۱۳۸۸ شهریور ۱۱, چهارشنبه

حکایت همچنان باقیست





















زندگي است ديگر بالا و پايين دارد । محفل شبانه ما گاهي در منزل برگزار مي شود । گاهي در زيرزمين خانه و گاهي در دفتر روزنامه । خوب درست روزنامه را بسته اند । اما دفتر روزنامه را كه نه । ظهر روز ده شهريور ديدم مادربزرگ چنان چوب گلفي به دستش گرفته و مبارز مي طلبد در خانه كه زهره ام تركيد । زدم از خانه بيرون । همينطور قدم زنان از جلوي نشر ثالث گذشتم و سرم را كه بالا آوردم ديدم اي دل غافل رسيده ام جلوي دفتر روزنامه . رفتم بالا . اول هادي بود فقط و بعد مهدي طوسي آمد و بعد آروين و مسعود مرعشي و همايون حسينيان ( با خسروشان اشتباه نگيريد يكوقت ) و پوريا عالمي هم آخر سر و كله اش پيدا شد . هرچه فكر كردم دیدم الان كه شب نيست । شب نامه ما هم كه توقيف است با اینحال گفتم: حالا كه اسم صفحه ما شبنامه بود بگذار واقعا شبنامه در بياوريم . هادي گفت : حتما مسعود هم ترانه امشب شب مهتابه را بايد تحليل كند در آن . همايون گفت : كجا جمع شويم آخر . گفتم : كافي شاپ ديگر كه پوريا بتواند فال قهوه مان را بگيرد . ما هم از شر مادربزرگ و خانم بزرگ و پدربزرگ چيني مان در امان باشيم . طوسي گفت : نمي شود حق التحريرمان را هم روزنامه بدهد ماهي يكبار كه دور هم جمع مي شويم ؟ مرعشي گفت : حق التحرير مي خواهيم چه كار ؟ پس اين دلارهايي را كه كروبي از انگليس گرفته بود و بين ما پخش كرد چه كرديد ؟ گفتم : مي بينيد اين استعمار پير چه مي كند ؟ پول هم كه مي خواهد به ما بدهد دلار مي دهد نه پوند . كه اولا ردش را پاك كرده باشد درثاني ارزان تر هم برايش تمام شود . آروين گفت : اوقاتتان را تلخ نكنيد . حالا بياييد تا دور هم جمع شده ايم يك عكس يادگاري بياندازيم . مهدي گفت : بعد عكس را بفرستيم دفتر ِ . . . گفتم بگو ق س م . ما هم بلديم اسم اينها را مخفف بگوييم . گفت : همان ق س م معروف . بفرستيد عكس را آنجا كه يكهو دسته جمعي ببرندمان كهريزك . گفتم : اسم كهريزك را نياور كه پدربزرگ چيني ما بدنش كهير مي زند تا اسمش را مي آورند . فكر مي كند مي خواهيم بنده خدا را بفرستيم خانه سالمندان . پوريا گفت : سالمند و غير سالمند ندارد ديگر . آن جا اول مي كنند بعد مي شمارند . آروين گفت : يعني قانون شكني بوده آن جا ؟ همايون گفت : چه جور هم . بشكن بشكنه بشكن . من نمي شكنم . بشكن . مسعود گفت : بفرما . هي تحليل هاي ما را جدي نگيريد . همين همكار خودمان هم در قالب اين ترانه دارد دعوت به انقلاب مخملين مي كند . همايون از خجالت سرخ شد . گفتم : همچين هم انقلابش مخملين نيست . به نظر انقلاب سرخ باشد ها . پدربزرگ چيني تلفن كرد و گفت : ژانگ مي هووو تاي . يعني نخير انقلاب سرخ فقط مال ماست . همين به قول حجاريان علوم انساني تان مشكل دارد كه نمي دانيد اين چيزها را . حقتان است انقلاب فرهنگي بكنندتان . روي فعلش خيلي تاكيد كرد . يا از نابلدي زبانش بود يا خوب مي شناسد افعال فارسي را . مهدي طوسي پرسيد : پدرجان شما از كجا فهميديد ما چه گفتيم آخر ؟ هادي حيدري گفت : امان از نوكيا كه هرچه مي كشيم از اوست . پدربزرگ چيني گفت : چه مي كشي مگر به جز كاريكاتور ؟ همه اش از همان كاريكاتورهاست ديگر . وقتي مثل آن خواننده منحط مي خواندي امشب مي خوام نقش تو را رو ي نمي دانم چي چي كه فارسي اش را نمي دانم نقاشي كنم ، همين مي شود ديگر . مسعود گفت : آن ترانه سرا داشته گرا مي داده پدرجان . قصدش كشيدن نقشه بوده براي پياده روي از انقلاب تا . . . آروين گفت : نگو آزادي كه هنوز نرسيده ايم . صداي روح ناشناس لباس شخصي گفت : ما فراتر از مطلقش را داريم . درحاليكه محل را ترك مي كرديم گفتم : شما داريد . ما چه ؟ پايين پله ها پوريا گفت : پس قرار ما چه شد ؟ همه گفتيم : جمع مي شويم دور هم باز . آقايان نترسند شبنامه در نمي آوريم فعلا . گپ مي زنيم اما . و مشغوليم . اي . به هرحال به پايان نرسيده دفتر و حكايت همچنان باقيست .

۶ نظر:

سمیرا گفت...

به امید آزادی قلم
و به امید بازگشایی اعتماد ملی
همین.......

نوشین گفت...

چه خوب که چنین کاری بکنین.راستی اون اسمها که نوشتید به ترتیب بود؟ از کدوم سمت بود؟!

yar dabestani گفت...

دم همتون گرم ،خسته هم نباشید.

yar dabestani گفت...

دم همتون گرم ،خسته نباشید

ایمان گفت...

سلام به همه بر و بچه های اعتماد ملی.
خداییش این ق س م رو خوب اومدی.
کلی خندیدم.
دمت گرم و سرت خوش باد ، و فقط تو بودی که سلامم را پاسخ گفتی پسر.
واسه همین بی ریا بودنت کلی باهات حال کردم خداییش.
به امید باز گشایی اعتماد ملی و پیروزی آزادی بر دیکتاتور !!!

شهرام شهیدی گفت...

اسامی به ترتیب از سمت راست :
آروین - طوسی - شهیدی - حیدری - حسینیان- مرعشی - عالمی