۱۳۹۲ اردیبهشت ۱۶, دوشنبه

جیزبوک کتاب مثل { بیب } است ! هرچه کهنه تر بهتر



پانزدهم اردیبهشت 1392
ستون طنز روزانه من در روزنامه اعتماد
http://www.etemaad.ir/Released/92-02-15/279.htm
http://mahfelshabaneh.blogspot.com/

کتاب مثل { بیب } است ! هرچه کهنه تر بهتر

روزهای اولی که رخت نویسندگی بر تن کردیم و گفتیم هرچه باداباد می رویم جلو ، خیلی اتفاقی گذرمان به جایی افتاد که نویسنده ی خیلی مشهوری آن جا بود . با او گفتم من مرددم که بین فیلمنامه نویسی و سینما از یک طرف و عالم داستان و شعر از طرف دیگر کدامش را انتخاب کنم . به من گفت اگر می خواهی وارد عرصه فیلم شوی به فیلم خام نیاز داری و برای نویسنده شدن به خواننده خام . من نویسنده شدم . و احتمالا شما خام شده اید که الان می خواهید خواننده ی این خزعبلاتی باشید که در ادامه می آید :
• ویژگی یک شاعر خوب چیست ؟
فکر می کنید مهم ترین ویژگی و مشخصه ی یک شاعر خوب چیست ؟ پدر من عقیده دارد باید کتاب شعر شاعری را خرید که توانسته باشد با بیان احساسات و عواطف به همسرش بقبولاند که پوشیدن لباس های فاخر و گران قیمت نه تنها باعث شخصیت و کلاس نمی شود بلکه موجب کاهش حرمت آدمی در بین توده ی مردم خواهد شد . شاعری که بتواند همسرش را قانع کند با هر شعرش قادر است جماعتی را سر کار بگذارد و کتابش خواندن دارد . نظر پدر ما این طوری است دیگر چه کنیم ؟
• ترافیک فرهنگی
همان طور که حتما تا حالا در جای جای شهر دیده اید دستفروش ها در ترافیک و راه بندان های شهر مثلا در همین بزرگراه شهید همت خودمان اقدام به فروش اقلامی می کنند که در بین شان از دستمال کاغذی تا سی دی های غیر مجاز و بیسکوییت و گل و هر چیز دیگری که فکرش را هم نمی کنید دیده می شود . در طول برپایی نمایشگاه بین المللی کتاب تهران هم ترافیک نمایشگاه قوز بالا قوز شده . من پیشنهاد می کنم حالا که مردم حال مراجعه به مراکز فروش کتاب را ندارند و اگر به نمایشگاه کتاب هم مراجعه کنند برای تفرج و سرگرمی است فروشندگان محترم کتاب ، فروش محصولات فرهنگی خود را به دستفروشان گرامی بسپارند و از آنان درصد فروش بگیرند . این دستفروش ها قابلیت بالایی در توجیه آدمی برای ارتکاب اشتباه دارند و در صدم ثانیه می توانند یک کتاب شعر بد را جای مجموعه اشعار نصرت رحمانی جا بزنند وبفروشند . بدون اینکه خودشان یا خریدار بدانند چه چیزی را فروخته یا خریده اند
• بحث تاریخی

سر یک مساله ی تاریخی با یکی از دوستان ِدور بحث می کردیم . از آن بحث های داغ که سر و صدا و داد و فریاد یکی از ارکان مهم آن به شمار می رود . بحث به جای مهمی رسیده بود که دوست عزیز بنده برای این که حرفش را به کرسی بنشاند عنوان کرد : با من بحث نکن . ناسلامتی من به اندازه ی موهای سرت در این زمینه کتاب خوانده ام . این را که گفت دیگر دوستان حاضر با صدای بلند قهقهه زدند و البته بنده هم این حرف ایشان را توهینی غیر مستقیم به خودم تلقی کردم . از شما چه پنهان سر بنده مدت های مدیدی است طاس و بی مو است درست مثل کف دست نویسندگان و شاعران

