیلم برجسته دار باید توقیف شود . خوب با همین استدلال کتاب بسیاری از شاعران و نویسندگان برجسته کشور به نمایشگاه نیامده دیگر . نمایشگاه که جای برجستگی نیست !
اصولگرای قهرمان . . .  بیبیب بیب این جا بمان

من هم در جهت این که نشان دهم تهاجم فرهنگی روی من هم تاثیر گذاشته یک خبر بی ربط با نمایشگاه اما با ربط با حوزه کتاب اعلام کنم . ماریو بارگاس یوسا که آخرین رمانش را سال 2010 منتشر و همان سال جایزه نوبل ادبی را دریافت کرد،تازه ترین رمان خود را با عنوان قهرمان محافظه کار یک روز بعد از 11 سپتامبر توزیع خواهد کرد.  در این جمله چه واژه هایی بیش تر توجه شما را به خود جلب کرد ؟ به یقین واژگان " قهرمان محافظه کار " . کم مانده بود منبع خبری ای که این خبر از آن جا نقل شده و من نمی گویم سایت همشهری آنلاین است ، خیلی شیک تیتر بزند " قهرمان اصولگرا در راه است "
معما چو حل گشت ما دمبمان را می گذاریم روی کولمان !
بعضی وقت ها آدم دلش مورمور می شود که چیزی بگوید چیزی نگوید . یک شاعر معلوم الحالی هم در این خصوص سروده : بگم یا که نگم . . .  آخه اگه نگم کلاه می ره سرم !
فکر کنید روز دوم نمایشگاه ساعت هفت صبح نشسته اید در خانه این پیامک ( اس ام اس سابق ) را دریافت می کنید : با ما شعر بخوانید . چاپ اول کتاب " غریبه ای به غریبه ی دیگر " تمام شد . نشر شانی .
 خوب حالا کجای این ماجرا ما را مور مور کرده ؟ این که در این وانفسای کمبود مخاطب حتی برای شاعران مطرح کشور کتابی ظرف دو روز تمام شود نشان دهنده این است که کتاب مذکور در چند نسخه چاپ شده ؟ برای حل این معما توجه شما را به این خبر جلب می کنم که کتاب یک ضیافت خصوصی ، گفت وگوهای شاعر مطرح کشور احمد رضا احمدی در پانصد نسخه توسط نشر قطره منتشر شده و هنوز هم تمام نشده !
حاشیه به سرانه مطالعه کمک می کند !
منصور واعظی،دبیر شورای فرهنگ عمومی که در سال 88 سرانه مطالعه در ایران را 18 دقیقه اعلام کرده بود، در تازه‌ترین اظهار نظر خود سرانه مطالعه در ایران را 79 دقیقه در روز اعلام کرد. اول از همه بگویم شما دیگر اسم حریم سلطان را نیاور . این افزایش یکهویی ربطی به پخش کتاب آن سریال ندارد . دوم این که من حدس می زنم با توجه به پویایی لیگ فوتبال و در جهت انجام امور فرهنگی توسط باشگاه های فرهنگی ورزشی تماشاگران فوتبال از دقیقه 11 به بعد که بی خیال تماشای بازی کسالت بار تیمشان می شوند در اقدامی نمادین روزنامه های ورزشی ای را که زیرشان گذاشته بودند که خاکی نشوند برمی دارند و مطالعه می کنند . در واقع این افزایش مثل همه ی آمارهای افزایشی از سال هشتاد و هشت تا کنون نتیجه افزایش حاشیه می باشد

زلزله ی بزرگی در دست اقدام است

طنزیف افکار عمومی 
ستون هفتگی من در روزنامه قانون - ضمیمه ی غیرقانونی 
http://ghanoondaily.ir/VijehNO.aspx?V_NPN_Id=8&pageno=2

زلزله ی بزرگی در دست اقدام است 

دکتر عکاشه پدر زلزله شناسی ایران گفته ما به وزارتخانه زلزله شناسی نیاز داریم . شما فکر کنید این وزارتخانه چه معاونت هایی باید داشته باشد . من به برخی فکر و برای مسند وزارت و نیز معاونان وی افراد مناسبی را نیز پیش بینی و پیشنهاد کرده ام
• با توجه به تجربه بالای دکتر احمدی نژاد در به لرزه درآوردن کلیه پایه های سیاسی اقتصادی فرهنگی در دو حوزه داخلی و بین المللی نامبرده را به عنوان وزیر پیشنهادی و در صورت عدم رای اعتماد به عنوان سرپرست این وزارتخانه پیشنهاد می نمایم
• معاونت سیاسی زلزله : این معاونت یکی از پرکارترین معاونت های این وزارتخانه می تواند باشد . با توجه به تخصص ویژه مهندس مشایی در لرزاندن کلیه فعالان سیاسی به انحای مختلف ایشان را به عنوان معاونت سیاسی این وزارتخانه نوپا پیشنهاد می دهم
• معاونت زلزله های با ریشتر بالا و ویرانی کم :کسی که بتواند چنین بخشی را مدیریت کند تاکنون از مادر زاده نشده
• معاونت زلزله های با ریشتر کم و ویرانی زیاد : مسئول ممیزی کتاب وزارت ارشاد که با حذف چهار سطر گاهی تو را مجاب به حذف چهل صفحه از کتابت می کند بهترین گزینه است
• معاونت فرهنگی زلزله : برای این سمت دکتر عباسی از سوابق ارزنده ای برخوردار است . وزیر ورزش را عرض نمی کنم . استراتژیست ارشد دفاع نامتقارنو نیز داور جشنواره فیلم فجر را می گویم . البته دیپلمات سابق ایران در برزیل هم رقیب پر قدرتی برای دکتر حسن عباسی محسوب خواهد شد
• معاونت تاریخی زلزله : آن معلم گمنامی که بخش ملی شدن صنعت نفت را در کتاب های درسی نوشته شایسته ترین فرد برای احراز این پست است
• معاونت اقتصادی زلزله : به علت وجود کارشناسان متعدد خبره در امر زلزله ی اقتصادی بعد از رایزنی های فراوان با اهل فن با اکثریت ناچیزی دکتر بهمنی رییس کل بانک مرکزی برای این معاونت درنظر گرفته شد . اتفاقا اگر محسن رضایی دولت بعدی را تشکیل دهد با توجه به وعده ایشان مبنی بر انتصاب یک زن به عنوان ریاست کل بانک مرکزی آقای بهمنی بیکار هم خواهند شد .
تبصره : نقطه مشترک کلیه روسای احتمالی دولت بعدی بی شک تعویض دکتر بهمنی است و ایشان از الان
بهتر است پست معاونت زلزله را قبول کند
• معاونت تعاون در امر زلزله و امور بین الملل : از آن جایی که آقای سید محمد خاتمی اهل تعاون با طرفداران هر دسته و گروهی اعم از طرفداران هر دو گروه گفتگوی تمدن ها یا جنگ تمدن هاست بهترین گزینه برای پذیرفتن این سمت می باشند
• معاونت زلزله های سنگین : حسین رضازاده الحق که تنها نامزد اصلح این سمت است
• معاونت ورزش : مدیران عامل دو باشگاه پر طرفدار تهرانی با توجه به بمب هایی که مدام می ترکانند افراد بایسته و شایسته ای برای این معاونت پرتحرک می باشند
• معاونت امدادرسانی به زلزله زدگان : شما کسی بهتر از حاجی بابایی وزیر آموزش و پرورش سراغ دارید ؟ با آن رزومه ی درخشان در امداد رساندن به مدرسه شین آباد !
• معاونت آمار زلزله : حیف که دو شغله بودن غیرقانونی شده والا احمدی نژاد می توانست این معاونت را هم بچرخاند .
• معاونت پارلمانی زلزله : جهت تعامل با مجلس در خصوص آسیب شناسی زلزله هیچ فردی به اندازه سعید مرتضوی زلزله زا نمی باشد .
• معاونت زنان : به علت مسائل امنیتی و نیز سعی در رعایت تفکیک جنسیتی از درج هر نام به هر عنوان در این محل معذوریم .
• معاونت فیلم : بی شک زلزله را باید با ساخت فیلم بهتر به مردم شناساند . باید یا سعی کرد آن را در حد ویبره کوچک نمایی کرد و یا در حد سونامی بزرگ نمایی . مسعود ده نمکی فیلم ترین معاون تاریخ است . اگر شک دارید بگویم بازی تان دهد
• معاونت گسل : بنده ، شما و دیگر شهروندان درجه دو هریک با توجه به تجارب ارزنده ای که در اثر بروز گسل های طبیعی و غیر طبیعی در جای جای نقاط فرهنگی و غیرفرهنگی مان وارد شده گزینه ی مناسبی برای این معاونت هستیم
• معاونت مکان امن : باید جوانگرایی در ادارات و سازمان ها را از جایی شروع کرد . با توجه به حضور چشمگیر جوانان در امر مکان و مسکن به ویژه ردیابی مکان های امر این معاونت باید به یکی از جوانان رو رو کن خیابان جردن تقدیم گردد

فلک را سقف بشکافیم و کتابخانه ای براندازیم

جیزبوک
ستون طنز روزانه من در روزنامه اعتماد 
http://www.etemaad.ir/Released/92-02-14/279.htm
چهاردهم اردیبهشت 1392

یکی از آموزه های عرفی ما این است که چون خواهیم نشویم رسوا باید همرنگ جماعت شویم . بنابراین با توجه به گشایش نمایشگاه بین المللی کتاب من هم محوریت این ستون را می گذارم کتاب و بر مبنای آن هرچه دلم بخواهد می گویم
• اقدام فرهنگی
در آستانه ی برگزاری نمایشگاه کتاب استاندار لرستان اقدام به تخریب کتابخانه ی هفده شهریور خرم آباد کرد تا ترافیک منطقه روان شود . اگر به همین منوال پیش برود از فردا هنگام برگزاری نمایشگاه خودرو شرکت سایپا ویران می شود یا قبل از برگزاری نمایشگاه تجیزات ورزشی با بیل و کلنگ می افتند به جان استادیوم آزادی . من پیشنهاد می کنم مسئولان یک نمایشگاه بین المللی دیپلماسی هم برگزار کنند که ما با استفاده از این فرمول برویم بنیان هرچه سفارتخانه ی خارجی است را از ریشه درآوریم !
• خوابزدگی فرهنگی سیاسی
یکی از کتاب هایی که تازگی منتشر شده و گویی خیلی سروصدا کرده کتاب "پیش از آن‌که بخوابم" است . خواندن این کتاب آمریکایی را به همه توصیه می کنم بلکه بالاخره همه بفهمیم اگر یک نفر بخوابد و بعد بلند شود با چه سرنوشتی مواجه می شود ؟ جلو می افتد . عقب می افتد ؟ پرتش می کنند عقب ؟
• جلد پنجم سریال

دبیرکل نهاد کتابخانه‌های عمومی کشور گفته شبکه تلویزیونی کتاب راه اندازی می شود :
بینندگان عزیز توجه شما را به جلد پنجم داستان یک شهر جلب می کنم . با پوزش از اینکه جلد چهارم هنوز از ممیزی بیرون نیامده . لازم به ذکر است خواهر شخصیت اول داستان که در جلد پنجم وارد داستان می شود خواهر نامبرده نیست

• آگهی آگهی مرگ به نینرنگ تو
ضرغامی دستور داده آگهی تبلیغ کتاب در رسانه صداو سیما پخش شود . احتمالن به زودی شاهد آگهی های زیر خواهیم بود : " با خرید یک کتاب در قرعه کشی باشکوه یکصد و سی و سه خودروی دوگانه سوز همراه با کارت سوخت شرکت و هم وزنتان طلا و یک ویلای دوبلکس اکازیون دریافت کنید ." ، " هرجا سخن از بی پولی است نام انتشارات جهان فلان می درخشد " یا "بابا کتابی . . . بیداری ؟ خوابی ؟ " و یا " هرگز نشه فراموش . . . شاعر خوب ، خاموش ! "
• بد و بدتر
شنیده شد یکی از فعالان سیاسی اعلام کرده همیشه انتخاب بد و بدتر بین دو کاندیدا نیست . شما گاهی مجبورید بین چیزهای دیگر هم این نوع انتخاب را داشته باشید . مثلا کتاب ها در دو دسته طبقه بندی می شوند . کتاب های بد و کتاب های بدتر . به قول همان فعال سیاسی برای کسانی که در فعالیت های سیاسی هستند بهتر است مردم کتاب نخوانند اما اگر مجبور شوند خواندن کتاب بد را به خواندن کتاب بدتر ترجیح می دهیم !
• خمیر
همچنین یک خمیر سیاسی اعلام کرد با خمیر کردن کتاب ها موافقم . کتاب به چه درد می خورد ؟ اما با خمیرش می شود نان درست کرد داد دست ملت ! و با تحریم ها جنگید . پس پیش به سوی خمیر کردن کتابخانه های مردم
• هوای تازه
برادرم بعد از کلی بحث در مورد کتاب های تازه ، بلند شد برود نمایشگاه کتاب تهران برای خودش و من کتاب بخرد . قرار شد سر راه لیست خرید همسرم را هم تهیه کند . موقع خداحافظی پرسید : چیز دیگه ای نمی خواین ؟ من یاد کتاب دیگری افتادم و با صدای بلند گفتم : جامعه مدنی . همسرم نیز همزمان یادش افتاد جنسی از قلم افتاده و پشت بند من داد زد : کشک !
• هرگونه شبیه سازی تشویش اذهان عمومی است
می گویند از یک بنده خدایی پرسیدند یادت هست آخرین کتابی که خواندی چه بوده ؟ گفت نه اما آخرین کتابی که توقیف کردم را یادم هست . این اتفاق در یکی از مجامع غربی رخ داده و ربطی به ما ندارد
• داستان حیوانات
دخترم بعد از اینکه برایشقصه خواندم پرسید : بابا این قصه مجوز داشت ؟ جواب دادم : بله که داشت دخترم . گفت : پس چرا آقا موشه خاله سوسکه را بوسید ؟ دیدم چیزی ندارم بگویم جواب دادم : خب با هم ازدواج کرده بودند . دخترم ادامه داد : یعنی خر شده بودن ؟ مگه خودت به مامان نگفتی هرکی تو این دوره زمونه ازدواج کنه خره !؟
• انشا ی فوری !
موضوع انشا این بود . خلاصه بهترین کتابی که خوانده اید را بنویسید . یکی از بچه ها بیکار نشسته بود . معلم پرسید نوشتی ؟ شاگرد گفت بله . معلم با تعجب پرسید به این زودی ؟ بخوان ببینیم . شاگرد خواند : پارسال چاپ دوم کتابی را خوانده ام که از دید من بهترین کتاب دنیا بود . اما حالا چاپ سومش قبل از انتشار توقیف شده . بنابراین تا رفع توقیف نمی توانم خلا صه اش را بنویسم این بود موضوع انشای من !
• بیش ترین فروش
می خواهم در پایان مطلب این شماره آمار بیش ترین فروش دو روز اول نمایشگاه بین المللی کتاب را برملا کنم . در بخش فروش غرفه شماره 45 از در سمت جنوب که به فروش سیب زمینی سرخ کرده مشغول است بیش ترین فروش را داشته و در بخش مراجعات حضوری هم دستشویی مردانه ضلع جنوبی نمایشگاه بیش ترین مراجع را داشته که صاحب نظران علت آن را خرابی یکی از سرویس های دستشویی ضلع شمالی می دانند

جیزبوک کتاب مثل { بیب } است ! هرچه کهنه تر بهتر



پانزدهم اردیبهشت 1392
ستون طنز روزانه من در روزنامه اعتماد
http://www.etemaad.ir/Released/92-02-15/279.htm
http://mahfelshabaneh.blogspot.com/

کتاب مثل { بیب } است ! هرچه کهنه تر بهتر

روزهای اولی که رخت نویسندگی بر تن کردیم و گفتیم هرچه باداباد می رویم جلو ، خیلی اتفاقی گذرمان به جایی افتاد که نویسنده ی خیلی مشهوری آن جا بود . با او گفتم من مرددم که بین فیلمنامه نویسی و سینما از یک طرف و عالم داستان و شعر از طرف دیگر کدامش را انتخاب کنم . به من گفت اگر می خواهی وارد عرصه فیلم شوی به فیلم خام نیاز داری و برای نویسنده شدن به خواننده خام . من نویسنده شدم . و احتمالا شما خام شده اید که الان می خواهید خواننده ی این خزعبلاتی باشید که در ادامه می آید :
• ویژگی یک شاعر خوب چیست ؟
فکر می کنید مهم ترین ویژگی و مشخصه ی یک شاعر خوب چیست ؟ پدر من عقیده دارد باید کتاب شعر شاعری را خرید که توانسته باشد با بیان احساسات و عواطف به همسرش بقبولاند که پوشیدن لباس های فاخر و گران قیمت نه تنها باعث شخصیت و کلاس نمی شود بلکه موجب کاهش حرمت آدمی در بین توده ی مردم خواهد شد . شاعری که بتواند همسرش را قانع کند با هر شعرش قادر است جماعتی را سر کار بگذارد و کتابش خواندن دارد . نظر پدر ما این طوری است دیگر چه کنیم ؟
• ترافیک فرهنگی
همان طور که حتما تا حالا در جای جای شهر دیده اید دستفروش ها در ترافیک و راه بندان های شهر مثلا در همین بزرگراه شهید همت خودمان اقدام به فروش اقلامی می کنند که در بین شان از دستمال کاغذی تا سی دی های غیر مجاز و بیسکوییت و گل و هر چیز دیگری که فکرش را هم نمی کنید دیده می شود . در طول برپایی نمایشگاه بین المللی کتاب تهران هم ترافیک نمایشگاه قوز بالا قوز شده . من پیشنهاد می کنم حالا که مردم حال مراجعه به مراکز فروش کتاب را ندارند و اگر به نمایشگاه کتاب هم مراجعه کنند برای تفرج و سرگرمی است فروشندگان محترم کتاب ، فروش محصولات فرهنگی خود را به دستفروشان گرامی بسپارند و از آنان درصد فروش بگیرند . این دستفروش ها قابلیت بالایی در توجیه آدمی برای ارتکاب اشتباه دارند و در صدم ثانیه می توانند یک کتاب شعر بد را جای مجموعه اشعار نصرت رحمانی جا بزنند وبفروشند . بدون اینکه خودشان یا خریدار بدانند چه چیزی را فروخته یا خریده اند
• بحث تاریخی

سر یک مساله ی تاریخی با یکی از دوستان ِدور بحث می کردیم . از آن بحث های داغ که سر و صدا و داد و فریاد یکی از ارکان مهم آن به شمار می رود . بحث به جای مهمی رسیده بود که دوست عزیز بنده برای این که حرفش را به کرسی بنشاند عنوان کرد : با من بحث نکن . ناسلامتی من به اندازه ی موهای سرت در این زمینه کتاب خوانده ام . این را که گفت دیگر دوستان حاضر با صدای بلند قهقهه زدند و البته بنده هم این حرف ایشان را توهینی غیر مستقیم به خودم تلقی کردم . از شما چه پنهان سر بنده مدت های مدیدی است طاس و بی مو است درست مثل کف دست نویسندگان و شاعران

• پیشگیری بهتر از درمان
دوست شاعری در یکی از غرفه های نمایشگاه به من گفت دیروز که زبانم را از دهانم بیرون آورده بودم ناغافل یک زنبور احتمالا عسل زبانم را گزید . به نظرت چه کار باید بکنم ؟ من به او جواب دادم : برای رفع التهاب اولیه نمی دانم چه کاری باید کرد اما برای پیشگیری از تکرار ماجرا پیشنهاد می کنم پنجاه بار از روی این ضرب المثل ها با خط خوش مشق بنویسی
زبان سرخ سر سبز می دهد بر باد و زبان در قفا پاسبان سر است
• پیشکش به . . .
یکی از دوستان مترجم در غرفه ناشری که کارهاش را چاپ می کرد نشسته بود . دوست مشترکمان به او گفت پیمان جان شما مرا خیلی مفتخر کردی با این تقدیم نامه ی اول کتابت . دوست مترجم من جواب داد اما من که این کتاب را به دوست دیگری تقدیم کرده ام نه تو . دوست مشترکمان جواب داد : برای همین تشکر کردم که بعد از این همه سال رفاقت آبروی مرا نبردی و کتابی با این ترجمه ی افتضاح را به من تقدیم نکردی . دست مریزاد که حرمت نگه می داری هنوز !
• برهان قاطع !
دوست نویسنده ای اعلام کرد دیگر قلم هایش را خواهد آویخت و نخواهد نوشت . پرسیدم چرا؟ گفت به خاطر این که حق التالیف که نمی دهند . خودم باید هزینه چاپ کتابم را بدهم بعدش هم نسخه های چاپ شده توسط خودم را بخرم که هدیه دهم به دوستانی مثل تو و تازه آخر سرش هم کتابم را نخوانی و چهار تا لیچار هم بارم کنی که این چرت و پرت ها را چرا می گذارند چاپ شود . در دفاع از خودم و دوست نویسنده ام هیچی برای گفتن ندارم !
• کتاب مثل بیب است . هر چه کهنه تر . . .
به این نتیجه رسیده ام که نان تازه اش گران تر از مانده اش است اما کتاب برعکس . شاهدش هم مقایسه قیمت فروش با قیمت پشت جلد کتاب های دهه چهل و پنجاه خورشیدی که دستفروشان بساط کرده جلوی پیتزافروشی های شهر می فروشند

کتاب مثل { بیب } است ! هرچه کهنه تر بهتر

روزهای اولی که رخت نویسندگی بر تن کردیم و گفتیم هرچه باداباد می رویم جلو ، خیلی اتفاقی گذرمان به جایی افتاد که نویسنده ی خیلی مشهوری آن جا بود . با او گفتم من مرددم که بین فیلمنامه نویسی و سینما از یک طرف و عالم داستان و شعر از طرف دیگر کدامش را انتخاب کنم . به من گفت اگر می خواهی وارد عرصه فیلم شوی به فیلم خام نیاز داری و برای نویسنده شدن به خواننده خام . من نویسنده شدم . و احتمالا شما خام شده اید که الان می خواهید خواننده ی این خزعبلاتی باشید که در ادامه می آید :
• ویژگی یک شاعر خوب چیست ؟
فکر می کنید مهم ترین ویژگی و مشخصه ی یک شاعر خوب چیست ؟ پدر من عقیده دارد باید کتاب شعر شاعری را خرید که توانسته باشد با بیان احساسات و عواطف به همسرش بقبولاند که پوشیدن لباس های فاخر و گران قیمت نه تنها باعث شخصیت و کلاس نمی شود بلکه موجب کاهش حرمت آدمی در بین توده ی مردم خواهد شد . شاعری که بتواند همسرش را قانع کند با هر شعرش قادر است جماعتی را سر کار بگذارد و کتابش خواندن دارد . نظر پدر ما این طوری است دیگر چه کنیم ؟
• ترافیک فرهنگی
همان طور که حتما تا حالا در جای جای شهر دیده اید دستفروش ها در ترافیک و راه بندان های شهر مثلا در همین بزرگراه شهید همت خودمان اقدام به فروش اقلامی می کنند که در بین شان از دستمال کاغذی تا سی دی های غیر مجاز و بیسکوییت و گل و هر چیز دیگری که فکرش را هم نمی کنید دیده می شود . در طول برپایی نمایشگاه بین المللی کتاب تهران هم ترافیک نمایشگاه قوز بالا قوز شده . من پیشنهاد می کنم حالا که مردم حال مراجعه به مراکز فروش کتاب را ندارند و اگر به نمایشگاه کتاب هم مراجعه کنند برای تفرج و سرگرمی است فروشندگان محترم کتاب ، فروش محصولات فرهنگی خود را به دستفروشان گرامی بسپارند و از آنان درصد فروش بگیرند . این دستفروش ها قابلیت بالایی در توجیه آدمی برای ارتکاب اشتباه دارند و در صدم ثانیه می توانند یک کتاب شعر بد را جای مجموعه اشعار نصرت رحمانی جا بزنند وبفروشند . بدون اینکه خودشان یا خریدار بدانند چه چیزی را فروخته یا خریده اند
• بحث تاریخی

سر یک مساله ی تاریخی با یکی از دوستان ِدور بحث می کردیم . از آن بحث های داغ که سر و صدا و داد و فریاد یکی از ارکان مهم آن به شمار می رود . بحث به جای مهمی رسیده بود که دوست عزیز بنده برای این که حرفش را به کرسی بنشاند عنوان کرد : با من بحث نکن . ناسلامتی من به اندازه ی موهای سرت در این زمینه کتاب خوانده ام . این را که گفت دیگر دوستان حاضر با صدای بلند قهقهه زدند و البته بنده هم این حرف ایشان را توهینی غیر مستقیم به خودم تلقی کردم . از شما چه پنهان سر بنده مدت های مدیدی است طاس و بی مو است درست مثل کف دست نویسندگان و شاعران

• پیشگیری بهتر از درمان
دوست شاعری در یکی از غرفه های نمایشگاه به من گفت دیروز که زبانم را از دهانم بیرون آورده بودم ناغافل یک زنبور احتمالا عسل زبانم را گزید . به نظرت چه کار باید بکنم ؟ من به او جواب دادم : برای رفع التهاب اولیه نمی دانم چه کاری باید کرد اما برای پیشگیری از تکرار ماجرا پیشنهاد می کنم پنجاه بار از روی این ضرب المثل ها با خط خوش مشق بنویسی
زبان سرخ سر سبز می دهد بر باد و زبان در قفا پاسبان سر است
• پیشکش به . . .
یکی از دوستان مترجم در غرفه ناشری که کارهاش را چاپ می کرد نشسته بود . دوست مشترکمان به او گفت پیمان جان شما مرا خیلی مفتخر کردی با این تقدیم نامه ی اول کتابت . دوست مترجم من جواب داد اما من که این کتاب را به دوست دیگری تقدیم کرده ام نه تو . دوست مشترکمان جواب داد : برای همین تشکر کردم که بعد از این همه سال رفاقت آبروی مرا نبردی و کتابی با این ترجمه ی افتضاح را به من تقدیم نکردی . دست مریزاد که حرمت نگه می داری هنوز !
• برهان قاطع !
دوست نویسنده ای اعلام کرد دیگر قلم هایش را خواهد آویخت و نخواهد نوشت . پرسیدم چرا؟ گفت به خاطر این که حق التالیف که نمی دهند . خودم باید هزینه چاپ کتابم را بدهم بعدش هم نسخه های چاپ شده توسط خودم را بخرم که هدیه دهم به دوستانی مثل تو و تازه آخر سرش هم کتابم را نخوانی و چهار تا لیچار هم بارم کنی که این چرت و پرت ها را چرا می گذارند چاپ شود . در دفاع از خودم و دوست نویسنده ام هیچی برای گفتن ندارم !
• کتاب مثل بیب است . هر چه کهنه تر . . .
به این نتیجه رسیده ام که نان تازه اش گران تر از مانده اش است اما کتاب برعکس . شاهدش هم مقایسه قیمت فروش با قیمت پشت جلد کتاب های دهه چهل و پنجاه خورشیدی که دستفروشان بساط کرده جلوی پیتزافروشی های شهر می فروشند

کتاب مثل { بیب } است ! هرچه کهنه تر بهتر

روزهای اولی که رخت نویسندگی بر تن کردیم و گفتیم هرچه باداباد می رویم جلو ، خیلی اتفاقی گذرمان به جایی افتاد که نویسنده ی خیلی مشهوری آن جا بود . با او گفتم من مرددم که بین فیلمنامه نویسی و سینما از یک طرف و عالم داستان و شعر از طرف دیگر کدامش را انتخاب کنم . به من گفت اگر می خواهی وارد عرصه فیلم شوی به فیلم خام نیاز داری و برای نویسنده شدن به خواننده خام . من نویسنده شدم . و احتمالا شما خام شده اید که الان می خواهید خواننده ی این خزعبلاتی باشید که در ادامه می آید :
• ویژگی یک شاعر خوب چیست ؟
فکر می کنید مهم ترین ویژگی و مشخصه ی یک شاعر خوب چیست ؟ پدر من عقیده دارد باید کتاب شعر شاعری را خرید که توانسته باشد با بیان احساسات و عواطف به همسرش بقبولاند که پوشیدن لباس های فاخر و گران قیمت نه تنها باعث شخصیت و کلاس نمی شود بلکه موجب کاهش حرمت آدمی در بین توده ی مردم خواهد شد . شاعری که بتواند همسرش را قانع کند با هر شعرش قادر است جماعتی را سر کار بگذارد و کتابش خواندن دارد . نظر پدر ما این طوری است دیگر چه کنیم ؟
• ترافیک فرهنگی
همان طور که حتما تا حالا در جای جای شهر دیده اید دستفروش ها در ترافیک و راه بندان های شهر مثلا در همین بزرگراه شهید همت خودمان اقدام به فروش اقلامی می کنند که در بین شان از دستمال کاغذی تا سی دی های غیر مجاز و بیسکوییت و گل و هر چیز دیگری که فکرش را هم نمی کنید دیده می شود . در طول برپایی نمایشگاه بین المللی کتاب تهران هم ترافیک نمایشگاه قوز بالا قوز شده . من پیشنهاد می کنم حالا که مردم حال مراجعه به مراکز فروش کتاب را ندارند و اگر به نمایشگاه کتاب هم مراجعه کنند برای تفرج و سرگرمی است فروشندگان محترم کتاب ، فروش محصولات فرهنگی خود را به دستفروشان گرامی بسپارند و از آنان درصد فروش بگیرند . این دستفروش ها قابلیت بالایی در توجیه آدمی برای ارتکاب اشتباه دارند و در صدم ثانیه می توانند یک کتاب شعر بد را جای مجموعه اشعار نصرت رحمانی جا بزنند وبفروشند . بدون اینکه خودشان یا خریدار بدانند چه چیزی را فروخته یا خریده اند
• بحث تاریخی

سر یک مساله ی تاریخی با یکی از دوستان ِدور بحث می کردیم . از آن بحث های داغ که سر و صدا و داد و فریاد یکی از ارکان مهم آن به شمار می رود . بحث به جای مهمی رسیده بود که دوست عزیز بنده برای این که حرفش را به کرسی بنشاند عنوان کرد : با من بحث نکن . ناسلامتی من به اندازه ی موهای سرت در این زمینه کتاب خوانده ام . این را که گفت دیگر دوستان حاضر با صدای بلند قهقهه زدند و البته بنده هم این حرف ایشان را توهینی غیر مستقیم به خودم تلقی کردم . از شما چه پنهان سر بنده مدت های مدیدی است طاس و بی مو است درست مثل کف دست نویسندگان و شاعران

• پیشگیری بهتر از درمان
دوست شاعری در یکی از غرفه های نمایشگاه به من گفت دیروز که زبانم را از دهانم بیرون آورده بودم ناغافل یک زنبور احتمالا عسل زبانم را گزید . به نظرت چه کار باید بکنم ؟ من به او جواب دادم : برای رفع التهاب اولیه نمی دانم چه کاری باید کرد اما برای پیشگیری از تکرار ماجرا پیشنهاد می کنم پنجاه بار از روی این ضرب المثل ها با خط خوش مشق بنویسی
زبان سرخ سر سبز می دهد بر باد و زبان در قفا پاسبان سر است
• پیشکش به . . .
یکی از دوستان مترجم در غرفه ناشری که کارهاش را چاپ می کرد نشسته بود . دوست مشترکمان به او گفت پیمان جان شما مرا خیلی مفتخر کردی با این تقدیم نامه ی اول کتابت . دوست مترجم من جواب داد اما من که این کتاب را به دوست دیگری تقدیم کرده ام نه تو . دوست مشترکمان جواب داد : برای همین تشکر کردم که بعد از این همه سال رفاقت آبروی مرا نبردی و کتابی با این ترجمه ی افتضاح را به من تقدیم نکردی . دست مریزاد که حرمت نگه می داری هنوز !
• برهان قاطع !
دوست نویسنده ای اعلام کرد دیگر قلم هایش را خواهد آویخت و نخواهد نوشت . پرسیدم چرا؟ گفت به خاطر این که حق التالیف که نمی دهند . خودم باید هزینه چاپ کتابم را بدهم بعدش هم نسخه های چاپ شده توسط خودم را بخرم که هدیه دهم به دوستانی مثل تو و تازه آخر سرش هم کتابم را نخوانی و چهار تا لیچار هم بارم کنی که این چرت و پرت ها را چرا می گذارند چاپ شود . در دفاع از خودم و دوست نویسنده ام هیچی برای گفتن ندارم !
• کتاب مثل بیب است . هر چه کهنه تر . . .
به این نتیجه رسیده ام که نان تازه اش گران تر از مانده اش است اما کتاب برعکس . شاهدش هم مقایسه قیمت فروش با قیمت پشت جلد کتاب های دهه چهل و پنجاه خورشیدی که دستفروشان بساط کرده جلوی پیتزافروشی های شهر می فروشند