۱۳۹۱ مرداد ۲, دوشنبه



شماره 14 ماهنامه خط خطی منتشر شد با دو ستون  "  نیمه پر لیوان +  چگونه میهن خویش را کنیم آباد " ... نوشته های من در این ماهنامه
آی که آدم دلش نمی آید از وضعیتی که مسئولان نشان می دهند عدول کند

۱۳۹۰ اسفند ۲۱, یکشنبه

پیشکش به روان بانو سیمین دانشور


سیمین جان سلام

در روزهایی که همه خودشان را به تو می چسبانند تو با جدایی ات از نادر حماسه آفریدی . اما نمی دانم این جماعت به ظاهر روشنفکر چرا هی از علاقه تو و جلال می گویند . درست بود نادر نرفته جلال جایگزینش شود ؟ و هنوز مُهر طلاق خشک نشده خودت چمدانت را ببندی که بروی ددر . حالا که رفته ای باید بگویم خیلی ها در داغ تو گریستند . این جا می خواهم دست نوشته های چند نفری را که در سوگ تو بسیار گریسته اند من باب مثال بیاورم :

شیوا افلاطونی ( نویسنده ) : مرحوم سیمین خانم انسان نازنینی بود . چیز فهم بود . به من می گفت تو مترجم خوبی هستی حتی بهتر از من . خیلی شعور بالایی داشتند ایشان . به من یک شب ساعت یازده زنگ زد و گفت هانی موچ موچ بدون خوندن لالایی ای که امروز تو چلچراغ چاپ کردی خوابم نمی برد



سعید کیمیاگر ( فیلمساز ) : همین طور سکانس به سکانس بد می آوریم این روزها . یادم هست یک روز با وودی آلن و اسپیلبرگ و اصغر فرهادی آمده بودند سر فیلمبرداری فیلم حماسه چاقوی دسته زنجون و سیمین خانم جلو اون همه ادم به همین سوی چراغ قسم برکشت به من گفت : سعید می شه تو سووشون من را فیلم کنی ؟ تا آمدم بگویم آخه در حد من .  . . دوباره قسمم داد که نه تو می تونی سعید تو می تونی .



روح انگیز خانی ( همه جوره هنرمند ) : چه بانوی حساسی بود سیمین خانم . یادمه از 16 سالگی آرزوش این بود من بچه اش باشم . این قدر اصرار کرد که پذیرفتم جهنم و ضرر . . .



شهرام شهیدی ( همه فن حریف ) : استاد تو خیلی خوب و شگرف بر ادبیات احاطه داشتی . تنها تو فهمیدی که من خدای داستان نویسی و شعر و مشاعره و طنز و خاطره نویسی و فیلمنامه نویسی و رمان نویسی هستم . یادت هست پارسال زنگ زدی گفتی پسرم می دانم سه سال و نیم دیگر یک کتاب چاپ خواهی کرد که شاهکار ادبیات خواهد شد و گفتی به اسم کتاب من حسودی ات می شود . من گفتم من هنوز اسمش را انتخاب نکرده ام اما تو گفتی هر اسمی که بگذاری من به آن حسودی می کنم .



لیلا بوستان ( هنرمند پست مدرن ) : سیمین را از سال های دور می شناختم . خیلی زن شریف و خیری بود . همیشه در امور خیریه ای که من برپا می کردم او هم یک گوشه اش را می گرفت که من دست تنها نباشم . هر شنبه به من تلفن می کرد می گفت قرص هات را خورده ای ؟ فشارت بالا نرفته عزیزم ؟ به من می گفت می ترسم تو یک چیزی ات بشود آن وقت هنر یتیم شود . خیلی فکر هنر بود . خانم بود



آیه سلامت  ( بازیگر ) : خانم خانم خانم . خیلی هانی بود . سوییتی بود . من را خیلی دوست داشت . می گفت در حق تو اجحاف شده باید بهت به خاطر بازی در فیلم چارچنگولی اسکار می دادند . گوهر شناس بود هانی . همیشه به من می گفت زود زود دلش برای من و شعرهایم تنگ می شود . دو بار هم به من نامه نوشت .



شهرام شهیدی : یادم رفت بگویم یک بار رو منشی تلفنی برای من پیغام گذاشته بود می خواهد متن وصیت نامه اش را عوض کند و نام بنیاد فرهنگی"  نیما یوشیج جلال آل احمد سیمین دانشور " را  به بنیاد فرهنگی"  نیما یوشیج شهرام شهیدی - جلال آل احمد سیمین دانشور " تغییر دهد . البته چون من با جلال زاویه داشتم نپذیرفتم



بهمن کلاهیان ( کارگردان ) : خیلی گریه ام گرفته و حالم برای پاسخ دادن به شما مناسب نیست . حیف که با این همه  که اصرار می کرد قبول نکردم نقش کوچکی به او در فیلمم بدهم . دلش شکست اما خوب هنر مهم تر از هنرمند است



غلام خرم ( منتقد ) خیلی دید بازی داشت و واقع گرا بود . طوری که به من یک بار گفت : کاش همه چیزم را می دادم اما تو سو و شون را نوشته بودی