۱۳۸۸ شهریور ۱۰, سه‌شنبه

مستر پیچ

پدربزرگ چینی مدام توی اتاق نشیمن راه می رفت و به چینی چیزهایی می گفت که مفهوم نبود . پدرم گفت : از چی عصبانی ست ؟ برادرم گفت : از اینکه به زودی ما هم سنت شکنی کرده و میوه صادر می کنیم به چین . مادرم گفت : چه خبر خوشی در این روزهای ناخوشی . همسرم گفت : کجاش خبر خوش است ؟ حالا حتما میوه گران می شود . پرسیدم حالا چه میوه ای قرار است صادر کنیم ؟ برادرم گفت : هلو . قرار است هلو صادر کنیم چین . پدربزرگ چینی گفت : ژینگ گانگ هو . یعنی زبانت را گاز بگیر . پدرم گفت : یعنی این قدر محصول هلو امسال زیاد بوده ؟ پدربزرگ چینی گفت : فینگ ژانگ جی . یعنی این نمی شود که وزیرتان را برکنار کنید بعد صادرش کنید چین . ما هلوی پس داده شده نمی خواهیم . خانم بزرگ گفت : وا . یعنی چی ؟ برادرم گفت : خوب وزیر بهداشت سابق بود که اسم هلو رویش گذاشتند ؟ . . . قرار شده سفیر ایران در چین بشود . می بینید بالاخره صادراتمان رونق گرفت . مادرم گفت : بفرما . او هم مزد دوستی اش با احمدی نژاد را گرفت . مادربزرگ گفت : همه دوست او هستند . احمدی نژاد که در مجلس گفت هفتاد میلیون نفر دوست در کشور دارد . پدرم گفت : یکی از این هفتاد میلیون هم لابد هاشمی رفسنجانی ست . گفتم : دور من یکی را هم باید خط قرمز بکشد . بنده دوست بشو نیستم اصلا . مادربزرگ گفت : چرا در مورد کسی که این همه رای آورده این طور حرف می زنید ؟ مادرم گفت : آخ . . . چی شد ؟ پسر خاله ام گفت : وای خاله رای را که منظورتان نبود ؟ مادرم گفت : نخیر . رای مساله اش را نشد حل کنیم داریم صورت مساله اش را در ذهنمان حل می کنیم . پدرم گفت : رای ما هم مثل افغانستان . آن جا هم انگار . . . برادرم پرید وسط حرفش و گفت : اتفاقا نتیجه رای شماری آن جا هم اعلام شد . انگار عبدالله عبدالله هفده درصد رای آورده و . . . صدای یک روح ناشناس گفت : احمدی نژاد هشتاد و سه درصد . خانم بزرگ گفت : . . . از آن جا که برخی خوانندگان گفته بودند پایان داستان های ما همیشه غم انگیز است و مثل فیلم ها پایان خوش ندارد نمی گویم مادربزرگ چه کرده و چه گفت . مهم این است که ما حرف خودمان را زدیم .

۵ نظر:

ناشناس گفت...

شهرام عزیز من که قبلا چند مرتبه ای باهات ایمیل بازی کردم بعد این حوادث چند هفته ای مهمون اوین بودم و الانم با قید وثیقه آزاد ودر انتظار قاضی صلواتی.نمیدونی چقدر سر طنزهام سوال جواب شدم.تو رو خدا مواظب خودت باش

مریم گفت...

آقای شهیدی واقعا ممنون که به ما این فرصت رو دادین که اضطراب رو در ذهنمون تصویر کنیم به جای اینکه مستقیما بخونیم. چه جوری از خجالتتون در بیایم

سمیرا گفت...

مثل همیشه زیبا و روان
اما کاش می دونستم این مادر برزگ آخرش چی میشه

هالو گفت...

یه ذره روشنفکریتو می بردی بالا بهتر نبود؟

ناشناس گفت...

مهم این است که ما حرف خودمان را زدیم .