برادرم با لب و لوچه آویزان به خانه برگشت و گفت : بسته شد . پدرم پرسید : بازداشتگاه کهریزک ؟ همسرم گفت : آن را که اعلام کرده اند دارند بازسازی می کنند . مادرم گفت : پس چی بسته شد ؟ نگویی پرونده آسیب دیدگان اخیر ها . همسرم گفت : مگر آن موضوع اصلا پرونده هم دارد ؟ کسی شکایتی کرده ؟ از که شکایت . . . برادرم گفت : این ها را نمی دانم اما می دانم دفتر انجمن صنفی روزنامه نگاران پلمپ شد . بسته شد رفت پی کارش . مادربزرگ پرسید : با روزنامه نگارهاش یا بی آن ها ؟ همسر برادرم پرسید : یعنی چه ؟ خانم بزرگ جواب داد : مادربزرگتان به اصل بهره وری اعتقاد دارد . می گوید کاش می گذاشتند روزنامه نگارها همگی جمع می شدند برای مجمع بعد آن را پلمپ می کردند که بعدها مجبور نشوند دوباره برای جمع آوری شان دچار زحمت شوند . پدربزرگ چینی که روی صندلی چرخدارش نشسته بود و کلیله و دمنه می خواند گفت : سانگ جی بیجینگ . یعنی تو را به خدا بگذارید آزاد باشند . همه اهل خانه با تعجب نگاهش کردند . تغییر مواضع تا این حد ؟ پدربزرگ که متوجه نگاه پرسشگر ما شد ادامه داد : برای دو تا روزنامه نگار فکسنی پنجاه کیلویی دیدید بیل کلینتون رفت کره شمالی ؟ یکهو دیدید یکی هم از اروپایی جایی بلند شد آمد اینجا این ها را فک پلمپ کند . خانم بزرگ گفت : ژرف اندیش است . دور اندیش است . اینده نگر است . در خشت خام می بیند همه چیز را . می گوید اگر روزنامه نگار جماعت را بیاندازند زندان یکی که می خواهد قهرمان بازی در بیاورد می آید دنبالشان . پدرم گفت : به ایشان بفرمایید این جا کره شمالی نیست که آقایان سرشان را بیاندازند پایین بیایند . ببرند و بدوزند و بروند . این ها هم روزنامه نگارهای آمریکایی نیستند . ایرانی اند . خودمان هم بلدیم نگذاریم پلمپ شویم . پدربزرگ چینی پایش را کرد توی یک کفش ( نیست کفشش چینی بود کیفیت نداشت یک لنگه اش نیست و نابود شد ) که نخیر این ها مظلوم نمایی است . بهانه است . خودشان را می اندازند حبس تا راه برای ورود آن نوازتده ساکسیفون باز شود . حالا اگر برای این سه نفر خبرنگار کوهنوردنما راه نیفتند خوب است . برادرم گفت : کدام سه نفر ؟ فعلا که طرح زوج و فرد دارند . روزهای زوج می گوییم گرفتیمشان . روزهای فرد می گوییم کی بود کی بود من نبودم . گفتم : پیش ما باشند هم جرات تدارند بیایند دنبالشان . ما به کسی اجازه نمی دهیم پاش را بگذارد اینجا . خانه خاله که نیست . مادرم گفت : صلوات بفرستید . خرجش یک دست کت و شلوار هاکوپیان است تنشان می کنند و با سلام و صلوات می فرستندشان خانه . دیگر این حرف و حدیث ها را ندارد . پدربزرگ چینی بهش برخورد که چرا کت و شلوار چینی تنشان نمی کنیم . از آب گل آلود هم ماهی می گیرد ناقلا . برادرم به مادربزرگم که داشت برای پدربزرگ چینی دستکش می بافت گفت : مادرجان بیخود زحمت نکشید . بگویید خودشان از چین وارد کنند نصف قیمت می افتد . پدربزرگ چینی گفت : براوووو جوان ! فتبارک الله احسن الخالقین ! پدرم زیر چشمی به او نگاه کرد و حرص خورد . گفتم : البته چون اوضاع اقتصادی کمی قاراشمیش است مجبوریم مثل سازمان نوسازی مدارس معامله پایاپای کنیم با شما . در ازای هر دستکش چه چیزی باید پیاده شویم ؟ تا پدربزرگ لب بجنباند همسر برادرم گفت : اتو بدهیم بهتان ؟ همسر برادرم سریعا توسط ارواح سرگردان خانه جهت ادای پاره ای توضیحات به اتاق مادربزرگ هدایت شد . یادش رفته بود چینی ها به کشور ما اتو صادر می کنند اما خودشان از اتو کردن بدشان می آید . فعل مجرمانه است اتو کردن در چین . چون باعث از بین رفتن "چین " و چروک می شود که در چین براندازی محسوب می شود . خانم بزرگ مجبورمان کرده هر بار واژه چین را به کار ببریم یک دور کلاغ پر برویم تا جعبه جادویی و برگردیم . پدربزرگ چینی وقتی اسم کلاغ پر می آید خوش خوشانش می شود . نوه ها را جمع می کند دور خودش کلاغ پر بازی می کنند . می خواند : کلاغ . . . همه می گویند : پر . می خواند : گنجشک . . . همه می گویند : پر . می خواند : توپولف . . . همه با اشک و آه می گویند : پر . می گوید : روزنامه نگار . . . همه با هم می گوییم : روزنامه نگار که پر ندارد اما پرواز را خوب به خاطر می سپارد !
۵ نظر:
سلام چرا مطلب امروز نیست؟
اگه روز طنز نویس ها موجود بود، امروز که روز خبرنگار رو بهونه تبریک به شهرام شهیدی عزیز نمی کردم.
شهرام شهیدی روز خبرنکار مبارک، به خاطر تمام روزهایی که لبخندی بر لبانم نشاندی.
موفق باشی
ای بابا اینم شد آخه سانسور؟؟؟
تو یه سری چیزها می نویسی که من بعضی وقت ها فکر می کنم الان اعدامت نکرده باشن خوبه، اونوقت این 1 چند کلمه ساده رو سانسور کردن؟؟؟
دنیایی داریما!!!
بابا دمت گرم
معرکه می نویسین.نمره 20
ارسال یک نظر