۱۳۸۸ مرداد ۸, پنجشنبه

چونگ چانگ چین- اعتمادملی چهارم امردادماه هشتاد و هشت


پدرم گفت: به نظر مي‌رسد ما به رکورد هر 10روز يک سانحه هوايي رسيده‌ايم که در جهان بي‌نظير است. برادرم گفت: امان از اين توليدات روسي. مادربزرگ فقط زيرچشمي نگاهش کرد. عمه خانم گفت: من مانده‌ام مگر چين هواپيما نمي‌سازد که ما هواپيماي چيني وارد ناوگان هوايي کشور نمي‌کنيم؟ مادرم گفت: واي عمه خانم تو را به خدا نفرماييد. همين يک قلم مانده فقط. يک وقت آقايان يادشان مي‌افتد آن وقت هر روز 10سانحه خواهيم داشت. مادربزرگ گفت: همان طور که وزير راه گفته توپولف ناامن‌ترين هواپيماي جهان نيست. در ضمن محصولات چيني هم از کيفيت بالايي برخوردار است. برادرم گفت: البته که کيفيت دارند. البته هنوز جاي برخورد برخي محصولات چيني سخت با بدن بنده کبود شده و درد مي‌کند. عمه خانم گفت: از اين کلاه ايمني‌هاي چيني استفاده کن خب ننه. مادرم گفت: وقتي همه چيز دارد از چين وارد مي‌شود، نکند به زودي چهارستاره‌هاي مازادشان را هم بفرستند اين‌جا؟ مادربزرگ بلند شد خون به پا کند که در خانه باز شد و خانم بزرگ با يک پيرمرد چيني وارد خانه شد. پدرم گفت: سلام خانم جان. مادربزرگ به عصايش تکيه داد و گفت: خانم جان اين آقا که باشند؟ خانم بزرگ در حالي‌که روي صندلي آرام مي‌گرفت، گفت: پدربزرگ جديد بچه‌ها. ديدم اين بنده‌هاي خدا پدربزرگ ندارند، يک پدربزرگ خوب از چين برايشان آوردم. بچه‌ها به پدربزرگتان سلام کنيد. تاکنون تنها مادربزرگ، پدربزرگ چيني را به رسميت شناخته. فعلا نوه‌ها از به رسميت شناختن پدربزرگ چيني طفره رفته اند. خدا مي‌داند خانم بزرگ چه خوابي برايمان ديده و آيا مادربزرگ هم در اين بازي نقش دارد يا نه؟

هیچ نظری موجود نیست: