۱۳۹۲ اردیبهشت ۱۷, سه‌شنبه

برخی لینک های مربوط به بازتاب ستون طنز من در روزنامه اعتماد



سایت تی نیوز
http://tnews.ir/Khabar/%D8%AD%D8%B1%DB%8C%D9%85_%D8%B3%D9%84%D8%B7%D8%A7%D9%86_%DA%A9%D9%87_%D9%85%DB%8C%DA%AF%D9%86_%D8%B4%D9%88%D9%85%D8%A7%DB%8C%DB%8C_%D8%9F_%D9%86%D9%87_%D8%A7%DB%8C%D8%B4%D8%A7%D9%86_72E0_14335162.html

سایت آخرین نیوز :
http://www.akharinnews.com/%D8%A2%D8%AE%D8%B1%DB%8C%D9%86-%D8%A7%D8%AE%D8%A8%D8%A7%D8%B1/item/18983-%D8%AD%D8%B1%D9%8A%D9%85-%D8%B3%D9%84%D8%B7%D8%A7%D9%86-%D9%83%D9%87-%D9%85%D9%8A%DA%AF%D9%86-%D8%B4%D9%88%D9%85%D8%A7%D9%8A%D9%8A-%D8%9F-%D9%86%D9%87-%D8%A7%D9%8A%D8%B4%D8%A7%D9%86.html

میان طبری من تا طبری گردون تفاوت از زمین تا آسمان است


جیزبوک
ستون طنز روزانه من در روزنامه اعتماد
http://www.etemaad.ir/Released/92-02-17/279.htm
http://mahfelshabaneh.blogspot.com/



شاید اگر باشگاه های ما فرهنگی ورزشی نیستند اما من امروز دارم یک کار فرهنگی ورزشی می کنم . فکر کنید از روزنامه تلفن بزنند که مطلبت چه شد و مشغول تماشای مسابقه فینال جام حذفی باشی و مهدی مهدوی کیا هم بخواهد این قدر غریبانه از فوتبال خداحافظی کند و من هم مجبور باشم در حین تماشای مسابقه فوتبال مطلب طنزی بنویسم که شما را بخنداند . این می شود یک کار توام فرهنگی و ورزشی . حالا بماند که در حین تماشای مسابقه چه الفاظی گفتم و شنیدم و گاهی اشتباهی آن ها را نوشتم و پاک کردم . هر گلی که پرسپولیس زد من سوژه ی خوبی به ذهنم رسید و هر گلی که خورد سوژه ای بد . به هرحال این اولین مطلب فرهنگی ورزشی سیاسی در کل تاریخ بشر است که حین تماشای فوتبال در مورد نمایشگاه کتاب در یک روزنامه سیاسی مطلب بنویسی . به هرحال ربطی به نمایشگاه کتاب ندارد اما کاش خداحافظی باشکوهی برای مهدوی کیا برگزار می کردند . کاش
نمی نویسی پس هستی !
در یکی از سالن های نمایشگاه نشسته بودیم تا از اثر انور یکی از اساتید به حق ادب فارسی رونمایی شود . بعد از صحبت های ناشر و نویسنده یکی از منتقدان در جمع به صاحب اثر گفت من به شخصه کتاب بعدی تان را بهتر می دانم . نویسنده ی برجسته ی کشور گفت : آن که هنوز چاپ نشده . منتقد هم نه گذاشت و نه برداشت . گفت : من هم به همین خاطر عرض می کنم آن بهتر است !
وام ِ رویایی !
واین هم یک دیالوگ دیگر بین یکی از شاعرانی که کتاب اولشان چاپ شده با پدر بزرگوارش
مکان : خانه ی پدری
زمان : چندماه قبل از نمایشگاه
فرزند : پدر بزرگوار من برایت چقدر ارزش دارم ؟
پدر : فرزند دلبندم  تو برای من از چندصد میلیارد هم مهم تری
فرزند : ممنونم پدر عزیزم . حالا می شود دو میلیونش را بدهید من کتابم را چاپ کنم برسد نمایشگاه با استفبال مواجه شود طوری که ظرف دو روز چاپ اولش تمام شود و بدین ترتیب قرض شما را هم پس بدهم
صدای ناهنجار : ززرشک  ( به گیرنده هاتان دست نزنید . اشکال از فرستنده است )
استفاده ی غیر اختصاصی ممنوع
با توجه به اطلاع از انواع استفاده های دیگری که تازگی از صفحات کتاب می شود پیشنهاد می کنم ناشران محترم به جای اینکه در ابتدای کتاب بنویسند نقل مطالب کتاب بدون اجازه نویسنده و ناشر ممنوع است بنویسند استفاده ی غیر مجاز از این کتاب روا نیست یا به عبارت بهتر مثل این شهرداری ها بنویسند : تغییر کاربری ممنوع !
در شــــــــــُــــــــــرُف ِ . . .
یکی از شاعران مطرحی که هرسال در نمایشگاه کتاب اثری برای عرضه داشت را در غرفه ای دیدم . پرسیدم : استاد امسال کتاب شعری بیرون نداده اید ؟ ( این بیرون دادن البته با بیرون دادن نان از تنور فرق می کند) شاعر مشهور سرزمین مان گفت : نه  . راستش یک مجموعه شعر دارم که در دست ِ . . .  یکی از بازدیدکنندگان رند پرید وسط حرفش و گفت : در دست ِ الهام است !
حروفچین حیا کن
همیشه که نمی شود از رییس دولت و وزریرانش و نمایندگان مجلس سوتی گرفت . در همین نمایشگاه امسال کتاب ها را که تورق می کردم متوجه شدم چه سوتی های عظیمی در حروفچینی کتاب ها رخ می دهد . منتها نیست کتاب ها خواننده ندارد کسی متوجه سوتی آن ها نمی شود . مثلا در یکی از کتاب ها  سیروس ابراهیم زاده را نوشته بود سرویس ابراهیم زاده که آدم نمی دانست منظورش توانایی ایشان در ایفای نقش است یا احتمالا ایشان صبح ها نوه نتیجه ها را با سرویس می برد مدرسه . یا در کتابی دیگر تایپ شده بود برای حل هر مساله ای باید فرش داشت در حالیکه نویسنده بینوا منظورش فرش نبوده و فرض بوده و با چاپ این مطلب احتمالا به طرفداری از نظام سرمایه داری هم محکوم می شود . اما یکی دیگر از سوتی های خیلی تاثیرگذار و نافرم  این بود که در  یکی از کتاب ها چاپ شده بود :  فلان استاد ارجمند در شعر نو بسیار سرشناس بودند .
منتها به جای شعر اشتباهی شهر تایپ شده بود . حالا شما جمله را با همین جابجایی بخوانید !

برادر مامور توجیه باید گردد !
( این بخش در روزنامه حذف شده و عجیب این که عنوان مطلب که مربوط به همین بخش است سر جایش مانده )
یادی از درگذشتگان کنیم . شادروان عمران صلاحی می گفت یک روز در یک کتابفروشی نشسته بودم که تعدادی مامور سر رسیدند و شروع کردند به جمع کردن برخی کتاب ها از قفسه ها . از یکی شان پرسیدم چرا این ها را جمع می کنید ؟ گفتند جز کتاب های ممنوعه است . دستور داده اند همه شان جمع آوری شود . پرسیدم کتاب تاریخ طبری چرا جمع آوری می شود ؟ یکی شان جواب داد چقدر سئوال می کنی ؟ گفته اند کتاب های طبری را جمع کن ما هم ماموریم و معذور . حالا از کسانی که ماموران معذور را می فرستند برای جمع آوری کتاب ها درخواست می شود قبل از اعزام ماموران آن ها را توجیه نمایند که بین کتاب تاریخ و کتاب احسان تفاوت قائل شوند حتی اگر هر دو طبری هستند . مثلا اگر قرار است روزی آثار عبدالوهاب شهیدی را هم جمع کنند یکهو سرزده نیایند سراغ مان ،  ما را  جلب کنند ها .