۱۳۸۸ مرداد ۸, پنجشنبه

بحران استمهال - اعتمادملی هفتم امردادماه هشتاد و هشت


برادرم جواني كرد و گفت: نخستين بيمارستان بحران در تهران احداث مي‌شود. مادربزرگ گفت: همين ديگر، معلوم است تازگي رفته‌اي نماز جمعه اخلاقت عوض‌شده يكهو سينما هم برو. خانم بزرگ گفت: در مورد آن نمازجمعه‌اي كه چين را مورد نوازش قرار دادند حرف نزنيد. پدربزرگتان ناراحت مي‌شود. مادر‌بزرگ ادامه داد: بيمارستان بحران براي چه مي‌سازند؟ براي روز بحران از كجا مي‌دانند بحران مي‌شود؟ حتما خودشان ترتيبش را داده‌اند. ديدي به همين سادگي دستتان رو شد؟ پدرم گفت: شايد هدفشان خدمت‌رساني در مواردي مانند سوانح هوايي بوده كه دست بر قضا كم‌هم اتفاق نمي‌افتد در كشور. مادر‌بزرگ گفت: حرف‌هاي خانباجي را تكرار مي‌كنيد. كاري مي‌كنيد مثل آن روزنامه‌اي كه به اشتباه خيال مي‌كرد صداي عدالت است توقيفتان كنيم‌ها. سوانح هوايي كجا بود؟ كو؟ نشر اكاذيب مي‌كني؟ گفتم: با اين شرايط من فردا نمي‌روم دفتر روزنامه. بيدارم نكنيد. مادرم پرسيد چرا؟ گفتم وقتي روزنامه ما تيتر زده 150 شركت بزرگ ايراني در سراشيبي سقوط هستند، حتما از همين حالا مادربزرگ طرح تخته‌كردن در روزنامه‌‌ها را هم ارائه كرده است. مادربزرگ گفت: من تا حالا موافق بسته‌شدن يك روزنامه نبوده‌ام. صداي ناشناسي گفت: بله ‌معتقديد همه‌شان يكجا بسته شوند برند پي كارشان. خانم‌بزرگ گفت: يا اصلا روزنامه‌نگارشان را چند وقتي بيندازند زندان كه تعدادشان از رسميت بيفتد. همسرم گفت: روزنامه ‌هم به نوعي شبيه دولت است كه يا خروج اين همه وزير ممكن است از رسميت بيفتد. برادرم گفت: منظورت دولت نهم بود يا دهم؟ مادربزرگ براي اولين‌بار قصد دارد از راه قانوني ما را محكوم كند، از ما شكايت كرده. اما نمي‌دانم چرا با تقاضاي استمهال ما هم مثل تقاضاي روزنامه كيهان از دادگاه موافقت نمي‌شود. مي‌پرسم چرا فرق قائل مي‌شويد؟ خانم‌بزرگ مي‌گويد: كدام فرق مي‌گويم: مثلا چرا قرار شده حاميان احمدي‌نژاد در انتخابات را به خرج نمي‌دانم كي بفرستند سوريه؟ مادربزرگ اشتباه مي‌شنود روسيه. مي‌گويد: چه شاعرانه، كرملين مي‌روند؟ مي‌گويم: نخير. سفر زيارتي مي‌روند سوريه، سفر كاري نمي‌روند. خانم‌بزرگ مي‌گويد: انگار به سفر خيلي علاقه داري‌‌ها، پدربزرگت حاضر است خرج سفرت را تقبل كند. همه نوع سفر ديده‌بودم الا سفر چيني! سفر آخرت است احتمالا با ناوگان روس هم مي‌شود رفت البته به رفقاي چيني زحمت نمي‌دهيم.

نسل کشی- اعتمادملی ششم امردادماه هشتاد و هشت


نمي‌توانيم در خانه درخصوص خيلي مسائل صحبت کنيم. چون نوکيا زود آمارمان را مي‌گيرد. اسم مادربزرگ را گذاشته‌ايم نوکيا. چون دست به شنودش خوب است تا حرفي مي‌زنيم فورا واکنش نشان مي‌دهد. مثلا وقتي برادرم در گوش من گفت با حکم دادگاه تجديد نظر تخلف وزير صنايع و معادن در ثبت اختراعات اثبات شده , فورا عکس العمل نشان داد و گفت: همه تان سر و ته يک کرباسيد. جوسازها. پدرم گفت: چيزي نگفتند که.خبر يکي از روزنامه‌ها را نقل کردند. پدربزرگ چيني گفت: ووووتاي. جينگ ماي تسو. يعني مگر شما در ايران چند روزنامه داريد؟ روزنامه هم مثل بچه يكي‌اش كافيست (ترجمه لفظ به لفظ). خانم بزرگ گفت: آخي چه شيرين زبان و رمانتيك. راست مي‌گويد‌ها. حيف اينهمه درخت نيست قطع شود براي چاپ اين ورق پاره‌هايي مثل روزنامه و مدارك و مدارج تحصيلي كه هي توش بدوبيراه بگويند؟ همسرم گفت: اگر بد و بيراه مي‌نوشتند تا حالا باهاشان برخورد شده بود. مادربزرگ گفت: برخورد نکردن دليل نمي‌شود. به قول ذوالنور با عوامل اصلي آشوب‌ها هم برخورد نکردند که قهرمان نشوند. گفتم: برخورد نشده تازه؟ ددم وااااي. برخورد مي‌کردند چه مي‌شد؟ پدربزرگ چيني گفت: تتسامايا اورمي چانگ. يعني اين چشم سفيد سيه دل را هم بفرستيد ور دل دوستانش جايي كه آرزو كند خورشيد ببيند. (تقصير ما نيست هر كلمه چيني دوخط معنا دارد) پدرم گفت: بچه را چرا تهديد مي‌كنيد؟ خانم بزرگ گفت: تهديد كدام بود؟ منظورش اين بود بفرستندش جايي كه خورشيد گرفتگي را تماشا كند. مادربزرگ گفت: همان كه باعث شد خلبان هواپيماي توپولف جلوي چشمش را نبيند و سقوط كند؟ برادرم گفت: من كه از اين به بعد تصميم گرفتم با خطوط هوايي روسيه سفر كنم. مادربزرگ گل از گلش شكفت و گفت: [... ] (چون خيلي خودماني بود قابل چاپ نبود. معناي تحت اللفظي‌اش مي‌شود آفرين قند عسل زيبا رو بالاخره آدم شدي) برادرم گفت: آخر اعلام شده ناوگان هوايي روسيه ايرباس است اما 25درصد آسمان ايران در تسخير روسيه و هواپيماهاي لگنش قرار گرفته. مادربزرگ هنوز ضربه اول را هضم نكرده بود كه همسرم گفت: گفتي 25درصد فكر كردم مي‌خواهي به نقش روس‌ها در مورد كاهش سهم ما از درياي خزر اشاره كني. و هنوز مبهوت اين جمله بود كه پرسيدم: مگر ناوگان ريلي ما را هم به روس‌ها سپرده‌اند كه دو قطار به هم خورده‌اند؟ از خوانندگان گرامي درخواست مي‌شود با تشكيل كميته حقيقت ياب سرنوشت خانواده ما را پيگيري نمايند. احتمالا نسل ما را منقرض خواهند كرد. به زودي در نقش ارواح در خانه خدمت مي‌رسيم.

رولت روسی - اعتمادملی پنجم امردادماه هشتاد و هشت


مادربزرگ دل خوشي از حضور پدربزرگ چيني درخانه ندارد. به ما البته چيزي نمي‌گويد اما شنيده‌ايم کميته بحران تشکيل داده با ارواح لباس شخصي و براي مقابله با پدربزرگ چيني مذاکراتي با آنها داشته تا پدربزرگ را به خروج از سيستم تشويق کند. پدربزرگ چيني اما با ديدن وسايل خانه احساس خوبي پيدا کرده و خانه را با چين يکي گرفته است. به فارسي دست و پا شکسته مي‌گويد: در چين چنين چيني نيست. کالا... کالا... همسرم مي‌پرسد: چين با کدام کشورها همسايه است؟ کره شمالي؟ قرقيزستان؟ پدرم مي‌گويد: اين انتخابات قرقيزستان هم که تو زرد از آب درآمد. مخالفان دولت اعلام کرده‌اند به سلامت انتخابات رياست‌جمهوري آن کشور اعتراض دارند و دولت را به رسميت نمي‌شناسند. برادرم مي‌پرسد: در قرقيزستان کالاي چيني زيادتر است يا روسي؟ همسرم مي‌گويد: اگر مثل ايران باشد خرده‌ريزها را از چين مي‌آورند و تکنولوژي‌هاي بزرگ را از رفقاي روس مي‌گيرند حتما. پسرخاله‌ام مي‌گويد: اين رفقاي روس کاري کرده‌اند که بايد از اين به بعد به جاي قطار وحشت بگوييم برويم سوار هواپيماي وحشت بشويم. انگار خطر به توپ بسته شدن از سوار شدن به هواپيماي روسي کمتر است. پدربزرگ چيني مي‌گويد: توپ روسي؟ گفتم: پدربزرگ انگار به تاريخ قاجار علاقه‌مندي‌ها؟ شما در چين چيزي در مورد قهوه قجري شنيده‌اي؟ پدربزرگ چيني‌مان گفت: آها. قجر قهوه؟ چيني‌اش را مي‌سازيم. همسرم گفت: همين يکي را کم داشتيم در اين کشور. برادرم گفت: اين را هم ديگر کم نداريم. مديرعامل هما گفته 400 هواپيماي جديد خريده‌اند که اکثر آنها روسي است. مادربزرگ گفت: منظور؟ برادرم گفت: هيچي. مثل رولت روسي است. با هر پرواز ممکن است بروي سفر آخرت و همينش هيجان دارد. گفتم: چطور است در هواپيماهاي روسي خريداري شده به جاي شکلات حلوا سرو کنند اول پرواز و به جاي فرم نظرسنجي، فرم وصيتنامه بگذارند توي کيسه صندلي‌ها. نمي‌دانم مادربزرگ چطور نمونه فرم وصيتنامه را آماده داشت که فوري آن را گذاشت جلوي من براي امضا. فعلا مشغول چانه زني هستم با ايشان ببينم امکانش هست زنده بمانم. از پشت سر البته مي‌بينم پدربزرگ چيني گربه مشهور ما را دارد با گربه چيني عوض مي‌کند. از اين اوضاع که راحت شديم برمي‌گردانيمش. خيالتان راحت!

چونگ چانگ چین- اعتمادملی چهارم امردادماه هشتاد و هشت


پدرم گفت: به نظر مي‌رسد ما به رکورد هر 10روز يک سانحه هوايي رسيده‌ايم که در جهان بي‌نظير است. برادرم گفت: امان از اين توليدات روسي. مادربزرگ فقط زيرچشمي نگاهش کرد. عمه خانم گفت: من مانده‌ام مگر چين هواپيما نمي‌سازد که ما هواپيماي چيني وارد ناوگان هوايي کشور نمي‌کنيم؟ مادرم گفت: واي عمه خانم تو را به خدا نفرماييد. همين يک قلم مانده فقط. يک وقت آقايان يادشان مي‌افتد آن وقت هر روز 10سانحه خواهيم داشت. مادربزرگ گفت: همان طور که وزير راه گفته توپولف ناامن‌ترين هواپيماي جهان نيست. در ضمن محصولات چيني هم از کيفيت بالايي برخوردار است. برادرم گفت: البته که کيفيت دارند. البته هنوز جاي برخورد برخي محصولات چيني سخت با بدن بنده کبود شده و درد مي‌کند. عمه خانم گفت: از اين کلاه ايمني‌هاي چيني استفاده کن خب ننه. مادرم گفت: وقتي همه چيز دارد از چين وارد مي‌شود، نکند به زودي چهارستاره‌هاي مازادشان را هم بفرستند اين‌جا؟ مادربزرگ بلند شد خون به پا کند که در خانه باز شد و خانم بزرگ با يک پيرمرد چيني وارد خانه شد. پدرم گفت: سلام خانم جان. مادربزرگ به عصايش تکيه داد و گفت: خانم جان اين آقا که باشند؟ خانم بزرگ در حالي‌که روي صندلي آرام مي‌گرفت، گفت: پدربزرگ جديد بچه‌ها. ديدم اين بنده‌هاي خدا پدربزرگ ندارند، يک پدربزرگ خوب از چين برايشان آوردم. بچه‌ها به پدربزرگتان سلام کنيد. تاکنون تنها مادربزرگ، پدربزرگ چيني را به رسميت شناخته. فعلا نوه‌ها از به رسميت شناختن پدربزرگ چيني طفره رفته اند. خدا مي‌داند خانم بزرگ چه خوابي برايمان ديده و آيا مادربزرگ هم در اين بازي نقش دارد يا نه؟

۱۳۸۸ مرداد ۴, یکشنبه

قهرمان پنبه - درروزنامه اعتمادملی سوم امردادماه هشتادوهشت چاپ شد


از دفتر روزنامه که به خانه برگشتم ديدم کوچه آذين‌بندي شده و پر است از کاغذهاي رنگي و چراغاني با همه رنگ چراغي به جز چراغ سبز. روي پلاکاردي هم نوشته بودند «خانم بزرگ، قهرماني شما مايه مباهات محله است» وارد خانه که شدم مادربزرگ اسپند دود مي‌کرد. خانم بزرگ روي کاناپه لم داده بود و همسرم شيريني مي‌گرداند. مادربزرگ گفت: ديدي مادرم قهرمان شد؟ کمي خجالت بکش با آن هيکلت. پرسيدم در مسابقات پيشکسوتان گلدوزي قهرمان شده‌اند؟ پدرم گفت: نخير. در مسابقات استاني ايروبيک ! مادربزرگ گفت: اسنادش هم موجود است. برادرم گفت: خانم بزرگ اگر يک عکس با شورت ورزشي نشان ما بدهد من باورم مي‌شود. مادربزرگ گفت: واويلا از اين همه غيرت. بي‌حيا! دخترخاله‌ام گفت: به ما نشان بدهد که خودي هستيم. مادربزرگ گفت: نخودي هستيد. در اين خانه خودي نداريم ما. همه غيرخودي هستيد. بگذاريد جشن پيروزي ما تمام شود به حساب تک تک تان مي‌رسم. خانم بزرگ گفت: يکي بيايد زير بغل مرا بگيرد مي‌خواهم بروم روبه‌روي تلويزيون بنشينم برنامه نجف‌زاده را ببينم. همسر برادرم گفت: ماشاءالله در مسابقات ايروبيک عصا برده بودند يا همراه داشته‌اند؟ مادربزرگ گفت: الان بدنش کوفته است. سني ندارد که عصا بگيرد دستش. عمه خانم گفت: ايشان سني ندارد؟ با افلاطون خاطرات مشترک دارند که ! مادربزرگ چشم غره رفت. همسرم که پاي رايانه نشسته بود گفت: بچه‌ها اينجا نوشته تيم ايروبيک ايران در مسابقات ايروبيک قهرماني جهان در آفريقاي جنوبي مدال طلا گرفته. مادربزرگ گفت: دوره دوره ايروبيک است ديگر. همسرم ادامه داد: البته نوشته ايران تنها تيم شرکت کننده در مسابقات بوده و حتي تيم ديگري نبوده که به آن مدال نقره بدهند. برادرم گفت: مادرجان نکند خانم بزرگ هم... تشکيک در مسائلي که مادربزرگ بر آن صحه گذاشته جرم بزرگي است در خانه. ما که از اول با کالاي چيني مشکل داشتيم اما تقصير روزنامه اعتمادملي است که قيمت باتوم چيني را 15هزارتومان اعلام کرد و مادربزرگ گفت: چه ارزان است. حالا با باتوم‌هاي ارزان چيني دنبال ما کرده در کوچه. تا وقتي در کوچه هستيم و به خيابان نرفته‌ايم امنيت داريم چون اعلام شده کوچه جاي دستگيري است نه خشونت‌هاي ديگر. خانم بزرگ منتظر است در مراسمي تاج گل قهرماني بگذارند سرش.کسي اما نمانده که در مراسم او شرکت کند. ما که از خانه فراري هستيم. مادربزرگ هم با باتوم دنبال‌مان مي‌دود که قهرماني خانم بزرگ را تبريک بگوييم. اگر از اين غائله جان سالم به در برديم باز در خدمتتان خواهيم بود. مرغ عشق

۱۳۸۸ مرداد ۲, جمعه

افترا به جسم سخت - اعتمادملی اول امردادماه هشتادوهشت


پدرم گفت: عجب‌! محمد يزدي گفته چرا رفسنجاني در نماز جمعه پيشنهاد آزادي بازداشت‌شدگان را داده؟ اين کار مربوط به دستگاه قضايي کشور است। مادربزرگ گفت: راست گفته। مگر خودتان نگفتيد بايد استقلال قوا باشد। اين هم استقلال قوا। برادرم گفت: اتفاقا خود ايشان بعدش گفته کساني که در بازداشت هستند، پول‌هايي گرفته‌اند، کارهايي کرده‌اند و در متن تحريک مردم گرفته شده‌اند। بنابراين نبايد آزاد شوند. اين حرف دخالت در قوا نيست؟ ايشان عضو قوه‌قضائيه است يا نيروي انتظامي؟ عمه خانم گفت: وا. مگر اکثر اين بازداشتي‌ها را نيمه شب در خانه‌شان نگرفته بودند؟ پس اين افراد نصفه شبي در خانه مردم چه مي‌کردند؟ مردم نبايد استقلال داشته باشند؟ مادرم گفت: اعلام شده ليدرهاي جديد تيم استقلال بايد عضو بسيج شوند. همسرم پرسيد: آن وقت ليدرها در انتخابات بعدي حق طرفداري از يک کانديداي خاص را دارند يا از فعاليت سياسي منع مي‌شوند؟ مادربزرگ گفت: ورزشکار که نبايد از فعاليت سياسي منع شود مگر در موارد خاصي مثل ايشان و برادرم را با انگشت نشان داد و پرسيد راستي تو چرا ديگر باشگاه نمي‌روي اين روزها؟ مربي‌تان را گرفته‌اند؟ برادرم گفت: نخير. من ديگر آموزش جودو دوست ندارم. بروم که چه؟ آخرش سازمان تربيت بدني مثل اعضاي تيم ملي نوجوانان مرا جاي يکي ديگر بنشاند توي يک توپولف و بيخود و بي‌دليل خود را به كشتن دهم. پدرم گفت: مگر تو هم صغر سن داري؟ دخترخاله‌ام گفت: اصلا بايد از اول مي‌رفتي سراغ کُـشتي. من به زودي... مادربزرگ گفت: زن جماعت نبايد اسم کُشتي بياورد. هي حالا ما هيچي نمي‌گوييم... يزداني‌خرم راست گفته که حاضر است حتي به قيمت محروميت‌هاي جهاني، زن‌ها کُـشتي نگيرند. گفتم: اين روزها خيلي‌ها حاتم‌طايي شده‌اند. از کيسه خليفه مي‌بخشند. نه از محروميت مي‌ترسند و نه از... برادرم با صداي بلند گفت: تحريم ! همه اهل خانه تاکيد دارند حمله‌کنندگان به برادرم بايد مثل حمله‌کنندگان به کروبي و نوري شناسايي و محاکمه شوند. تا اينجا تنها کسي که شناسايي شده جسم سخت است که او هم شرکت در ضرب‌و‌شتم برادرم را تکذيب مي‌کند. فعلا مادربزرگ برادرم را تا روشن شدن موضوع به اتهام افترا به جسم سخت در اتاقش حبس کرده. اوضاع قشنگي است. تشريف بياوريد. قدمتان روي چشم !





۱۳۸۸ مرداد ۱, پنجشنبه

شطرنج - در روزنامه اعتمادملی سی و یکم تیرماه هشتاد و هشت چاپ شد


پدرم از بعدازظهر به بعد با کسی صحبت نکرده . صم بکم نشسته و به قول عمه خانم به افق های دور خیره شده است . مادربزرگ می گوید : فکر کرده با سکوتش می تواند مرا به برگزاری مجدد مسابقه شطرنج راضی کند . زهی خیال باطل ! مادرم گفت : شما که بالاخره هرطور شده برنده می شوید یک بار دیگر بازی کنید . مادربزرگ گفت : نخیر . امکان ندارد . آدم باید به قانون عمل کند . وقتی کیش و مات شده است که من نمی توانم بگویم نشده . پسرخاله ام گفت : بنده خدا واقعا هم مات شده ها . فقط مانده ام قبل از اینکه بروم چرت بزنم همه مهره های شما غیر از شاه و وزیر و دو سه پیاده خورده بود . چطور شد وقتی برگشتم اوضاع عوض شده بود ؟ مادربزرگ گفت : این دیگر برمیگردد به عرضه بازیگر . من بلدم از مهره هام بازی بگیرم . برادرم گفت : درست است . مادرجان حتی از مهره های سوخته هم حسابی کار می کشد . مادرم گفت : حالا چه کار کردید که ایشان این طور بهتش زده ؟ و رو به پدرم گفت : شما هم چیزی بگو آخر . بلایی سرت آمده ؟ مادربزرگ گفت : سکوت او هم مثل سکوت آن اوایل رفسنجانی ست . محمد یزدی راست گفته که این فقط سکوت نیست بلکه نوعی حمایت و طرفداری از جبهه مخالف است . برادرم گفت : مگر در این خانه جبهه مخالف داریم ؟ مادربزرگ گفت : بله که داریم . همه شما در این خانه جبهه مخالفید و بنده جبهه موافق . همسرم گفت : یعنی اعتراف می کنید در اقلیت هستید ؟ مادربزرگ گفت : نخیر . بنده کلی هواخواه دارم در این خانه . مرحوم آقابزرگ . مرحوم دایی جان . مرحوم . . . پدرم ناگهان به فریاد درآمد : همین دیگر . هرچه مهره هاش را می زنم باز می بینم اسب و فیل و رخ و همه مهره های محرومش باز توی صفحه اند . مادربزرگ گفت : بله که هستند . فکر کردی مهره های من هم مثل مهره های شما زود از صحنه خارج می شوند؟ از در بیرونشان کنی از پنجره می آیند تو . پدر گفت : حالا چرا هرکار دلشان می خواهند می کنند ؟ فیل افقی و عمودی می رود و اسب چهارنعل در هر خانه ای دلش می خواهد می نشیند . مادربزرگ گفت : چون در این جا آزادی فراتر از مطلق وجود دارد . پرسیدم : حتی در مورد سکوت کردن ؟ یا برای سکوت هم باید از کسی اجازه گرفت ؟ خدا رحمتم کند . اگر صاعقه هم به من زد بدانید مادربزرگ گفت در این صاعقه دست داشته

۱۳۸۸ تیر ۲۸, یکشنبه

اندر فواید فتیله و سوپاپ ! - چاپ شده در روزنامه اعتمادملی امروز


از اعضای محفل شبانه ما اطلاعات جسته و گریخته ای وجود دارد . پدرم بعد از شرکت در نماز جمعه تهران رفته دنبال نخود سیاه ! مادر در تدارک ولیمه دوشنبه از خانه خارج شده . عمه خانم رفته بالای پشت بام ، گچ روی پایه دیش را بشکافد و در یک اقدام نمادین دیش خودش را پرت کند توی خیابان . برادرم با همسرش رفته خطه سرسبز شمال . نمی دانم عنوان خطه سبز هم اعلام موضع سیاسی ست یا نه ؟ اگر باشد حتما اخطار می دهند نامش را می گذاریم خطه زرد شمال . همسرم رفته کلاس تله پاتی تا بتواند در محفل های شبانه آینده باب گقتگوی بین تمدن ها را با ارواح خانه آغاز کند . خانباجی را هم که آمده بود راه ندادیم توی خانه . گفتیم مدیرمسئول خانه نگران نفوذ شما بین بچه هاست . تشریفشان را بردند . خاله ها و دختر و پسرهاشان هم هریک دنبال کار و بارشان رفته اند . البته هرگونه وضع عیرعادی در خانه شدیدا تکذیب و از گوینده این شایعات حتما به دادگاه خانواده شکایت خواهیم کرد . صلح و صفا برقرار است . من مانده ام و مادربزرگ و او درحالیکه فتیله چراغ نفتی قدیمی اش را تعویض می کند درباب مزایای فتیله داد سخن سر داده . به حرفهاش گوش می کنم البته اما حواسم به گوشی موبایلم است که با آن ور می روم . راستش را بخواهید از مراسم تعویض فتیله فیلم هم گرفته ام . شاید یک روز آن را به خانباجی فروختم . محفل شبانه ما فعلا تحت الشعاع تعویض فتیله و مراسم سنتی پایین کشیدن آن است . بعد از بازگشت اعضای خانواده جلسه ای خواهیم داشت حتما . شکل و شمایلمان را شاید تغییر دادیم . نه اینکه شناسایی نشویم . نخیر . فتیله مان را قرار است پایین بیاورند . تا یادم نرفته بگویم منظورم از اینکه پدر رفته دنبال نخود سیاه این بود که رفته سوپاپ تهیه کند . برداشت بد نکنید از نخود سیاه . چون می دانیم سوپاپ گیر نمی آید این روزها اسمش را گذاشتیم نخود سیاه . اگر خودمان را تبدیل به سوپاپ نکنند خوب است . معمولا وقتی چیزی گیر نمی آید به ما می گویند نقشش را بازی کنیم . سخت است اما . سوپاپ نخواهیم شد اگر خدا بخواهد

۱۳۸۸ تیر ۲۷, شنبه

چه کسی بود صدا زد سهراب ؟ ( با عنوان رستم و سهراب در روزنامه اعتمادملی امروز چاپ شد )



مادربزرگ خواندن افسانه رستم و سهراب را براي نوه‌هايش منع كرده. معتقد است رستم هرگز دستش به خون سهراب آلوده نشده و اينها شايعه پراكني‌هايي است كه سپاه توران تحت القاي بي‌بي سي انجام داده. ما فقط به هم نگاه مي‌كنيم. مانده‌ايم چه بگوييم! مادربزرگ ادامه مي‌دهد: مظلوم‌نمايي هم حدي دارد. رستم به عنوان فردي ارزش مدار و اصولگرا هرگز نمي‌توانسته چنين كاري انجام دهد. گرز رستم را هم داده‌اند اداره جرم شناسي آلات و ادوات و رئيس اين اداره قاطعانه اعلام كرده اثر انگشت فردي به نام اسكندر روي آن است. پدرم مي‌گويد: مادرجان خواب‌نما شده‌ايد؟ مادربزرگ مي‌گويد: نخير. حالا كه كار دارد به جاهاي باريك مي‌كشد مرا متهم به جنون مي‌كنيد؟ زهي خيال باطل. اسكندر همان الكساندر است و بي‌شك از ايادي غرب بوده. مداركش هم در قتل سهراب وجود دارد. بعد هم سهراب به براندازي نرم اعتراف كرده بوده خودش. تا مي‌آيم چيزي بگويم، مي‌گويد: مگر روي سنگ قبرش ننوشته «به سراغ من اگر مي‌آييد نرم و آهسته بياييد مبادا كه ترك بردارد چيني نازك تنهايي من ؟» ببين اتفاقات چين را هم پيش‌بيني كرده بوده با آن همدست خارجي‌اش! پسرخاله‌ام مي‌گويد مداركش را بي‌خيال شويد. اعترافات اسكندر چه؟ موجود است؟ مادربزرگ مي‌گويد: گويا او هم مثل آن شاهد فراري پس از ارتكاب اعمال مجرمانه‌اش فرار كرده فرنگ. به توران يا يونان. نمي‌دانم. مادرم مي‌گويد: داستان سرايي‌تان هم بد نيست‌ها. همسرم مي‌گويد: احيانا ادامه تحصيل نداده در فرنگ؟ مادربزرگ مي‌گويد: شديدا با او همذات پنداري مي‌كنيد‌ها. اين ماجراي تحصيل عوامل خودفروخته در غرب از قديم‌الايام وجود داشته. همين است كه وزير علوم گفته انقلاب مخملي از دل برخي پايان‌نامه‌هاي دانشجويان دكتراي خارج از كشور پديد آمده. پدرم مي‌گويد: خسته شديم از اين سياست. بچه‌ها بگذاريد مادربزرگتان استراحت كند شما هم آن فيلمي را كه خانباجي داده بگذاريد تماشا كنيم. مادربزرگ بُراق مي‌شود توي چشم‌هاي پدر. مي‌پرسد: خانباجي چه فيلمي داده به شما؟ پدرم مي‌گويد: اسمش درست يادم نيست اما فيلمي از سهراب شهيد ثالث است! اگر به مادربزرگ مي‌گفتيد همين حالا دنيا دارد كن فيكن مي‌شود اينقدر حالش بد نمي‌شد كه با شنيدن نام كارگردان به هم ريخت احوالش. به سبك و سياق پليس امنيت اخلاقي كه ديش‌هاي ماهواره را جمع مي‌كند، حمله كرد به دستگاه پخش DVD. مي‌گويد بايد صرفه‌جويي كنيد براي كمك به دولت. نه حق داريم برق‌ها را روشن كنيم نه فيلم ببينيم در خانه. حتي خواستيم يك دقيقه سكوت اعلام كنيم ديديم تكه بزرگه گوشمان است. ترفندي زدم البته و اعلام كردم براي كشته‌شدگان حوادث اخير در اويغور يك دقيقه سكوت مي‌كنيم. مادربزرگ مي‌داند البته اين سكوت براي چيست اما چيزي نمي‌تواند بگويد. كلا دوست دارد با نشاط باشيم همه. اين است كه با يك دقيقه سكوت مخالف است. دنبال امن كردن فضاي خانه است. از وقتي رئيس سازمان بازرسي كل كشور گفته حاشيه امن انتقاد براي رسانه‌ها ايجاد مي‌كنيم، خانه دوباره پر از ارواح لباس شخصي شده. ما چارچوب حاشيه امن انتقاد را عين كف دستمان مي‌شناسيم. به قول پسرخاله‌مان چقدر جاي اين حاشيه امن انتقاد درد مي‌كند. شب كه مي‌خوابيم مادربزرگ تنها در خانه راه مي‌رود. ارواح همراهش هستند يا نه، كسي نمي‌داند. تنها صداهايي مي‌شنويم كه مدام تكرار مي‌كند: سهراب... سهراب... و مادربزرگ سراسيمه مي‌پرسد: چه كسي بود صدا زد سهراب؟ در دفتر خاطراتم مي‌نويسم اين بار نه رستم كه سهراب از شاهنامه رفت! فال حافظ مي‌گيرم در تاريكي اتاق. مي‌آيد: دگر به صيد حرم تيغ برمكش زنهار وزآن كه با دل ما كرده‌اي پشيمان باش!

۱۳۸۸ تیر ۲۶, جمعه






عوامل خودسر !
مادربزرگ پروژه جداسازي من و همسرم را فعلا به تعويق انداخته . راستش به كل منكر قضيه شده و مي گويد :من اصلا به اين چيزها فكر مي كنم ؟ از شما چه پنهان سوژه ديگري پيدا كرده . قيامتي ست در خانه . برادرم يك كلمه پرسيد : جوراب من كجاست؟ پسرخاله ام بند كرد اين روزها همه چيزي گم مي شود . يكي خودش را گم مي كند . يكي مي گويد خانه ام كجاست ؟ همسرم گفت : يكي هم مثل نماينده كنگان مي گويد : سئوال من از وزير بازرگاني كجاست ؟ نمي دانم كدام شير پاك خورده اي بود كه خيلي آهسته گفت : راي من كجاست ؟ مادربزرگ صحن خانه را تبديل به صحراي محشر كرده است . بازجويي . استنطاق . هركس را جداگانه در يك اتاق حبس كرده كه با هم تباني نكنيم . اتاق كم آورده البته و مرا انداخته توي دستشويي . شبكه پيامك هم كه قطع است و دغدغه اي نيست از اين لحاظ . مي گويم : مادرجان تو را به خدا اول از من بپرس كه خلاص شوم از اين رايحه خوش . صداي برادرم را مي شنوم كه مي گويد : بچه ها يك عضو كميته حقيقت ياب مجلس عنوان كرده ، تلاش مي كنند با عوامل خودسر برخورد شود . مادربزرگ مي گويد : پس توي آن اتاق اسباب لهو و لعب داري هان ؟ به اينترنت وصل مي شوي مزدور ؟ نشنيدي سخنگوي وزارت خارجه نسبت به ارسال هرگونه اي ميل به شبكه هايي كه مورد دارند هشدار داده؟ پدرم گفت : مي شود حالا جاي من و خانم را عوض كنيد كه ايشان در آشپزخانه باشد حين استنطاق ؟ مادربزرگ گفت : نخير . شام بي شام . رژيم بايد بگيري . اصلا بگير بخواب . اعلام شده خواب مناسب از چاقي جلوگيري مي كند . صداي همسرم را شنيدم كه مي گويد : از هيكل خرس قطبي پيداست تاثير خواب زمستاني بر چاقي . مادربزرگ نهيب زد : ساكت . همه چيز را به مسخره گرفته ايد . بازداشت هستيد مثلا . مادرم گفت : آخر رييس اتحاديه سراسري كانون وكلا اعلام كرده بازداشت شبانه استثناست . نه قاعده ! نمي شود ما را شب بازداشت كنيد كه . مادربزرگ گفت : همين كه هست . برادرم دوباره گفت : بچه ها اين جا نوشته رييس دانشگاه تهران خسارات وارده به كوي را جدي ندانسته . پس چرا دنبال عوامل خودسر . . . حرفش نيمه تمام ماند و تنها سرو صدا بود و صداي شكستن اشيا . ده دقيقه بعد آهسته پرسيدم چيزي شده؟ مادربزرگ ادعا مي كند عوامل خودسر ريخته اند توي اتاق برادرم و رايانه اش را پرت كرده اند توي حياط . در دستشويي را از پشت قفل كرده ام . حال و هواي اينجا از بيرون بهتر است

