۱۳۸۸ شهریور ۶, جمعه

بسی رنج بردم در این سال سی

خانم بزرگ گفت : چه خوب كه مهندس موسوي خانه اش را عوض كرد . چقدر فكر اصلاح الگوي مصرف بوده ايشان . مادرم گفت : خانم جان چطور شما از مهندس موسوي تعريف مي كنيد ؟ خانم بزرگ گفت : كاري كه خوب است را بايد گفت ديگر . همسرم گفت : حالا تغيير محل منزل ايشان چه ربطي به اصلاح الگوي مصرف دارد ؟ خانم بزرگ گفت : اي بابا ربط دارد. چون خانه جديدشان در همسايگي آقاي خاتمي ست و همين به كاهش مصرف بنزين و نيروي انساني نفر روز كمك مي كند . پدرم گفت : جل الخالق . به حق چيزهاي نشنيده . آخر گودرز به شقايق چه ارتباطي دارد ؟ خانم بزرگ گفت : اي بابا . وقتي بيايند براي بازداشت و دستگيري يكي شان ديگر لازم نيست بنزين بسوزانند و عنرعنر بروند دنبال آن يكي . كافيست زنگ همسايه را بزنند و دستگيرشان كنند . مادربزرگ گفت : اين شيخ اصلاحات را هم بايد تشويق كنند برود همان جا خانه بگيرد . برادرم گفت : از مادر نزاييده هنوز كه . . . خانم بزرگ چشم غره رفت . همسرم گفت : اسم خياباني كه خانه هاشان آن جاست را هم بايد عوض كنند پس . عمه خانم گفت : چه بگذارند ؟ همسر برادرم گفت : بگذارند راه سبز اميد . مادربزرگ گفت : نخير . بگذارند بزك نمير باهار مياد . پدرم گفت : مادرجان مگر نشنيدي در نوميدي بسي اميد است ؟ خانم بزرگ گفت : به ايشان بفرماييد : اين ره كه تو مي روي به تركستان است . پدربزرگ چيني گفت : سيدينگ مانجا تونگ . يعني اتفاقا آذري هم هستند سيد . خانم بزرگ گفت : تو يكي اگر يك بار ديگر . . . الله و اكبر . برادرم گفت : خانم برزگ هم سبز شد به سلامتي . گفتيد ديگر خودم شنيدم . مادربزرگ گفت : روي شلوارهاي چيني هم نوشته بود دليل مي شود كه شلوارها سبز باشند ؟ پدرم گفت : گفتيد چين ياد دادگاه حوادث اويغور افتادم . ديديد چه مشابهتي داشت با دادگاه حواث اخير ؟ گفتند عامل خارجي دست دارد . گفتند اعترافات متهمان از تلويزيون دولتي پخش مي شود . گفتند انقلاب مخملي در سرشان بوده . برادرم گفت : كهريزك چه ؟ اگر نداشتند پدربزرگ را بفرستيم مدتي آنجا كارآموزي . پدربزرگ چيني گفت : ژانگ . يعني من ندانستم از اول كه تو بي مهر و وفايي . . . عهد نابستن از آن به كه ببندي و نپايي . ( چه عميق است هر كلمه چيني ؟ خداييش زبان شان را نبايد صادر كنند اينجا ؟ ) مادرم گفت : بقيه اش را هم مي خوانديد . شمع را بايد از خانه به در بردن و كشتن . . . تا كه بيگانه نفهمد كه تو در خانه مايي . خانم بزرگ گفت : بفرما . كشتن . اين هم سند جنايتشان . مادربزرگ گفت : از همه بدتر دادن علامت به بيگانگان است . با شمع علامت مي دهي هان ؟ جايگزين فيس بوك كرده ايد شمع را بله ؟ مادرم گفت : مرا ديگر بي خيال شويد بالاغيرتا . اصلا به قول آن ترانه سرا ، مرا درياب . گفتم : همه اش شد شعر و شاعري و مشاعره . ب بدهم من هم ؟ م م م م بسي رنج بردم در اين سال سي . نمي دانم چرا خانم بزرگ از همه اشعار و گفته هاي من برداشت سياسي مي كند . به اين سي سال چه كار داشتم آخر ؟ فعلا دنبال امان نامه مي گردم . تا بعد .

۹ نظر:

دوست گفت...

حواست باشه تو یکی وبلاگتو از توی زندان به روز نکنی که عمرا بیام و بخونم.

مریم گفت...

آقای شهیدی شما چرا همیشه آخر محفل رو با یک جمله اضطراب زا تمام می کنید؟؟
دنبال امان نامه مي گردم، پوست مان را نکنند، ...
تو رو خدا یه ذره عوضش کنید. همین جوری همه چیز به آدم این روزها اضطراب می ده شما که روتون روی یه ذره شاد کردن حساب کردیم این کار را نکنید.
سپاس

Vahid گفت...

ایول نفس.

انسان گفت...

مثل همیشه...

سمیرا گفت...

من اگر بنشینم تو اگر بنشینی چه کسی برخیزد؟
من اگر برخیزم،تو اگر بر خیزی
همه بر می خیزند.........
در جواب به دوست هم باید بگم
مرغ عشق همیشه مرغ عشقه
هر جا باشه صداش زیباست
البته خدا نکنه همچین اتفاقی بیافته

نوشین گفت...

عالی بود!

Osghof گفت...

بسیار عالی
خسته نباشید آقای شهیدی
بسیار عالی

ناشناس گفت...

نمی دونم چرا اینجا خوندنش به دلم نمی چسبه،
دلم برای اعتماد ملی تنگ شده، حسابی بهش عادت کرده بودم، باید عادت کنم عادت نکنم

ناشناس گفت...

dousesh dashtam
merci