• پیشگیری بهتر از درمان
دوست شاعری در یکی از غرفه های نمایشگاه به من گفت دیروز که زبانم را از دهانم بیرون آورده بودم ناغافل یک زنبور احتمالا عسل زبانم را گزید . به نظرت چه کار باید بکنم ؟ من به او جواب دادم : برای رفع التهاب اولیه نمی دانم چه کاری باید کرد اما برای پیشگیری از تکرار ماجرا پیشنهاد می کنم پنجاه بار از روی این ضرب المثل ها با خط خوش مشق بنویسی
زبان سرخ سر سبز می دهد بر باد و زبان در قفا پاسبان سر است
• پیشکش به . . .
یکی از دوستان مترجم در غرفه ناشری که کارهاش را چاپ می کرد نشسته بود . دوست مشترکمان به او گفت پیمان جان شما مرا خیلی مفتخر کردی با این تقدیم نامه ی اول کتابت . دوست مترجم من جواب داد اما من که این کتاب را به دوست دیگری تقدیم کرده ام نه تو . دوست مشترکمان جواب داد : برای همین تشکر کردم که بعد از این همه سال رفاقت آبروی مرا نبردی و کتابی با این ترجمه ی افتضاح را به من تقدیم نکردی . دست مریزاد که حرمت نگه می داری هنوز !
• برهان قاطع !
دوست نویسنده ای اعلام کرد دیگر قلم هایش را خواهد آویخت و نخواهد نوشت . پرسیدم چرا؟ گفت به خاطر این که حق التالیف که نمی دهند . خودم باید هزینه چاپ کتابم را بدهم بعدش هم نسخه های چاپ شده توسط خودم را بخرم که هدیه دهم به دوستانی مثل تو و تازه آخر سرش هم کتابم را نخوانی و چهار تا لیچار هم بارم کنی که این چرت و پرت ها را چرا می گذارند چاپ شود . در دفاع از خودم و دوست نویسنده ام هیچی برای گفتن ندارم !
• کتاب مثل بیب است . هر چه کهنه تر . . .
به این نتیجه رسیده ام که نان تازه اش گران تر از مانده اش است اما کتاب برعکس . شاهدش هم مقایسه قیمت فروش با قیمت پشت جلد کتاب های دهه چهل و پنجاه خورشیدی که دستفروشان بساط کرده جلوی پیتزافروشی های شهر می فروشند

کتاب مثل { بیب } است ! هرچه کهنه تر بهتر

روزهای اولی که رخت نویسندگی بر تن کردیم و گفتیم هرچه باداباد می رویم جلو ، خیلی اتفاقی گذرمان به جایی افتاد که نویسنده ی خیلی مشهوری آن جا بود . با او گفتم من مرددم که بین فیلمنامه نویسی و سینما از یک طرف و عالم داستان و شعر از طرف دیگر کدامش را انتخاب کنم . به من گفت اگر می خواهی وارد عرصه فیلم شوی به فیلم خام نیاز داری و برای نویسنده شدن به خواننده خام . من نویسنده شدم . و احتمالا شما خام شده اید که الان می خواهید خواننده ی این خزعبلاتی باشید که در ادامه می آید :
• ویژگی یک شاعر خوب چیست ؟
فکر می کنید مهم ترین ویژگی و مشخصه ی یک شاعر خوب چیست ؟ پدر من عقیده دارد باید کتاب شعر شاعری را خرید که توانسته باشد با بیان احساسات و عواطف به همسرش بقبولاند که پوشیدن لباس های فاخر و گران قیمت نه تنها باعث شخصیت و کلاس نمی شود بلکه موجب کاهش حرمت آدمی در بین توده ی مردم خواهد شد . شاعری که بتواند همسرش را قانع کند با هر شعرش قادر است جماعتی را سر کار بگذارد و کتابش خواندن دارد . نظر پدر ما این طوری است دیگر چه کنیم ؟
• ترافیک فرهنگی
همان طور که حتما تا حالا در جای جای شهر دیده اید دستفروش ها در ترافیک و راه بندان های شهر مثلا در همین بزرگراه شهید همت خودمان اقدام به فروش اقلامی می کنند که در بین شان از دستمال کاغذی تا سی دی های غیر مجاز و بیسکوییت و گل و هر چیز دیگری که فکرش را هم نمی کنید دیده می شود . در طول برپایی نمایشگاه بین المللی کتاب تهران هم ترافیک نمایشگاه قوز بالا قوز شده . من پیشنهاد می کنم حالا که مردم حال مراجعه به مراکز فروش کتاب را ندارند و اگر به نمایشگاه کتاب هم مراجعه کنند برای تفرج و سرگرمی است فروشندگان محترم کتاب ، فروش محصولات فرهنگی خود را به دستفروشان گرامی بسپارند و از آنان درصد فروش بگیرند . این دستفروش ها قابلیت بالایی در توجیه آدمی برای ارتکاب اشتباه دارند و در صدم ثانیه می توانند یک کتاب شعر بد را جای مجموعه اشعار نصرت رحمانی جا بزنند وبفروشند . بدون اینکه خودشان یا خریدار بدانند چه چیزی را فروخته یا خریده اند
• بحث تاریخی

