راستش محفل شبانه ما قرار بود برگزار نشود. يعني كسي دل و دماغش را نداشت. برادرم كه روزه گرفته بود گفت: اگر آن چه آقاي كروبي در نامهاش گفته حقيقت دارد جمع شويم دور هم كه چه. بي خيال محفل شويم. همسرم گفت: بياييد دور هم دعا بخوانيم. مادرم سفره نذر كرده براي بهبودي حال آسيب ديدگان حوادث اخير. آسيب ديدگان عزيز كهريزك يا هرجاي ديگري. حتي مادربزرگ تمام شب تسبيح ميچرخاند و ذكر ميگفت. آخرش فكر كردم تنهايي دلش ميگيرد آدمي. التيام است دور هم بودن. با هم بودن. گفتم دور هم جمع شويم دوباره و براي هر رنج ديدهاي آرزوي التيام كنيم. براي روح خسته شان. تن رنجورشان. مادربزرگ گفت: آمين. پسرخالهام كه بغض كرده بود گفت: به اميد احتياج داريم همه مان. مادربزرگ گفت: و به لبخند. برادرم گفت: مادرجان خودت به ما گرا ميدهيها. مادربزرگ گفت: بگو. هرچه ميخواهد دل تنگت بگو كه خالي شوي. خالي شويم همه. نتركد بغضمان يكهو. همسرم گفت: مادرجان ميخواهي برايت بادام بياورم؟ مادربزرگ گفت: لاالهالاالله. بين اين همه، جرجيس را انتخاب كردي؟ ميداني بدم ميآيد از آمريكا بادام تعارفم ميكني؟ نميداني بادام وارد كردهاند از آمريكا؟ پدربزرگ چيني مان گفت: سانگ ماتسو سينگا. يعني چه فكر خوبيست ايده بازپسگيري باغ قلهك از انگلستان. مادرم پرسيد چرا؟ پدربزرگ چيني گفت: چون ميشود توي آن بادام كاشت. هم آمريكا ضربه ميخورد هم استعمار پير. گفتم: باز جاي شكرش باقيست نميگويي بادام نكاريد و از چين وارد كنيد. پدربزرگ لبخند زد و گفت: باغبانش را از چين بياوريد و تراكتورش و بذرش و... برادرم گفت: يعني از چاله به چاه بيفتيم؟ حالا اين باغ را هم پس بگيريم يا برج ميشود يا پاساژ. و پرسيد قطع درختان باغ هم به سازمان محيط زيست ربط دارد؟ همسرش گفت: ربط هم داشته باشد چيزي حل نميشود. مگر نه اينكه رئيس سازمان محيط زيست گفته: طرحهاي جنگلداري به جنگلبري تبديل شده است؟ خانم بزرگ گفت: همين ديگر. هي درختان جنگل را بريديد. كرديد كاغذ روزنامه. همهتان مخرب محيطزيست هستيد. مادرم گفت: اينها كه هركار از دستشان بر ميآمد براي عدم قطع درختان انجام دادند. اما مگر حريف وزارتخانهها ميشوند؟ تا ميآيند جلوي قطع درختان را در يك پروژه پتروشيمي بگيرند از آن طرف خبر ميآيد ميخواهند از وسط تالاب انزلي جاده بكشند. ميروند سراغ آن پروژه. ميگويند جاده فلان از وسط جنگل ابر ميگذرد. مادربزرگ گفت: توسعه نياز به جاده و پتروشيمي دارد ديگر. هي حالا من مراعات ميكنم شما تخت گاز نقد ميكنيد دولت را. برادرم گفت: اما خداييش مادرجان مگر گوشت خرس و يوزپلنگ و گرگ خوردن دارد كه وزير راه قبلي براي توجيه عبور جاده از ميان جنگل گلستان گفته بگذاريد اين چهار تا حيوان را هم بخوريم؟ خانم بزرگ گفت: منظورش گاو و گوسفندها بوده. همسرم گفت: از بس توي باغ وحش به جاي اينکه کرگدن و زرافه نشان مردم بدهند،گاو و گوسفند توي قفس گذاشتهاند، وزير فکر کرده حيوانات جنگل يعني گاو و گوسفند. پدرم گفت: خوب به جاي اينکه بکشيمشان طبق طرح داود احمدي نژاد ببريمشان چهارگوشه تهران که با سر و صداشان به پيشبيني زلزله کمک کنند. برادرم گفت: آن وقت با توجه به اينکه وزير راه دانشجويان اروپايي را گاو و گوسفند خوانده استقرارشان در چهارگوشه تهران باعث نفوذ اجانب نميشود؟ مادربزرگ گفت: اينجاش را ديگر نخوانده بودم. تو هم ترشي نخوري ميتواني بعدها وزيري، وكيلي، معاوني بشويها. کاش بفرستمت دادگاه حوادث اخير يک دورهاي ببيني. چون کسي دل و دماغ نداشت بحث همين جا تمام شد. اگر سراغ ارواح سرگردان خانه را ميگيريد بايد بگويم پيداشان نيست همين که آخرين بار نزديك منزل ديده شدهاند جاي شکرش باقي ست.
نوشته هاي طنز من در : روزنامه های اعتمادملی ، شرق ، بهار , فرهیختگان ، قانون ، اعتماد هفته نامه های گل آقا ، سلامت ، چلچراغ ، آهنگ زندگی ،نگاره،پيک سبز ، آسمان ماهنامه های نامه و گل آقاو تجربه و خط خطی سالنامه گل آقا
۱۳۸۸ مرداد ۲۱, چهارشنبه
گل بود به سبزه نیز . . . - اعتمادملی بیستم امردادماه هشتاد و هشت
خانمبزرگ وقتي نخواهد چيزي را نشنود نميشنود. حتي اگر سمعکش را گذاشته باشد گوشش. مثلا يک موردش ديشب. سر ماجراي اذيت کردنهاي دردانه مادربزرگ. وقتي خالهام پسرش را درحال سيگار کشيدن ديد شروع کرد به داد و فرياد. پدرم گفت: چه بوي بدي هم دارد سيگارش. بده ببينم چه زهرماري ميکشي؟ پاکت سيگار را از دستش گرفت و گفت: پاپيروس؟! اين سيگار روس را از کجا آوردي ديگر؟! پسرخاله با انگشت توپولف روس را که داشت دم گربه زيبايمان را ميکشيد و کاسه آبش را سهميهبندي کرده بود نشان داد و گفت: اين بود. پدر گفت: به به! چشم شما روشن مادرجان. مادربزرگ گفت: بهتان است. پدر گفت: ما با شما به جايي نميرسيم. خانمبزرگ شما يک چيزي بگوييد. خانمبزرگ نشنيد يا خودش را به نشنيدن زد. پدربزرگ چيني اما با داد و فرياد گفت: سيمبا سونگ ايچي يعني جنس خوب ميخواهيد بياييد پيش خودم. اين آت و آشغالها را نکشيد. از محصولات شانگهاي... برادرم گفت: گل بود به سبزه نيز آراسته شد. توپولف روسي با تير و کمان يک سنگ کوچک زد به پيشاني پدربزرگ چيني. او هم عصايش را پرت کرد سمت توپولف. مادرم گفت: آي گلدان يادگار مادرم شکست. پدربزرگ چيني و توپولف روس زدند زير خنده. پدرم گفت: اينطور نميشود. خانمبزرگ شما بايد تکليف ما را با اين مهمانان ناخوانده روشن کنيد. خانمبزرگ انگار نشنيده باشد گفت: ميخواهي تلويزيون روشن کني؟ برنامه 90 دارد امشب؟ هي گفتيد فردوسي پور روي آنتن نميرود. ميرود که. ديديد حالا؟ پدرم گفت: من چه ميگويم شما چه ميگوييد؟ خانمبزرگ گفت: نميفهمم چه ميگويي. نميشنوم. راستي خوب شد يادم افتاد. فردا برو براي من يک خط تلفنهمراه اپراتور سوم ثبت نام کن. همسرم گفت: مگر قرارداد شرکت مگافون روسي بسته شده که ميخواهيد سيمکارتش را بگيريد؟ همسر برادرم گفت: آن که به قول رئيس کميته مخابرات مجلس مجوز نگرفته هنوز. مادربزرگ گفت: مجوز نميخواهد. اين سوسول بازيها را بايد ديگر فراموش کنيد. پدر گفت: بحث را عوض نکنيد. خانمبزرگ تکليف ما را با اين دردانههاتان روشن کنيد. اگر نه اين پسره را که ميدهم مفصل کتکش بزنند و براي آن پيرمرد هم يک بليت توپولف يکسره به پکن ميگيرم. پدربزرگ چيني گفت: سيفتا مونگ لانگ. يعني مرا بزن اما سوار توپولف نکن. همه چيز را ميگويم. هرچه شما بخواهيد. مادربزرگ گفت: شما که الکي اعلام ميکنيد منتقد خشونت هستيد حالا تهديد به کتک زدن ميکنيد؟ بدهم اسمتان در روزنامه چاپ شود؟ برادرم گفت: چه جالب اگر تهديد به کتک زدن کنيم بايد اسممان در روزنامه چاپ شود اما به قول يکي از اعضاي کميته ويژه پيگيري وضعيت بازداشتشدگان، اعلام نام دو مامور خاطي بازداشتگاه کهريزک را نبايد با رسانه اي کردن و سر زبان انداختن نامشان افشا کرد تا حکم قطعي دادگاه صادر شود. پسرخالهام گفت: کاش در مورد کساني که در روزهاي اخير دادگاهي شدند هم اينطور عمل ميکردند. مادربزرگ گفت: خودتان مقصريد. هرکه را گرفتند فوري رسانهاياش کرديد که چه؟ صدايش را در نميآورديد خب! توپولف با سنگ زد شيشه اتاق نشيمن را شکست. پدرم بلند شد و گفت: شما اقدام نکنيد خودم دست به... مادربزرگ گفت: مهمان است حبيب خداست. پدرم خيلي آهسته در گوش مادربزرگ گفت: کسي که کنگر خورده لنگر انداخته که... خانمبزرگ که تا حالا نميشنيد در جواب پچپچشان گفت: کنگر نخورده و خورشت ريواس بوده. دست هم به او بزني هرچه ديدي از چشم خودت... گفتم: پدرجان ول کنيد وگرنه ميشويد مصداق خلبان خدابيامرز ايلوشين. مادر گفت: زبانت را گاز بگير. گفتم: منظورم خدابيامرزش نبود. آخر معاون استاندارد پرواز گفته خلبان اگر زنده بود ميگفت من اشتباه کردم همانطور که آن يکي خلبان در فرودگاه تهران اعتراف کرده من اشتباه کردم. مادرم گفت: واي نه تو را به خدا. شما بعد يک عمر زندگي نگويي اشتباه کرده اي که...
اشتراک در:
پستها (Atom)