سیمین جان سلام
در روزهایی که همه خودشان را به تو می چسبانند تو با جدایی ات از نادر حماسه آفریدی . اما نمی دانم این جماعت به ظاهر روشنفکر چرا هی از علاقه تو و جلال می گویند . درست بود نادر نرفته جلال جایگزینش شود ؟ و هنوز مُهر طلاق خشک نشده خودت چمدانت را ببندی که بروی ددر . حالا که رفته ای باید بگویم خیلی ها در داغ تو گریستند . این جا می خواهم دست نوشته های چند نفری را که در سوگ تو بسیار گریسته اند من باب مثال بیاورم :
شیوا افلاطونی ( نویسنده ) : مرحوم سیمین خانم انسان نازنینی بود . چیز فهم بود . به من می گفت تو مترجم خوبی هستی حتی بهتر از من . خیلی شعور بالایی داشتند ایشان . به من یک شب ساعت یازده زنگ زد و گفت هانی موچ موچ بدون خوندن لالایی ای که امروز تو چلچراغ چاپ کردی خوابم نمی برد
سعید کیمیاگر ( فیلمساز ) : همین طور سکانس به سکانس بد می آوریم این روزها . یادم هست یک روز با وودی آلن و اسپیلبرگ و اصغر فرهادی آمده بودند سر فیلمبرداری فیلم حماسه چاقوی دسته زنجون و سیمین خانم جلو اون همه ادم به همین سوی چراغ قسم برکشت به من گفت : سعید می شه تو سووشون من را فیلم کنی ؟ تا آمدم بگویم آخه در حد من . . . دوباره قسمم داد که نه تو می تونی سعید تو می تونی .
روح انگیز خانی ( همه جوره هنرمند ) : چه بانوی حساسی بود سیمین خانم . یادمه از 16 سالگی آرزوش این بود من بچه اش باشم . این قدر اصرار کرد که پذیرفتم جهنم و ضرر . . .
شهرام شهیدی ( همه فن حریف ) : استاد تو خیلی خوب و شگرف بر ادبیات احاطه داشتی . تنها تو فهمیدی که من خدای داستان نویسی و شعر و مشاعره و طنز و خاطره نویسی و فیلمنامه نویسی و رمان نویسی هستم . یادت هست پارسال زنگ زدی گفتی پسرم می دانم سه سال و نیم دیگر یک کتاب چاپ خواهی کرد که شاهکار ادبیات خواهد شد و گفتی به اسم کتاب من حسودی ات می شود . من گفتم من هنوز اسمش را انتخاب نکرده ام اما تو گفتی هر اسمی که بگذاری من به آن حسودی می کنم .
لیلا بوستان ( هنرمند پست مدرن ) : سیمین را از سال های دور می شناختم . خیلی زن شریف و خیری بود . همیشه در امور خیریه ای که من برپا می کردم او هم یک گوشه اش را می گرفت که من دست تنها نباشم . هر شنبه به من تلفن می کرد می گفت قرص هات را خورده ای ؟ فشارت بالا نرفته عزیزم ؟ به من می گفت می ترسم تو یک چیزی ات بشود آن وقت هنر یتیم شود . خیلی فکر هنر بود . خانم بود
آیه سلامت ( بازیگر ) : خانم خانم خانم . خیلی هانی بود . سوییتی بود . من را خیلی دوست داشت . می گفت در حق تو اجحاف شده باید بهت به خاطر بازی در فیلم چارچنگولی اسکار می دادند . گوهر شناس بود هانی . همیشه به من می گفت زود زود دلش برای من و شعرهایم تنگ می شود . دو بار هم به من نامه نوشت .
شهرام شهیدی : یادم رفت بگویم یک بار رو منشی تلفنی برای من پیغام گذاشته بود می خواهد متن وصیت نامه اش را عوض کند و نام بنیاد فرهنگی" نیما یوشیج – جلال آل احمد – سیمین دانشور " را به بنیاد فرهنگی" نیما یوشیج – شهرام شهیدی - جلال آل احمد – سیمین دانشور " تغییر دهد . البته چون من با جلال زاویه داشتم نپذیرفتم
بهمن کلاهیان ( کارگردان ) : خیلی گریه ام گرفته و حالم برای پاسخ دادن به شما مناسب نیست . حیف که با این همه که اصرار می کرد قبول نکردم نقش کوچکی به او در فیلمم بدهم . دلش شکست اما خوب هنر مهم تر از هنرمند است
غلام خرم ( منتقد ) خیلی دید بازی داشت و واقع گرا بود . طوری که به من یک بار گفت : کاش همه چیزم را می دادم اما تو سو و شون را نوشته بودی
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر