۱۳۸۸ شهریور ۱۵, یکشنبه

انقلاب مداد رنگي !























مادربزرگ گفت : آخيش . بالاخره اسم اين خيابان ايرج ميرزا را در مشهد عوض كردند . پدرم گفت : چرا اين كار را كردند ؟ مادربزرگ گفت : چون شاعر ارزش مداري نبود . اشعار غير ارزشي داشت . همسرم گفت : خوب مولانا هم دارد . مادرم گفت : حالا بعد سي سال يادشان افتاده اشعارش ارزشي نيست ؟ همسر برادرم گفت : خوب نتيجه اينكه كتاب كسي چاپ نشود همين است ديگر . نخوانده بودند كه . عمه خانم گفت : نخورده باشند نون گندم يعني دست مردم هم نديده بودند ؟ برادرم گفت : حالا اسم آن خيابان را چه گذاشته اند ؟ نكند مايلي كهن گذاشته باشند چون اوج ارزش مداري ست ؟ پدرم گفت : نخير ايشان فعلا درقيد حيات و مشغول پرورش گنده باقالي ست در زمين كشاورزي شان و در مملكت ما پهلوان مرده را عشق است . خاله ام گفت : پهلوان پنبه ي مرده را البته . گفتم : خوب اسم خيابان را بايد مي گذاشتند چاوز . نديديد آقايان اعلام كردند چاوز يك فرد ارزش مدار و مذهبي ست ؟ پدرم گفت : فردا هم حتما مي گويند سردار چاوز از فرماندهان سپاه در دوران جنگ بوده . مادربزرگ گفت : اتفاقا بعد بازنشستگي مي تواند بيايد اينجا استاندار شود . پدربزرگ چيني گفت : ژو مي شانگ . يعني اگر استاندار نياز داريد چند تا برادر غيور صادر كنيم برايتان . پدرم گفت : نخير شما خودتان هم اينجا . . . خانم بزرگ چشم غره رفت . برادرم گفت : من مانده ام شما كه از شير مرغ تا جان آدميزاد صادر مي كنيد چرا مربي فوتبال تا حالا صادر نكرده ايد ؟ پدربزرگ چيني گفت : سينگ تا اوووي . يعني ووووي چه حرفي زدي شيطون ؟ مربي براي قرمز يا آبي ؟ مادرم گفت : هيچ كدام . آقاي جلالي گفته طرح قرمز و آبي طرح انگليس ها به ساواك بوده . شما همان مربي ملي بايد بياوري . گفتم : يعني انقلاب رنگي از همان دوران معمول بوده بله ؟ خوانندگان محترم مي بينيد نقش مادربزرگ و خانم بزرگ كمرنگ شده بود در محفل ما چقدر ؟ موضع انفعالي دارند انگار وگرنه بايد الان در زيرزمين خانه بوديم . شايد هم آرامش پيش از طوفان است اما ما هم بيدي نيستيم كه با اين بادها بلرزيم . به قول شيخ اصلاحات تا عزراييل نيايد به راهمان ادامه مي دهيم .

۱ نظر:

سمیرا گفت...

در سردر کاروانسرایی تصویر زنی به گچ کشیدند
ارباب عمایم این خبر را از مخبر صادقی شنیدند
گفتند که وا شریعتا،خلق روی زن بی نقاب دیدند
آسیمه سر از درون مسجد تا سردر آن سرا دویدند
ایمان و امان به سرعت برق می‌رفت که مومنین رسیدند
این آب آورد و آن یکی خاک یک پیچه ز گل بر او بریدند
ناموس به باد رفته‌ای را با یک دو سه مشت گل خریدند
چون شرع نبی از این خطر جست رفتند و به خانه آرمیدند
غفلت شده بود و خلق وحشی چون شیر درنده می‌جهیدند
بی پیچه زن گشاده رو را پاچین عفاف می دریدند
لبهای قشنگ خوشگلش را مانند نبات می مکیدند
بالجمله تمام مردم شهر در بحر گناه می تپیدند
درهای بهشت بسته می‌شد مردم همه می‌جهنمیدند
می گشت قیامت آشکارا یکباره به صور می دمیدند
طیر از وکرات و وحش از جحر انجم ز سپهرمی رمیدند
این است که پیش خالق و خلق طلاب علوم رو سفیدند
با این علما هنوز مردم از رونق ملک ناامیدند
وای وای چه حقایق زشتی
خوب معلومه آدمه خوبی نبوده
اما خوب که حقیقت نمی نویسه