۱۳۸۸ مرداد ۲۷, سه‌شنبه

خیلی دور . . . خیلی نزدیک - به مناسبت سالگرد کودتای بیست و هشت مرداد

تا چشم باز كردم ديدم خانه در وضعيت بحراني ست . برادرم مي دود در خانه و ارواح سرگردان به دنبالش . صداي شكستن اشيا مي آمد و هياهوي گنگ عده اي كه نمي دانم كه يا كجا بودند . پرسيدم چه خبر است ؟ مادربزرگ گفت جشن است همسرم گفت : عزاست . برادرم كه هنوز از دست ارواح مي گريخت گفت : ما هم لابد مرغيم كه در عزا و عروسي . . . بد چيزي ست جسم سخت چيني . مي خورد به آدم حرف زدن از يادش مي رود . تا مي گويم چيني پدربزرگ چشم غره مي رود . گفتم : يكي بگويد به من چه شده آخر ؟ پدرم گفت : روزنامه نگار هم روزنامه نگارهاي قديم . روزنامه شما را توقيف كرده اند از ما مي پرسي چه خبر است ؟ گفتم : يك شماره فقط . مادربزرگ گفت : چرا يك شماره ؟ گفتم : پس چند تا ؟ گفت : دوتا . گفتم : چرا دوتا ؟ مادر بزرگ گفت : پس چند تا ؟ خانم بزرگ گفت : هوار تا ! بازي تان گرفته با هم ؟ پدربزرگ چيني ريز خنديد و گفت : ژي چان هوووي ! يعني : از اولش هم زيادي بود . روزنامه يكي كافيست . مثل بچه . مثل حزب . همسر برادرم گفت : ددم واي . حزب را هم . . . گفتم : اما خدا هم يكي ست . و آن بالاست . برادرم گفت : يكي بپرسد اين ها از جان من چه مي خواهند ؟ پدرم گفت : آقا . . . برادر . . . رفيق . . . مستر . . . اي بابا . . . مادرم گفت : بگو تاواريش تا حالي شان شود . يكي از ارواح لباس شخصي گفت : نعم يا سيدي ؟ گفتم : همين يك قلم را كم داشتيم در خانه ؟ اهلا و سهلا . مرحبا ! لبناني ؟ لبناني؟ روح لباس شخصي گفت : نعم . گفتم : به به بين المللي شده منزل . سالن ترانزيت است انگار . همسرم گفت : شهربازي ست . قهوه قجر داريم و رولت روسي . ژانگولر چيني هم كه مادام العمر . . . مانده بود رقص عربي كه . . . برادرم گفت : رقص كه نه . خوش رقصي عربي . لهجه اي هم دارد برادر . حبيبي نزن . آخ . مادرم گفت : بگو سست بنياني خودت را خلاص كن . مگر بادامچيان نگفته افراد سست بنيان احتياجي به شكنجه ندارند ؟ مادربزرگ گفت : چه هست شكنجه ؟ خوردني ست ؟ پدرم گفت : نخير كردني ست . اين روزها به ويژه . شال و كلاه كرد از خانه برود پدر كه صدايي آمد . روح مو فرفري اي پرسيد : ميدان فاطمي كجاست ؟ مادربزرگ گفت : به به شعبان خان . قدم رنجه كرديد . گفتم : اين ديگر اينجا چه كار مي كند ؟ پدر گفت : بيست و هشت مرداد است ها انگار . مراسم دارند حتما . ويژه برنامه . سالگرد . پدر بزرگ چيني مهره هاي شطرنج را چيد يك دست شطرنج بزند با روح شعبان بي مخ . چه شطرنجي ست نه سرباز دارد نه فيل نه رخ . يك شاه دارد و باقي مهره ها اسب . مادرم گفت : اي خدا مددي . دعاي مادر است ردخور ندارد هرگز . صداي عصا آمد و پيرمردي خميده وارد سالن شد . همه به احترامش برخاستند . برادرم گفت : سلام . خوش آمديد . روح شعبان نعره زنان غيبش زد . مادرم گفت : صندلي بياوريد براي آقاي دكتر . توپولف روس پرسيد : داميشتا اولگا سامير . يعني : كيست اين آقا ؟ همسرم آهسته گفت : روح دكتر مصدق . روح ايشان گفت : صندلي نياوريد . وقت نشستن نيست . آمده ايم ملي كنيم همه چیز را . نفت را ملی می کنیم . اعتماد را ملی می کنیم . اعتماد به نفس مان رفته بالا از آن وقت . شعبان بي مخ يا پدربزرگ چيني . ديگر جلودارمان نيست كسي . از بعضي چيزها فاصله داريم اما چيزي هم نمانده است برسيم به آن ها . مثل فيلم ميركريمي مي ماند حس مان . آرزوهامان خيلي دور است . خيلي نزديك !

۱۲ نظر:

سمیرا گفت...

این روز ها هم
به خاطره ها تبدیل می شود
و دوباره تاریخ تکرار می شود
و روزی از امروز به ننگی یاد می کنند

Abri گفت...

شاهکار بود... ، فقط حسرت می خورم که چرا اعتماد ملی امروز نبود تا این شاهکار چاپ شه...

مهربون چینی گفت...

پس اینطور جناب مرغ عشق؟!!!
شکنجه کردنی است؟؟؟
ببین این آقا مرتضوی اینا یه چیزی می دونستن در روزنامتونو تخته کردنا!!!
دوست داشتمش خیلی دور خیلی نزدیکو زییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییاد

نوشین گفت...

ممنون که همچنان می نویسید.
خیلی جالب بود...مخصوصا قسمت شطرنج ومهره هاش!!!

نوشین گفت...

راستی آقای شهیدی...آقای مرعشی وبلاگ ندارن؟
و اینکه میشه بگین چرا آقای عالمی اون اواخر دیگه نمی نوشتن؟

شهرام شهیدی گفت...

salam nooshin jan
va sepas
dar khosoos soalhayetan email bezanid javab khaham dad
sepas

شهرام شهیدی گفت...

az hame doostan khoobam ke payam gozashte va ebraz lotf kardeand sepasgozaram

داداش گفت...

داداش حالا اگه ما پیغام بزاریم و ابراز لطف نکنیم، از اون سپاس ها همیشگیت نمی کنی؟!!!
آقا می شه ما سوال های جبرمونو هم برای شما ایمیل کنیم، خواهرم هم تو فیزیک خیلی خنگه...
ما که سراپا درگیر لطف شماییم. با خوندن این مطلب هم حال و هوایی عوض کردیم برادر.

سمیرا گفت...

دلم برای اعتماد ملی تنگ شده

وحید گفت...

بسیار زیبا بود. این بازی شطرنج خیلی ها را عروس کرد.

شهرام شهیدی گفت...

doost azizam / dadash
sepas bikaran bar to
che ebraz lotf koni o che enteghad koni
che movafegh man bashi o che mokhalef man
hamin ke be mahfel man sarmizanid bayad az shoma tashakor konam ke dar in roozhaye sakht dar in salhaye vaba ba ma hastid ke ma hame ba ham hastim

fadayemam@hotmail.com گفت...

بنام خدا
ای برادران و خواهران، سی‌ سال انقلاب و از خود گذشتگی آخرش همین ؟ نمیتونم باور کنم که اینطور که با مردم رفتار میکنند با اصول اسلامی توافق داشته باشد . اینطور که به نظر میاید روز سالگرد انقلاب ما باید دوباره روی بام برویم تا ارزشهای این انقلاب را به خاطر خودمان و رهبرآنمان یاداوری کنیم که آیا انقلب اسلامی یعنی این ؟ تا وقتی‌ دیر نشده رهبران ما باید بیدار شوند که این طرز رفتار با ملت مسلمان واقعا غیر اسلامی هست خداوند از ظلم احدئ نخواهد گذشت . الله و اکبر ، الله و اکبر ، الله و اکبر