۱۳۸۸ مرداد ۲۱, چهارشنبه

امید و لبخند - اعتمادملی - چهارشنبه بیست و یکم امرداد هشتاد و هشت



راستش محفل شبانه ما قرار بود برگزار نشود. يعني كسي دل و دماغش را نداشت. برادرم كه روزه گرفته بود گفت: اگر آن چه آقاي كروبي در نامه‌اش گفته حقيقت دارد جمع شويم دور هم كه چه. بي خيال محفل شويم. همسرم گفت: بياييد دور هم دعا بخوانيم. مادرم سفره نذر كرده براي بهبودي حال آسيب ديدگان حوادث اخير. آسيب ديدگان عزيز كهريزك يا هرجاي ديگري. حتي مادربزرگ تمام شب تسبيح مي‌چرخاند و ذكر مي‌گفت. آخرش فكر كردم تنهايي دلش مي‌گيرد آدمي. التيام است دور هم بودن. با هم بودن. گفتم دور هم جمع شويم دوباره و براي هر رنج ديده‌اي آرزوي التيام كنيم. براي روح خسته شان. تن رنجورشان. مادربزرگ گفت: آمين. پسرخاله‌ام كه بغض كرده بود گفت: به اميد احتياج داريم همه مان. مادربزرگ گفت: و به لبخند. برادرم گفت: مادرجان خودت به ما گرا مي‌دهي‌ها. مادربزرگ گفت: بگو. هرچه مي‌خواهد دل تنگت بگو كه خالي شوي. خالي شويم همه. نتركد بغضمان يكهو. همسرم گفت: مادرجان مي‌خواهي برايت بادام بياورم؟ مادربزرگ گفت: لااله‌الاالله. بين اين همه، جرجيس را انتخاب كردي؟ مي‌داني بدم مي‌آيد از آمريكا بادام تعارفم مي‌كني؟ نمي‌داني بادام وارد كرده‌اند از آمريكا؟ پدربزرگ چيني مان گفت: سانگ ماتسو سينگا. يعني چه فكر خوبي‌ست ايده بازپس‌گيري باغ قلهك از انگلستان. مادرم پرسيد چرا؟ پدربزرگ چيني گفت: چون مي‌شود توي آن بادام كاشت. هم آمريكا ضربه مي‌خورد هم استعمار پير. گفتم: باز جاي شكرش باقي‌ست نمي‌گويي بادام نكاريد و از چين وارد كنيد. پدربزرگ لبخند زد و گفت: باغبانش را از چين بياوريد و تراكتورش و بذرش و... برادرم گفت: يعني از چاله به چاه بيفتيم؟ حالا اين باغ را هم پس بگيريم يا برج مي‌شود يا پاساژ. و پرسيد قطع درختان باغ هم به سازمان محيط زيست ربط دارد؟ همسرش گفت: ربط هم داشته باشد چيزي حل نمي‌شود. مگر نه اينكه رئيس سازمان محيط زيست گفته: طرح‌هاي جنگلداري به جنگل‌بري تبديل شده است؟ خانم بزرگ گفت: همين ديگر. هي درختان جنگل را بريديد. كرديد كاغذ روزنامه. همه‌تان مخرب محيط‌زيست هستيد. مادرم گفت: اينها كه هركار از دستشان بر مي‌آمد براي عدم قطع درختان انجام دادند. اما مگر حريف وزارتخانه‌ها مي‌شوند؟ تا مي‌آيند جلوي قطع درختان را در يك پروژه پتروشيمي بگيرند از آن طرف خبر مي‌آيد مي‌خواهند از وسط تالاب انزلي جاده بكشند. مي‌روند سراغ آن پروژه. مي‌گويند جاده فلان از وسط جنگل ابر مي‌گذرد. مادربزرگ گفت: توسعه نياز به جاده و پتروشيمي دارد ديگر. هي حالا من مراعات مي‌كنم شما تخت گاز نقد مي‌كنيد دولت را. برادرم گفت: اما خداييش مادرجان مگر گوشت خرس و يوزپلنگ و گرگ خوردن دارد كه وزير راه قبلي براي توجيه عبور جاده از ميان جنگل گلستان گفته بگذاريد اين چهار تا حيوان را هم بخوريم؟ خانم بزرگ گفت: منظورش گاو و گوسفندها بوده. همسرم گفت: از بس توي باغ وحش به جاي اينکه کرگدن و زرافه نشان مردم بدهند،گاو و گوسفند توي قفس گذاشته‌اند، وزير فکر کرده حيوانات جنگل يعني گاو و گوسفند. پدرم گفت: خوب به جاي اينکه بکشيمشان طبق طرح داود احمدي نژاد ببريمشان چهارگوشه تهران که با سر و صداشان به پيش‌بيني زلزله کمک کنند. برادرم گفت: آن وقت با توجه به اينکه وزير راه دانشجويان اروپايي را گاو و گوسفند خوانده استقرارشان در چهارگوشه تهران باعث نفوذ اجانب نمي‌شود؟ مادربزرگ گفت: اينجاش را ديگر نخوانده بودم. تو هم ترشي نخوري مي‌تواني بعدها وزيري، وكيلي، معاوني بشوي‌ها. کاش بفرستمت دادگاه حوادث اخير يک دوره‌اي ببيني. چون کسي دل و دماغ نداشت بحث همين جا تمام شد. اگر سراغ ارواح سرگردان خانه را مي‌گيريد بايد بگويم پيداشان نيست همين که آخرين بار نزديك منزل ديده شده‌اند جاي شکرش باقي ست.

۳ نظر:

ناشناس گفت...

مرغ عشقم

ناشناس گفت...

معلوم بود دل نوشتن نداشتی.ما هم دل خوندن نداشتیم.ناراحتی مادر بزرگ توجیح نداره.

مادر چینی گفت...

امیدت رو نومید نبینم مادر