۱۳۸۸ مرداد ۱, پنجشنبه

شطرنج - در روزنامه اعتمادملی سی و یکم تیرماه هشتاد و هشت چاپ شد


پدرم از بعدازظهر به بعد با کسی صحبت نکرده . صم بکم نشسته و به قول عمه خانم به افق های دور خیره شده است . مادربزرگ می گوید : فکر کرده با سکوتش می تواند مرا به برگزاری مجدد مسابقه شطرنج راضی کند . زهی خیال باطل ! مادرم گفت : شما که بالاخره هرطور شده برنده می شوید یک بار دیگر بازی کنید . مادربزرگ گفت : نخیر . امکان ندارد . آدم باید به قانون عمل کند . وقتی کیش و مات شده است که من نمی توانم بگویم نشده . پسرخاله ام گفت : بنده خدا واقعا هم مات شده ها . فقط مانده ام قبل از اینکه بروم چرت بزنم همه مهره های شما غیر از شاه و وزیر و دو سه پیاده خورده بود . چطور شد وقتی برگشتم اوضاع عوض شده بود ؟ مادربزرگ گفت : این دیگر برمیگردد به عرضه بازیگر . من بلدم از مهره هام بازی بگیرم . برادرم گفت : درست است . مادرجان حتی از مهره های سوخته هم حسابی کار می کشد . مادرم گفت : حالا چه کار کردید که ایشان این طور بهتش زده ؟ و رو به پدرم گفت : شما هم چیزی بگو آخر . بلایی سرت آمده ؟ مادربزرگ گفت : سکوت او هم مثل سکوت آن اوایل رفسنجانی ست . محمد یزدی راست گفته که این فقط سکوت نیست بلکه نوعی حمایت و طرفداری از جبهه مخالف است . برادرم گفت : مگر در این خانه جبهه مخالف داریم ؟ مادربزرگ گفت : بله که داریم . همه شما در این خانه جبهه مخالفید و بنده جبهه موافق . همسرم گفت : یعنی اعتراف می کنید در اقلیت هستید ؟ مادربزرگ گفت : نخیر . بنده کلی هواخواه دارم در این خانه . مرحوم آقابزرگ . مرحوم دایی جان . مرحوم . . . پدرم ناگهان به فریاد درآمد : همین دیگر . هرچه مهره هاش را می زنم باز می بینم اسب و فیل و رخ و همه مهره های محرومش باز توی صفحه اند . مادربزرگ گفت : بله که هستند . فکر کردی مهره های من هم مثل مهره های شما زود از صحنه خارج می شوند؟ از در بیرونشان کنی از پنجره می آیند تو . پدر گفت : حالا چرا هرکار دلشان می خواهند می کنند ؟ فیل افقی و عمودی می رود و اسب چهارنعل در هر خانه ای دلش می خواهد می نشیند . مادربزرگ گفت : چون در این جا آزادی فراتر از مطلق وجود دارد . پرسیدم : حتی در مورد سکوت کردن ؟ یا برای سکوت هم باید از کسی اجازه گرفت ؟ خدا رحمتم کند . اگر صاعقه هم به من زد بدانید مادربزرگ گفت در این صاعقه دست داشته