۱۳۸۸ مرداد ۱۹, دوشنبه

تپلی ریزه میزه - اعتمادملی 18مردادماه هشتاد و هشت

پدرم هنوز در خانه را پشت سرش نبسته بود که در را باز کرد و با یک بچه موبور و تپل آمد تو । بچه گریه می کرد . همه ما هرتوت کشان دویدیم سمت بچه و سعی کردیم بغلش کنیم . مادر اولین کسی بود که به پدر نهیب زد : بچه کیه ؟ پدر سینه صاف کرد و گفت : نمی دانم نشسته بود پشت در و گریه می کرد . مادر گفت : مگر هرکس را دیدی باید بیاوری توی خانه ؟ مادربزرگ آمد سرتاپای بچه را نگاه کرد . دندان هاش . لای موهاش . گفت : بچه خوبی ست . نگهش داریم . پدر گفت : مادرجان چی چی را نگهش داریم ؟ خودمان اینهمه خرج و برج داریم . هشتمان گروی نه مان است آن وقت بچه کس دیگری را نگه داریم ؟ مادربزرگ گفت : مگر نمی گفتید بنی آدم اعضای یکدیگرند . بفرما . همه اش شعار بود دیگر ؟ ما کماکان مشغول بازی با بچه بودیم که حرف نمی زد و صم بکم ما را نگاه می کرد . مادر گفت : مادرجان بگذارید اول اصلیت بچه مشخص شود . ببینیم نکند بعضی ها . . . پدرم گفت : لاالاالله . . . اصلا بیاندازیدش بیرون . به من چه . کیفش را برداشت و در را باز کرد . خانم بزرگ گفت : حالا قهر نکنید با هم . در را ببندید ببینیم با این بچه چه باید کرد . مادرم گفت : باید تعهد بدهد که هرگز سر و کله مادر بچه پیدا نشود . پدرم آه کشید و گفت : ای خدا چه غلطی کردم ها . من که می گویم بیرونش کنید به جهنم . مادرم گفت : هرچند ، جرات این کارها را هم نداری . شوخی کردم . می گویم : ماندن بچه را به رای بگذاریم بین همه . مادربزرگ گفت : رای ندارد دیگر . این قرتی بازی ها نیست . همین یک کارمان مانده برای نگه داشتن این بچه از نوه نتیجه ها اجازه بگیریم . نگهش می داریم . همین و والسلام . بعد آمد سمت بچه . تا آن لجظه هرچه از بچه موبور و چاق می پرسیدیم جواب نمی داد . مادربزرگ پرسید : بالاخره اسمش را گفت به شما ؟ برادرم گفت : نه . حرف نمی زند اصلا . همسرش گفت : اصلا به ایرانی ها نمی خورد . فکر می کنم خارجی باشد . پدربزرگ چینی روی صندلی چرخدارش نیم خیز شد و به بچه نگاه کرد .گفت : فبنگ مانجینگ تونگ . یعنی من دلم شور می زند ها . نکند . . . خانم بزرگ گفت : وای که شما چقدر محافظه کار هستید . دلتان را بزنید به دریا . تا اسم دریا آمد بچه لبخند زد و گفت : دا . . . دا . . . مادربزرگ پرسید: چه می گوید : برادرم گفت : فکر کنم راه حلش را یافته باشم . دست بچه را گرفت برد سمت نقشه جغرافیا و به بچه گفت : می توانی نشانم بدهی از کجا آمده ای ؟ بچه کمی به نقشه خیره شد و انگشت گذاشت روی قسمتی از نقشه . برادرم خواند : اوستیا . مادربزرگ فریاد زد : واوو . . . روسیه و همزمان همسرم گفت : گرجستان . بحث بین مادربزرگ و همسرم کشدار شد . خانم بزرگ گفت : مدام نگویید بچه . حتما اسم دارد . آدم خسته می شود از بس بگوید بچه . گفتم : حالا که اسمش را نمی دانیم و از همسایه شمالی هم آمده و تپل است و از آسمان هم رسیده بهتر است اسمش را بگذاریم توپولف .
توپولف فعلا تختخواب مرا اشغال کزده و روی زیرشلواری پدربزرگ چینی آب پرتقال ریخته و گیس عمه خانم را هم کشیده و به پدر هم دهان کجی نموده و توی ظرف سوپ مادر آب دهان ریخته . مادربزرگ از شیرین کاری های او دلش غنج می رود . خانم بزرگ با پدربزرگ چینی جلسه اضطراری داشتند که من آمدم پارک سرکوچه . برخی ارواح سرگردان خانه را هم دیدم که از خانه گریزانند . خدا آخر عاقبت ما را به خیر کند . دعا کنید .

۱ نظر:

ناشناس گفت...

من هلاك تو و خاك زير پاتم، توپولف!
من زمين خورده‌ي جعبه ي سياتم،توپولف!

كشته‌ي تيپ زدن و قـدّ و بالاتم، توپولف!
مرده‌ي ريپ زدن و ناز و اداتم، توپولف!

قربـون اون نوسانــات صداتم، توپولف!
يه كلوم ختم كلــوم بنده فداتم، توپولف!

من هواپيما نديدم اينجوري ناز و ملــوس مي‌پري پر مي زني روي هوا عين خروس!
بذار ايرباس واست عشوه بياد- دراز لوس
بدگِلا چش ندارن ببيننت، خوشگل روس!

قربون چشات برم، محــو نيگاتم ، توپولف
يه كلوم ختم كلــوم بنده فداتم، توپولف!

مـــا رو مي‌بري نقـــاط ديدني وقت فرود
گاهي وقتا سر كـــــوه و گاهي وقتا ته رود
مي فرستن همه تا سه روز به روحمون درود
مي خونه مجري سيما واسمون شعر و سرود

چرا ماتم مي گيرن ، مبهوت و ماتم توپولف!
يه كلوم ختم كلــوم بنده فداتم، توپولف!

وقتي عشقت مي‌كشه گاهي با كلّه مي شيني
به جـــــاي باند فرود، توي محلّه مي شيني
يا مي‌ري تــــوي ده و رو سر گلّه مي شيني
زودي مشهور مي‌شي، رو جلد مجلّه مي شيني

پي گيرعكســــــا و تيتر خبراتم توپولف!
يه كلوم ختم كلــوم بنده فداتم، توپولف!

مي خوام از خدا كه يك لحظه نشم از تو جدا
چونكه وقتي باهاتم هي مي كنم يـــــاد خدا

بدون نذر و نيـــاز بــــــا تو پريدن ، ابدا!
مي كنم بعد فرود تمــــوم نذرامـــــو ادا

واســه جنّت بليتت گشتــــه براتم، توپولف!
يه كلوم ختم كلــوم بنده فداتم، توپولف!

تو كه هي رفيقــــاي ايرونيتو ياد مي كني
كي ميگه تــــو انباراي روسيه باد مي كني؟

ما رو پيك نيك مي بري، سقوط آزاد مي كني
خدا شــــادت بكنه ، روحمونو شاد ميكني

بري تا اون سر اون دونيا(!) باهاتم، توپولف!
يه كلوم ختم كلــوم بنده فداتم، توپولف!