سر یک مساله ی تاریخی با یکی از دوستان ِدور بحث می کردیم . از آن بحث های داغ که سر و صدا و داد و فریاد یکی از ارکان مهم آن به شمار می رود . بحث به جای مهمی رسیده بود که دوست عزیز بنده برای این که حرفش را به کرسی بنشاند عنوان کرد : با من بحث نکن . ناسلامتی من به اندازه ی موهای سرت در این زمینه کتاب خوانده ام . این را که گفت دیگر دوستان حاضر با صدای بلند قهقهه زدند و البته بنده هم این حرف ایشان را توهینی غیر مستقیم به خودم تلقی کردم . از شما چه پنهان سر بنده مدت های مدیدی است طاس و بی مو است درست مثل کف دست نویسندگان و شاعران

• پیشگیری بهتر از درمان
دوست شاعری در یکی از غرفه های نمایشگاه به من گفت دیروز که زبانم را از دهانم بیرون آورده بودم ناغافل یک زنبور احتمالا عسل زبانم را گزید . به نظرت چه کار باید بکنم ؟ من به او جواب دادم : برای رفع التهاب اولیه نمی دانم چه کاری باید کرد اما برای پیشگیری از تکرار ماجرا پیشنهاد می کنم پنجاه بار از روی این ضرب المثل ها با خط خوش مشق بنویسی
زبان سرخ سر سبز می دهد بر باد و زبان در قفا پاسبان سر است
• پیشکش به . . .
یکی از دوستان مترجم در غرفه ناشری که کارهاش را چاپ می کرد نشسته بود . دوست مشترکمان به او گفت پیمان جان شما مرا خیلی مفتخر کردی با این تقدیم نامه ی اول کتابت . دوست مترجم من جواب داد اما من که این کتاب را به دوست دیگری تقدیم کرده ام نه تو . دوست مشترکمان جواب داد : برای همین تشکر کردم که بعد از این همه سال رفاقت آبروی مرا نبردی و کتابی با این ترجمه ی افتضاح را به من تقدیم نکردی . دست مریزاد که حرمت نگه می داری هنوز !
• برهان قاطع !
دوست نویسنده ای اعلام کرد دیگر قلم هایش را خواهد آویخت و نخواهد نوشت . پرسیدم چرا؟ گفت به خاطر این که حق التالیف که نمی دهند . خودم باید هزینه چاپ کتابم را بدهم بعدش هم نسخه های چاپ شده توسط خودم را بخرم که هدیه دهم به دوستانی مثل تو و تازه آخر سرش هم کتابم را نخوانی و چهار تا لیچار هم بارم کنی که این چرت و پرت ها را چرا می گذارند چاپ شود . در دفاع از خودم و دوست نویسنده ام هیچی برای گفتن ندارم !
• کتاب مثل بیب است . هر چه کهنه تر . . .
به این نتیجه رسیده ام که نان تازه اش گران تر از مانده اش است اما کتاب برعکس . شاهدش هم مقایسه قیمت فروش با قیمت پشت جلد کتاب های دهه چهل و پنجاه خورشیدی که دستفروشان بساط کرده جلوی پیتزافروشی های شهر می فروشند