۱۳۸۸ تیر ۲۵, پنجشنبه

رنسانس

مادرم گفت : شنيديد تركيه ملانصرالدين را هم غصب كرد و با گرفتن مراسم سالگرد براي ملا او را شهروند تركيه دانست ؟ پدرم گفت : البته ما نيازي به ملانصرالدين نداريم كه بخواهيم پيگير شهروندي اش باشيم . خودمان آنقدر ملانصرالدين داريم كه مي توانيم با صادرات آن كلي ارز آوري داشته باشيم مي گوييد نه در سايت گوگل اظهارات برخي را جستجو كنيد تا صحت حرف هاي من به شما اثبات شود . خاله ام گفت : فقط حين استفاده از اينترنت مواظب باشيد چون طبق قانون جديد جرايم اينترنتي افشاي اسرار محرمانه حبس به دنبال خواهد داشت . مادربزرگ گفت : كاش زودتر اين قانون تصويب مي شد تا احمد توكلي را محاكمه مي كردند . مادرم گفت : اي بابا توكلي كه ديگر از خودتان است . مگر چه كار كرده ؟ او كه ديگر اصولگراست . مادربزرگ گفت : خوب باشد . مدرك دكتر كردان را كه روبروي كاغذپاره هاي اين بچه دانشگاهي هاي نديد بديد قرار داد و با تفتيش كردنش در زندگي خصوصي كردان جنجال درست كرد . حالا هم كه در سايتش نامه فرماندار فيروزآباد به استاندار فارس را چاپ كرده . برادرم گفت : ما فكر مي كرديم فقط چاپ بيانيه جرم باشد . نمي دانستيم چاپ نامه هم ممنوعيت دارد . همسر برادرم گفت : مگر شما از متن نامه خبر نداريد ؟ فرماندار فيروزآباد درخصوص تامين هزينه هاي سفر انتخاباتي احمدي ن‍ژاد به استان فارس . . . پدرم گفت : قرار بود پرونده انتخابات را ببنديد ديگر . برادرم جواب داد : اين پرونده با اظهارنظرهايي كه اصولگرايان در مورد آن مي كنند حالاحالاها بسته شدني نيست انگار . مثلا آن عضو ارشد جمعيت ايثارگران را يادتان هست كه گفت : هنوز تبعات ورود ممنوع هايي كه ميرحسين موسوي رفته باقي ست ؟ همسرم گفت : لابد فردا مي گويند شادروان آقاسلطان توي كوچه ورود ممنوع اجتماع كرده بود و به همين علت موسوي عبور ممنوع رفته ! مادربزرگ جواب داد : همين يك ورود ممنوع را ياد گرفته ايد ديگر . گاماس گاماس بقيه علايم راهنمايي را هم ياد مي گيرد . "جاده باريك مي شود " ، "دست انداز " ، " خطر سقوط بهمن " و . . . آن وقت ديگر هوس رنسانس به سرتان نمي زند . مادرم پرسيد : رنسانس را ديگر از كجا درآورديد ؟ مادربزرگ گفت : به جاي پيگيري اخبار ناب فرهنگي همه اش دنبال شبكه هاي ماهواره اي آن چناني هستيد . رييس كميسيون فرهنگي مجلس خوب گفته با تحليل محتوايي چند شبكه ماهواره اي مي توان فهميد غرب دنبال شهوتراني ست . دخترخاله ام پرسيد : حدادعادل نگفته با ديدن كدام شبكه ها به چنين ارزيابي اي رسيده ؟ مادربزرگ گفت : شبكه ها را هم افشا مي كند به زودي . كلا ما به افشا كردن هر شبكه اي علاقه منديم . عمه خانم بي دليل گفت : اصلا هرچه شبكه است بعد از رنسانس ايجاد شده . نمونه اش هم همين شبكه هاي استاني سيما ! ربط دادن شبكه هاي صدا و سيما با دوران رنسانس كه به قول حدادعادل افكار الحادي از آن دوره در جوامع غربي گسترش يافته ، خطاي جبران ناپذيري ست . نگرانيم عمه خانم به سرنوشت گاليله دجار شود . بنده كه از الان تسليم هستم و با صداي بلند اعتراف مي كنم زمين گرد نيست و قرون وسطي خوب است !