۱۳۸۸ مرداد ۲۲, پنجشنبه

مادربزرگ فمنیست می شود - اعتمادملی بیست و دوم امردادماه هشتاد و هشت


مادربزرگ گفت‌: باغچه پر از علف‌هاي هرز شده. چرا کسي فکر اين باغچه نيست؟ برادرم که هدفون گذاشته بود توي گوشش و نمي‌دانم چي گوش مي‌داد با صداي بلند شعر فروغ را خواند: برادرم شفاي باغچه را در انهدام باغچه مي‌داند. چشمتان روز بد نبيند. مادربزرگ سوت زد و تعدادي روح (که در مورد شخصي‌بودن يا شخصي‌نبودن لباس‌شان اطلاع واثقي وجود ندارد) مرا جلب کرده بردند محضر مادربزرگ. گفت: خب، ياغي شدي براي من؟ باغچه منهدم مي‌کني؟ من از همه جا بي‌خبر پرسيدم: باغچه؟ مادربزرگ گفت: شاهد را احضار کنيد به طرفه‌العيني برادرم را در جايگاه شهود حاضر کردند. بنده خدا ‌هاج و واج‌تر از من نگاه مي‌کرد. مادربزرگ هرچه گفت او يک چيز ديگر جواب داد. عمه خانم گفت: صلوات بفرستيد. مادربزرگ گفت: کلافه‌ام کردي. وقتي من چيزي مي‌گويم بايد بگويي چشم. برادرم پرسيد: شما به فاطمه رجبي اعتقاد داريد يا نه؟ مادربزرگ آب دهانش را قورت داد. پرسيد: در چه مورد؟ برادرم گفت: کل يوم! مادربزرگ گفت: بله. همسرم آه کشيد. برادرم گفت: خب پس تو را به خدا ما را مديريت نکنيد ديگر. مگر نمي‌دانيد از نگاه ايشان مديريت کردن توسط زنان زمينه‌چيني نفوذ فمينيسم و سکولاريسم است؟ سکولار شده ايد؟ خانم بزرگ پرسيد: چي‌چي‌لار؟ درياچه لار؟ مادربزرگ گفت: نخير مي‌گويد لارو! حشره خودت هستي. رتيل! مادرم گفت: لارو نه. لار. در ضمن رتيل هم حشره نيست مادرجان. اگر زيست‌شناسي خوانده بوديد... مادربزرگ گفت: همين يک کارم مانده کتاب‌هاي مروج سکولاريسم و داروينيسم را بخوانم. زيست‌شناسي نخوانده‌ام اما در روزنامه خواندم وزير آموزش و پرورش گفته کتاب‌هاي علوم تجربي به ويژه همين چي‌چي‌شناسي براي اشاعه سکولاريسم نوشته شده و به تشريح طبيعت مي‌پردازد. برادرم گفت: خب شما که ضد سکولاريسم هستيد بايد بدانيد از نظر فاطمه رجبي نظريه مديريت و وزارت زنان يعني آغاز دوران سکولاريسم. شما هم اگر ما را مديريت کنيد مي‌شويد مامان سکولار! مادربزرگ گفت: اين مديريت کردن نيست و سرپرستي است. اصلا نوعي خدمت کردن است. پدرم گفت: مادرجان خدمت هم اگر باشد دوره‌اي دارد. هرکس يک دوره خدمت مي‌کند بعد مي‌رود دنبال کار خودش تا ديگري بيايد خدمت مردم برسد. خانم بزرگ گفت: خدمت رسيدن تخصص خودمان است. بلدي مي‌خواهد. دود از کنده بلند مي‌شود هنوز. خدمت مي‌رسيم جوري که انگشت به دهان مي‌مانيد. مادربزرگ گفت: علاوه بر اين شما که روزنامه‌خوان هستيد بايد مي‌ديديد اعلام کرده‌اند کاهش دوران خدمت زنان به نفع آن‌ها نيست. همسرم گفت: حالا نمي‌شود به تأسي از رئيس دولتتان که مي‌خواهد وزيران جوان به کابينه بياورد شما هم عنان خانه را بسپاريد دست خانم‌هاي جوان سي و چند ساله؟ پدربزرگ چيني گفت: ماتسو اولينگ مانگ. يعني پزشکان گفته‌اند افسردگي ميان زنان 30 ساله در ايران شايع شده. اصلا مي‌خواهيد از چين وارد کنيم؟ پدر گفت: لااله‌الا‌الله. شما به اين کارها کاري نداشته باش. همين‌مان مانده. برادرم گفت: نگران نباشيد پدرجان. يکي از روزنامه‌ها چند سال پيش رهنمود داده بود در راستاي تقويت صنعت توريسم و براي جايگزيني توريست‌هاي بي‌بند و بار و بدحجاب و اخيرا جاسوس اروپايي گردشگران زن چيني را بايد به ايران آورد. چون از نظر فيزيکي تفاوتي با مردان‌شان ندارند و حتي اگر زياد هم فکر پوشش نباشند حساسيت ايجاد نمي‌کنند! پدربزرگ چيني گفت: سونگ! يعني: [...‌]. (اين بخش توسط مادربزرگ درز گرفته شد) مادربزرگ گفت: هيس. خب البته مادربزرگ سرعت عملش کم بود و کمي دير جلوي دهان پدربزرگ را گرفت. فعلا ارواح سرگردان او را جهت اداي پاره‌اي توضيحات برده‌اند استخر. دست و دلش مي‌لرزيد بنده خدا. البته آب گيرشان بيايد شناگران قابلي‌اند چيني‌ها. اما خب استخر رفتن با بعضي‌ها صفايي ندارد. چه شنا کردنش. چه تماشايش.

هیچ نظری موجود نیست: