همه چيز از يك بعداز ظهر سرد پاييزي شروع شد . جمعه بود و همه دور هم جمع شده بوديم كه شوهر خواهرم گفت تلويزيون دارد مسابقه كشتي قهرماني جهان پخش مي كند . از آنجا كه ما خانم ها با فوتبال بد هستيم ( چون بيش از حد مورد توجه آقايان است ) گفتيم فوتبال ببينيم . در سه دقيقه دوم شوهر خواهر بخت برگشته من بعد از اجراي فن توسط يكي از كشتي گيران وطني فرياد زد : ايول . بدل زد . اداي اين جمله همان و فرياد خواهر من كه شما مردها همه تان سر و ته يك كرباسيد همان . همه برگشتند به خواهرم نگاه كردند . شوهرش هم سرش را انداخته بود پايين و لام تا كام حرف نمي زد . خواهرم گفت : هان . لال شدي ؟ چيزي نداري بگي نه ؟ ورزشكارتان با غيرورزشكارتان هيچ فرقي با هم نمي كنيد . اون فن بدلي مي زند تو هديه بدلي مي دهي . اشاره خواهرم به جواهري بود كه چند شب پيش از شوهرش هديه گرفته بود . شوهرخواهرم گفت : براي تو قيمت هديه مهم است يا نفس اش ؟ خواهرم گفت : به شرطي كه گولم نزنند و دروغ بهم نگويند نفس هديه مهم است . شوهرخواهرم بادي توي غبغب انداخت و گفت : پس چرا آن سال كه براي تولدت يك كتاب آشپزي به تو هديه دادم آن همه جنجال درست كردي ؟ چون ارزان بود ؟ خواهرم گفت : نخير چون كتاب آشپزي بود . مگر من آشپزي بلد نيستم كه تو به من كتاب آشپزي هديه دادي ؟ شوهرش نه گذاشت و نه برداشت گفت : بلدي منتها آشپزي تو هم سبك بدلي ست . يعني قرمه سبزي ات شكل قرمه سبزي هست اما قرمه سبزي نيست . يك طعم و مزه ديگر است . پيش خودم گفتم الان خون به پا مي شود . اما خواهرم خيلي خونسرد گفت : تقصير من نيست اگر دختر شازده فلان بودم و آفتاب مهتاب نديدم . توي خانه بابام اينا من دست به سياه و سفيد نمي زدم . تو آمدي خانه خرابم كردي . شوهرش گفت : بله خوب اصلا اولين بدلي اين زندگي تو بودي . مادرم يكروز آمد خانه گفت مي خواهم دختر حاجي را برايت بگيرم . فلان است و بهمان است و رعناست و از هر انگشتش يك هنر مي ريزد و خانه دار است . ما هم خام شديم گفتيم بسم الله . آمديم جلو عقد و عروسي و از هول حليم شيرجه رفتيم توي ديگ اما آخر سر ديدم ددم واي . قد رعنا يعني يك متر و پنجاه سانتي متر قد . غافل از اينكه حاج خانم كفش پاشنه بلند سركار عليه را رويت نكرده بود . از هر انگشتت هم كه صد البته شر شر صد هنر مي ريخت . براي همين بود كه هنرها ريخته بود و هيچ هنري باقي نمانده بود . اي واي از آن آخري كه خانه داري هم در حد ليگ دسته سوم رباط كريم بود . خواهرم گفت : اوه اوه . ترمز بريدي جونم . در مورد قد و قامت مادر جنابعالي حق داشته مرا رعنا معرفي كند چون مبناي مقايسه اش تو بودي خوب . نيست تو دو متر قد داري مي خواستي زن دو متري بگيري . نه جونم براي صد و پنجاه و دو سانت قد زن يك متر و نيمي مي شود صنوبر . كفش پاشنه بلند هم چشمت را بزند كه بعد ازدواج يك لنگه اش را هم نخريدي برايم . خانه دار هم بودم الحمدالله . همان خانه خيابان زرتشت را نكند تو خريده بودي برايم ؟ خانه مال من بود . باباجان خريده بود . اين هم از خانه دار بودنم . اما حداقل مثل تو دكتر بعد از اين نبودم بيايم خواستگاري ادعا كنم دارم پزشكي مي خوانم . بعد كه مراسم سر گرفت ببيني پزشكي نيست و علوم آزمايشگاهي است . دكترا نيست و فوقش ديپلم است ! و آن هم وقتي خرت از پل گذشت به بهانه اينكه بازار كار ندارد و فلان و بهمان ولش كني بشوي همان ديپلم ردي سابق دوباره . شوهر خواهرم گفت : نيست سركار عليه توانستند در كلاس هاي شبانه ديپلمشان را بگيرند انتظار شوهر دكتر داشتند . آن روز مادرم زنگ مي زند كه موهايش را كوتاه كني مي گويي وقت ندارم . بنده خدا نمي داند كه مدرك آرايشگري ات را با پول خريده اي كه . خواهرم كه خون خونش را مي خورد گفت : نيست تو همه مداركت اصل است . نگذار دهانم را باز كنم سرباز بدلي . مي شود بگويي تو كه رفته اي خدمت مقدس سربازي دوره ديده اي آموزش ديده اي . اسلحه دستت گرفته اي كجا خدمت كردي ؟ اسم پادگانش را بگو ما هم بدانيم . آخر مرد حسابي نگذار بگويم كارت پايان خدمتت را هم خريده اي . مي شود اصلا يك خاطره از دوران خدمتت بگويي ؟ يا يك عكس از آن دوران نشانمان بدهي ؟ يك دوست آن دورانت را اسم ببري ؟ شوهرخواهرم گفت : البته كه نام مي برم . همين باجناق عزيزم . توي پادگان با هم در يك آسايشگاه مي خوابيديم . من گفتم : سهراب تو هم بعله ؟ يعني تو هم خدمت نرفته اي و اين همه سال به من دروغ گفته اي ؟ سهراب به تته پته افتاد . داشت من و من مي كرد كه خواهرم گفت : اولا كه باجناق از اول فاميل بشو نبود . فاميل بدلي ست و اين را همه مي دانند . در ثاني سهراب خان هم يكي مثل تو . من كه اولش گفتم شما مردها همه تان سر و ته يك كرباسيد . سهراب كه تازه خودش را جمع و جور كرده بود گفت : اين چه حرفي ست ببم جان ؟ مگر ما مردها هم مثل شما خانم ها گل آفسايد هستيم كه مردودي توي كارمان باشد ؟ نخير . بنده با ايشان هم خدمتي بوده ام و به اين خدمت صادقانه زير پرچم هم افتخار مي كنم . ما سه سال تمام توي يك آسايشگاه خوابيديم . خواهرم گفت : بله خوب همين كه مي گويي سه سال خدمت كرده اي معلوم است چقدر خدمت كرده اي واقعا . منظورتان از آسايشگاه احتمالا آسايشگاه رواني بوده و الا . . . خوب شد نبوديد نديديد وقتي كشتي تمام شد و در اخبار ورزشي اعلام كردند برخي از اعضاي تيم ملي وزنه برداري دوپينگ كرده اند چه قشقرقي به پا كرد خواهر بنده . شما چطور ؟ چقدر از زندگي تان روي بدلي جات مي چرخد ؟
۳ نظر:
عالی بود
مثل همیشه
همین امروز غروب این مطلب رو تو آهنگ خوندم. البته اگه بخوایم دقیق بگیم دیروز غروب. قصد داشتم بیام بپرسم بجز آهنگ تو هیچ نشریه ی دیگه ای هم فعالیت دارین؟!
سلام دوست خوبم
راستش این طرف آن طرف گاهی می نویسم
صحبت هایی هم شده که جاهی دیگه بنویسم گه اگر نهایی شد خبرت می کنم دوست خوبم
ارسال یک نظر