کتاب مثل { بیب } است ! هرچه کهنه تر بهتر

روزهای اولی که رخت نویسندگی بر تن کردیم و گفتیم هرچه باداباد می رویم جلو ، خیلی اتفاقی گذرمان به جایی افتاد که نویسنده ی خیلی مشهوری آن جا بود . با او گفتم من مرددم که بین فیلمنامه نویسی و سینما از یک طرف و عالم داستان و شعر از طرف دیگر کدامش را انتخاب کنم . به من گفت اگر می خواهی وارد عرصه فیلم شوی به فیلم خام نیاز داری و برای نویسنده شدن به خواننده خام . من نویسنده شدم . و احتمالا شما خام شده اید که الان می خواهید خواننده ی این خزعبلاتی باشید که در ادامه می آید :
• ویژگی یک شاعر خوب چیست ؟
فکر می کنید مهم ترین ویژگی و مشخصه ی یک شاعر خوب چیست ؟ پدر من عقیده دارد باید کتاب شعر شاعری را خرید که توانسته باشد با بیان احساسات و عواطف به همسرش بقبولاند که پوشیدن لباس های فاخر و گران قیمت نه تنها باعث شخصیت و کلاس نمی شود بلکه موجب کاهش حرمت آدمی در بین توده ی مردم خواهد شد . شاعری که بتواند همسرش را قانع کند با هر شعرش قادر است جماعتی را سر کار بگذارد و کتابش خواندن دارد . نظر پدر ما این طوری است دیگر چه کنیم ؟
• ترافیک فرهنگی
همان طور که حتما تا حالا در جای جای شهر دیده اید دستفروش ها در ترافیک و راه بندان های شهر مثلا در همین بزرگراه شهید همت خودمان اقدام به فروش اقلامی می کنند که در بین شان از دستمال کاغذی تا سی دی های غیر مجاز و بیسکوییت و گل و هر چیز دیگری که فکرش را هم نمی کنید دیده می شود . در طول برپایی نمایشگاه بین المللی کتاب تهران هم ترافیک نمایشگاه قوز بالا قوز شده . من پیشنهاد می کنم حالا که مردم حال مراجعه به مراکز فروش کتاب را ندارند و اگر به نمایشگاه کتاب هم مراجعه کنند برای تفرج و سرگرمی است فروشندگان محترم کتاب ، فروش محصولات فرهنگی خود را به دستفروشان گرامی بسپارند و از آنان درصد فروش بگیرند . این دستفروش ها قابلیت بالایی در توجیه آدمی برای ارتکاب اشتباه دارند و در صدم ثانیه می توانند یک کتاب شعر بد را جای مجموعه اشعار نصرت رحمانی جا بزنند وبفروشند . بدون اینکه خودشان یا خریدار بدانند چه چیزی را فروخته یا خریده اند
• بحث تاریخی

سر یک مساله ی تاریخی با یکی از دوستان ِدور بحث می کردیم . از آن بحث های داغ که سر و صدا و داد و فریاد یکی از ارکان مهم آن به شمار می رود . بحث به جای مهمی رسیده بود که دوست عزیز بنده برای این که حرفش را به کرسی بنشاند عنوان کرد : با من بحث نکن . ناسلامتی من به اندازه ی موهای سرت در این زمینه کتاب خوانده ام . این را که گفت دیگر دوستان حاضر با صدای بلند قهقهه زدند و البته بنده هم این حرف ایشان را توهینی غیر مستقیم به خودم تلقی کردم . از شما چه پنهان سر بنده مدت های مدیدی است طاس و بی مو است درست مثل کف دست نویسندگان و شاعران

• پیشگیری بهتر از درمان
دوست شاعری در یکی از غرفه های نمایشگاه به من گفت دیروز که زبانم را از دهانم بیرون آورده بودم ناغافل یک زنبور احتمالا عسل زبانم را گزید . به نظرت چه کار باید بکنم ؟ من به او جواب دادم : برای رفع التهاب اولیه نمی دانم چه کاری باید کرد اما برای پیشگیری از تکرار ماجرا پیشنهاد می کنم پنجاه بار از روی این ضرب المثل ها با خط خوش مشق بنویسی
زبان سرخ سر سبز می دهد بر باد و زبان در قفا پاسبان سر است
• پیشکش به . . .
یکی از دوستان مترجم در غرفه ناشری که کارهاش را چاپ می کرد نشسته بود . دوست مشترکمان به او گفت پیمان جان شما مرا خیلی مفتخر کردی با این تقدیم نامه ی اول کتابت . دوست مترجم من جواب داد اما من که این کتاب را به دوست دیگری تقدیم کرده ام نه تو . دوست مشترکمان جواب داد : برای همین تشکر کردم که بعد از این همه سال رفاقت آبروی مرا نبردی و کتابی با این ترجمه ی افتضاح را به من تقدیم نکردی . دست مریزاد که حرمت نگه می داری هنوز !
• برهان قاطع !
دوست نویسنده ای اعلام کرد دیگر قلم هایش را خواهد آویخت و نخواهد نوشت . پرسیدم چرا؟ گفت به خاطر این که حق التالیف که نمی دهند . خودم باید هزینه چاپ کتابم را بدهم بعدش هم نسخه های چاپ شده توسط خودم را بخرم که هدیه دهم به دوستانی مثل تو و تازه آخر سرش هم کتابم را نخوانی و چهار تا لیچار هم بارم کنی که این چرت و پرت ها را چرا می گذارند چاپ شود . در دفاع از خودم و دوست نویسنده ام هیچی برای گفتن ندارم !
• کتاب مثل بیب است . هر چه کهنه تر . . .
به این نتیجه رسیده ام که نان تازه اش گران تر از مانده اش است اما کتاب برعکس . شاهدش هم مقایسه قیمت فروش با قیمت پشت جلد کتاب های دهه چهل و پنجاه خورشیدی که دستفروشان بساط کرده جلوی پیتزافروشی های شهر می فروشند

هیچ نظری موجود نیست: