مادربزرگ خواندن افسانه رستم و سهراب را براي نوههايش منع كرده. معتقد است رستم هرگز دستش به خون سهراب آلوده نشده و اينها شايعه پراكنيهايي است كه سپاه توران تحت القاي بيبي سي انجام داده. ما فقط به هم نگاه ميكنيم. ماندهايم چه بگوييم! مادربزرگ ادامه ميدهد: مظلومنمايي هم حدي دارد. رستم به عنوان فردي ارزش مدار و اصولگرا هرگز نميتوانسته چنين كاري انجام دهد. گرز رستم را هم دادهاند اداره جرم شناسي آلات و ادوات و رئيس اين اداره قاطعانه اعلام كرده اثر انگشت فردي به نام اسكندر روي آن است. پدرم ميگويد: مادرجان خوابنما شدهايد؟ مادربزرگ ميگويد: نخير. حالا كه كار دارد به جاهاي باريك ميكشد مرا متهم به جنون ميكنيد؟ زهي خيال باطل. اسكندر همان الكساندر است و بيشك از ايادي غرب بوده. مداركش هم در قتل سهراب وجود دارد. بعد هم سهراب به براندازي نرم اعتراف كرده بوده خودش. تا ميآيم چيزي بگويم، ميگويد: مگر روي سنگ قبرش ننوشته «به سراغ من اگر ميآييد نرم و آهسته بياييد مبادا كه ترك بردارد چيني نازك تنهايي من ؟» ببين اتفاقات چين را هم پيشبيني كرده بوده با آن همدست خارجياش! پسرخالهام ميگويد مداركش را بيخيال شويد. اعترافات اسكندر چه؟ موجود است؟ مادربزرگ ميگويد: گويا او هم مثل آن شاهد فراري پس از ارتكاب اعمال مجرمانهاش فرار كرده فرنگ. به توران يا يونان. نميدانم. مادرم ميگويد: داستان سراييتان هم بد نيستها. همسرم ميگويد: احيانا ادامه تحصيل نداده در فرنگ؟ مادربزرگ ميگويد: شديدا با او همذات پنداري ميكنيدها. اين ماجراي تحصيل عوامل خودفروخته در غرب از قديمالايام وجود داشته. همين است كه وزير علوم گفته انقلاب مخملي از دل برخي پاياننامههاي دانشجويان دكتراي خارج از كشور پديد آمده. پدرم ميگويد: خسته شديم از اين سياست. بچهها بگذاريد مادربزرگتان استراحت كند شما هم آن فيلمي را كه خانباجي داده بگذاريد تماشا كنيم. مادربزرگ بُراق ميشود توي چشمهاي پدر. ميپرسد: خانباجي چه فيلمي داده به شما؟ پدرم ميگويد: اسمش درست يادم نيست اما فيلمي از سهراب شهيد ثالث است! اگر به مادربزرگ ميگفتيد همين حالا دنيا دارد كن فيكن ميشود اينقدر حالش بد نميشد كه با شنيدن نام كارگردان به هم ريخت احوالش. به سبك و سياق پليس امنيت اخلاقي كه ديشهاي ماهواره را جمع ميكند، حمله كرد به دستگاه پخش DVD. ميگويد بايد صرفهجويي كنيد براي كمك به دولت. نه حق داريم برقها را روشن كنيم نه فيلم ببينيم در خانه. حتي خواستيم يك دقيقه سكوت اعلام كنيم ديديم تكه بزرگه گوشمان است. ترفندي زدم البته و اعلام كردم براي كشتهشدگان حوادث اخير در اويغور يك دقيقه سكوت ميكنيم. مادربزرگ ميداند البته اين سكوت براي چيست اما چيزي نميتواند بگويد. كلا دوست دارد با نشاط باشيم همه. اين است كه با يك دقيقه سكوت مخالف است. دنبال امن كردن فضاي خانه است. از وقتي رئيس سازمان بازرسي كل كشور گفته حاشيه امن انتقاد براي رسانهها ايجاد ميكنيم، خانه دوباره پر از ارواح لباس شخصي شده. ما چارچوب حاشيه امن انتقاد را عين كف دستمان ميشناسيم. به قول پسرخالهمان چقدر جاي اين حاشيه امن انتقاد درد ميكند. شب كه ميخوابيم مادربزرگ تنها در خانه راه ميرود. ارواح همراهش هستند يا نه، كسي نميداند. تنها صداهايي ميشنويم كه مدام تكرار ميكند: سهراب... سهراب... و مادربزرگ سراسيمه ميپرسد: چه كسي بود صدا زد سهراب؟ در دفتر خاطراتم مينويسم اين بار نه رستم كه سهراب از شاهنامه رفت! فال حافظ ميگيرم در تاريكي اتاق. ميآيد: دگر به صيد حرم تيغ برمكش زنهار وزآن كه با دل ما كردهاي پشيمان باش!